کلمه جو
صفحه اصلی

badger


معنی : گورکن، دوره گرد، خرسک، دستفروش، خرده فروش، شغاره، ازار کردن، اذیت کردن
معانی دیگر : (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، نشان، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، سر به سر گذاشتن، آزار کردن، نق زدن، (جانورشناسی) گورکن، شغار (تیره ی mustelidae به ویژه جنس های taxidea و meles که پستاندارانی گوشتخوار و حفار بوده و پاهای کلفت و کوتاه و دست و پنجه های دراز و نیرومندی دارند)، خز این حیوان، (استرالیا) wombat و bandicoot، (حرف بزرگ - عامیانه) بومی یا ساکن ایالت ویسکانسین (در امریکا)، n : دستفروش، ش گورکن، شغاره mustelidae، vt : سربسر گذاشتن

انگلیسی به فارسی

گرگ، گورکن، دوره گرد، خرسک، دستفروش، خرده فروش، شغاره، اذیت کردن، ازار کردن


دستفروش، دوره‌گرد، خرده‌فروش، (جانورشناسی). گورکن،خرسک، شغاره( mustelidae )، (. vt ): سربه‌سر گذاشتن، اذیت کردن، آزار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any of several carnivorous, short-legged mammals that burrow in the ground.

- The American badger has a striped head, light fur on its back, and dark fur on its belly.
[ترجمه ترگمان] گورکن آمریکایی سر راه راه، خز سبک روی پشتش، و موی سیاه روی شکمش دارد
[ترجمه گوگل] گرگ آمریکایی دارای سر راه راه، خز نور در پشت و خز سیاه و سفید بر روی شکم خود است

(2) تعریف: the heavy black and white fur of such a mammal.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: badgers, badgering, badgered
مشتقات: badgeringly (adv.)
• : تعریف: to bother stubbornly or persistently; harass.
مترادف: harass, nag, pester, plague
مشابه: annoy, bait, bedevil, beset, bother, bug, disturb, hassle, hound, irritate, nettle, persecute, pick on, provoke, torment, vex, worry

- I finally went to the doctor so my husband would quit badgering me about it.
[ترجمه ترگمان] بالاخره به دکتر رفتم تا شوهر من در این مورد با من آشتی کنه
[ترجمه گوگل] من بالاخره به دکتر رفتم، بنابراین شوهرم در مورد آن منحرف شد

• small burrowing mammal; fur pelt of a badger
bother, harass, annoy
a badger is a wild animal with a white head with two wide black stripes on it. badgers live underground and are active mainly at night.
if you badger someone, you repeatedly tell them to do something or repeatedly ask them questions.

مترادف و متضاد

گورکن (اسم)
badger, sexton, pitman

دوره گرد (اسم)
badger, huckster, caird, costermonger, crier, peripatetic

خرسک (اسم)
badger

دستفروش (اسم)
badger, huckster, crier, vendor, peddler, vender, duffer

خرده فروش (اسم)
badger, retailer

شغاره (اسم)
badger, brock

ازار کردن (فعل)
badger, obsess, persecute

اذیت کردن (فعل)
grind, annoy, hurt, pester, grieve, worry, offend, hock, harass, tease, badger, bedevil, chivvy, chive, indemnify, tousle, needle

nag, bother


Synonyms: annoy, bait, bug, bully, eat, give the business, goad, harass, harry, hassle, heckle, hound, importune, insist on, needle, nudge, pester, plague, ride, tease, torment, work on


جملات نمونه

1. The badger sett had twelve entrances to what must have been a labyrinth of tunnels.
[ترجمه ترگمان]The گورکن، دوازده ورودی تونل داشت که احتمالا از تونل ها ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]چنگال گراز دوازده ورودی داشت که باید یک مزس تونل باشد

2. You can't badger me into going to the party.
[ترجمه ندا] شما نمی توانید بخاطر رفتن به آن مهمانی مرا آزار دهید
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی به من اجازه رفتن به مهمونی رو بدی
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید من را به رفتن به حزب ببرید

3. Fox, badger, weasel and stoat are regularly seen here.
[ترجمه سینی] روباه ، گورکن ، گوزن و گاور مرتبا اینجا دیده می شوند
[ترجمه ترگمان]فاکس، گورکن، راسو و stoat به طور مرتب در اینجا دیده می شوند
[ترجمه گوگل]فاکس، گورخر، گوزن و گاو در اینجا به طور مرتب دیده می شود

4. They fired the badger out of the hole.
[ترجمه ترگمان]گورکن را از سوراخ بیرون کردند
[ترجمه گوگل]آنها سربرگ را از سوراخ اخراج کردند

5. Reporters constantly badger her about her private life.
[ترجمه ترگمان]گزارشگران مدام او را در مورد زندگی خصوصی خود مورد آزار قرار می دادند
[ترجمه گوگل]خبرنگاران به طور مداوم او را در مورد زندگی شخصی خود

6. I had to badger the kids into doing their homework.
[ترجمه ترگمان]من مجبور شدم تا بچه ها را برای انجام تکالیف آن ها اذیت کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور بودم بچه ها را به انجام تکالیف خود را بارور کنند

7. And dying for a drink. The badger falls victim to the drought.
[ترجمه ترگمان]و برای یک نوشیدنی در حال مردن بود گورکن قربانی خشکسالی می شود
[ترجمه گوگل]و برای نوشیدن میمیرند گراز قربانی خشکسالی می شود

8. He would badger him about anything, often hitting him on the least pretext.
[ترجمه ترگمان]از هر چیزی طفره می رفت، غالبا به بهانه ای او را می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد هر چیزی او را سرزنش می کند، اغلب او را به کمین بهانه به او ضربه می زند

9. Together these add up to good badger country.
[ترجمه ترگمان]همه اینها به یک کشور گورکن خوب افزوده می شوند
[ترجمه گوگل]با هم این ها به کشور بلندگو خوب اضافه می شوند

10. Badger is a retired schoolmaster, rather short on gravitas.
[ترجمه ترگمان]Badger یک آموزگار بازنشسته است، تا حدودی به این سادگی
[ترجمه گوگل]بدجور مدرس بازنشسته است، و نه کوتاه در gravitas

11. Watching a badger move bedding can be very amusing.
[ترجمه ترگمان]تماشای یک تخت خواب به یک گورکن می تواند بسیار سرگرم کننده باشد
[ترجمه گوگل]تماشای یک تختخواب گورکن می تواند بسیار سرگرم کننده باشد

12. A dreadful cross for the badger to bear.
[ترجمه ترگمان]یک صلیب وحشتناک برای گورکن
[ترجمه گوگل]یک کوره وحشتناک برای گراز برای خرساندن

13. My first encounter with a badger, as a lad of was as exciting as I could have wished.
[ترجمه ترگمان]اولین مواجهه با یک گورکن، همان طور که دلم می خواست، اولین برخورد با یک گورکن بود
[ترجمه گوگل]اولین برخورد من با یک گربه، به عنوان یک پسر به عنوان هیجان انگیز بود که من می توانستم آرزو

14. The badger, though startled, accepted my rendition and continued to forage. Thank goodness for asthmatic sheep!
[ترجمه ترگمان]گورکن با این که وحشت زده بود، rendition مرا پذیرفت و به علوفه ادامه داد خدا را شکر که گوسفندان مبتلا به تنگ نفس!
[ترجمه گوگل]گورخر، هرچند ناگهان، اعتراف من را پذیرفت و به غذا ادامه داد  خداحافظی برای گوسفند آسم!

15. Occasionally the spoil heap outside a badger sett would reveal a piece of bone or a scrap of corroded armour.
[ترجمه ترگمان]گاه گاه توده فاسد خارج از یک گورکن، یک تکه استخوان یا یک تکه زره corroded از خود نشان می داد
[ترجمه گوگل]گه گاه خراب شده در خارج از یک گور دسته جمعی یک قطعه از استخوان یا قطعه ای از زره های خورنده را نشان می دهد

She badgered her mother into finally buying her the watch.

آن قدر پاپی مادرش شد تا بالأخره برایش ساعت را خرید.


They badgered him with questions.

او را سؤال پیچ کردند.


پیشنهاد کاربران

به ستوه اوردن _ کلافه کردن

درخواست کردن
ترغیب کردن

they badgered him with questions
او را سؤال پیچ کردند.


( حیوان ) گورکن

وسوسه و تحریک کردن.

پا پیچ شدن.

کلافه کردن ؛ گورکن

- Stop badgering me, I'll do it when I'm ready
– The kids badgered me to buy them sweets
– Reporters constantly badger her about her private life
– The American badger has a striped head


کلمات دیگر: