کلمه جو
صفحه اصلی

accompaniment


معنی : همراهی، ضمیمه، مشایعت
معانی دیگر : (موسیقی) همنوازی، همراه نوازی، ساز جفت، هماهنگی، دم گیری، مشایع، ملازم، مصاحب، چیز فرعی، پیوست، هم دست، ساز یا اواز همراهی کننده

انگلیسی به فارسی

همراهی، مشایعت، ضمیمه، (موسیقی) ساز یا اواز همراهی‌کننده


همراهی، ضمیمه، مشایعت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: part of a musical composition that is intended to support more central parts.

(2) تعریف: something added for purposes of embellishment or completeness.
مشابه: accessory, complement

• decorative element; minor part which complements the main musical part; musical piece played while a song is being performed; act of accompanying a person
the accompaniment to a song or tune is the music that is played at the same time to form a background.
an accompaniment to something is another thing that happens or exists at the same time.

مترادف و متضاد

همراهی (اسم)
accompaniment, companionship, camaraderie, concomitance, sodality, send-off

ضمیمه (اسم)
addition, accompaniment, attachment, annex, appendix, supplement, addendum, application, adjunct, adjunction, enclosure, appendage, appurtenance, postscript

مشایعت (اسم)
accompaniment, escort, seeing off, accompanying

necessary part or embellishment


Synonyms: accessory, adjunct, appendage, appurtenance, attachment, attendant, attribute, augmentation, complement, concomitant, enhancement, enrichment, supplement


music that supports a theme or performer in a composition


Synonyms: back, background, backing, back-up, harmony, instrument, part


جملات نمونه

1. the piano accompaniment to a song
آواز به همراه پیانو

2. These wines also make a good accompaniment for vegetarian dishes.
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی ها نیز با غذاهای گیاهی همراه هستند
[ترجمه گوگل]این شراب همچنین یک همراه خوب برای غذاهای گیاهی می سازد

3. He sang "My Funny Valentine" to a piano accompaniment.
[ترجمه ترگمان]او شروع به خواندن ترانه \"Valentine\" من به پیانو کرد
[ترجمه گوگل]او ولنتاین خنده دار من را به همراه پیانو پیوست

4. He plays folk music with guitar accompaniment.
[ترجمه ترگمان]او با نواختن گیتار موسیقی مردم را بازی می کند
[ترجمه گوگل]او موسیقی محلی را با همراهی گیتار پخش می کند

5. Hunger is the accompaniment of poverty.
[ترجمه ترگمان]گرسنگی، همراه فقر است
[ترجمه گوگل]گرسنگی همراه با فقر است

6. She made her speech to the accompaniment of loud laughter.
[ترجمه ترگمان]او با صدای بلند شروع به سخن گفتن کرد
[ترجمه گوگل]او سخنرانی خود را به همراه خنده بلند کرد

7. This recipe makes a good accompaniment to ice-cream.
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل، ترکیب خوبی با بستنی دارد
[ترجمه گوگل]این دستور غذا، همراهی خوبی با بستنی ایجاد می کند

8. She sang to the accompaniment of guitars.
[ترجمه ترگمان]به آهنگ گیتار آواز می خواند
[ترجمه گوگل]او به همراه گیتار آواز خواند

9. A dry champagne makes the ideal accompaniment for/to this dish.
[ترجمه ترگمان]یک شام پانی خشک، ترکیب ایده آل را برای این غذا ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]شامپاین خشک، همراهی ایده آل برای این ظرف را می دهد

10. I prefer to sing with an accompaniment.
[ترجمه ترگمان] ترجیح میدم با یه همراه آواز بخونم
[ترجمه گوگل]من ترجیح می دهم با همراهی آواز بخوانم

11. These wines make a good accompaniment to most fish dishes.
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی ها با بیشتر غذاهای دریایی همراه هستند
[ترجمه گوگل]این شراب ها به همراه بسیاری از غذاهای ماهی کمک می کنند

12. Crusty bread is the perfect accompaniment to this soup.
[ترجمه ترگمان]نان Crusty برای این سوپ عالی است
[ترجمه گوگل]نان خشک کامل مناسب این سوپ است

13. They performed to the accompaniment of Spanish guitars.
[ترجمه ترگمان]آن ها با همراهی گیتار اسپانیایی اجرا شدند
[ترجمه گوگل]آنها به همراه گیتار اسپانیا اجرا کردند

14. High blood pressure is a common accompaniment to this disease.
[ترجمه ترگمان]فشار خون بالا همراه با این بیماری است
[ترجمه گوگل]فشار خون بالا، همراهی مشترک با این بیماری است

15. The team came out to the accompaniment of fireworks.
[ترجمه ترگمان]بازیکنان با آتش بازی به راه افتادند
[ترجمه گوگل]این تیم به همراه آتش بازی رفت

the piano accompaniment to a song

آواز به همراه پیانو



کلمات دیگر: