کلمه جو
صفحه اصلی

bleed


معنی : خون گرفتن، خون گرفتن از، خون ریختن، خون جاری شدن از، خون امدن از، اخاذی کردن
معانی دیگر : خونریزی داشتن، خونروش داشتن، خون آمدن، خونریزی کردن، خون گرفتن (از)، حجامت کردن، خونگیری کردن، همدردی کردن، رنج بردن، تراوش کردن، تراویدن (شیره ی درخت و صمغ و شهد و غیره)، نشت کردن، (به آهستگی) به بیرون جاری شدن، ترشح کردن، هر چیز تراویده (صمغ یا شهد و غیره)، شهد (یا صمغ و غیره) گرفتن از، (در مورد رنگ پارچه) رنگ پس دادن، (در مورد رنگ دیوار و غیره) از زیر رنگ تازه نمایان بودن، رنگ تورنگ شدن، رنگ دادن، (صحافی - تصویر کتاب یا دیوار آویز و غیره) بی حاشیه، تمام صفحه را از تصویر پوشاندن، حاشیه بری کردن (به طوری که تصویر بی حاشیه باشد)، لبه ی تصویر بی حاشیه، (هوا یا محلول یا گاز چیزی را) به آهستگی کشیدن، تخلیه کردن، (عامیانه - با تهدید یا تطمیع) پول درکشیدن از

انگلیسی به فارسی

خون آمدن از، خون جاری شدن از، خون گرفتن از، خون ریختن، اخاذی کردن


خونریزی، خون گرفتن، خون گرفتن از، خون ریختن، خون جاری شدن از، خون امدن از، اخاذی کردن


انگلیسی به انگلیسی

Simple Past: bled, Past Participle: bled


فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bleeds, bleeding, bled
(1) تعریف: to lose blood.

- The soldier's head was bleeding badly.
[ترجمه متین] از سر سرباز به شدت خون می آمد
[ترجمه ترگمان] سر سرباز به شدت خونریزی می کرد
[ترجمه گوگل] سر سرباز به شدت خونریزی کرد
- You're bleeding! What happened to you?
[ترجمه سیف] داری خونریزی میکنی. چه اتفاقی برای شما افتاده؟
[ترجمه ترگمان] داره ازت خون میاد! چه بلایی سرت اومده؟
[ترجمه گوگل] تو خونریزی هستی چه اتفاقی برای شما افتاد؟

(2) تعریف: to leak or exude blood.

- That deep cut is still bleeding.
[ترجمه سیف] این زخم عمیق هنوز داره خونریزی میکنه
[ترجمه علی] خون ریزی آن زخم عمیق هنوز ادامه دارد
[ترجمه ترگمان] اون بریدگی عمیق هنوز داره خونریزی میکنه
[ترجمه گوگل] این عمیق هنوز خونریزی است

(3) تعریف: to exude a fluid, as a tree.

(4) تعریف: to run together; diffuse.

- The colors bled in the hot water.
[ترجمه محمدحسین] رنگ ها در آب گرم شروع به پخش شدن کردند
[ترجمه ترگمان] رنگ ها در آب داغ خون می ریزند
[ترجمه گوگل] رنگ های آب گرم

(5) تعریف: to feel grief, sympathy or sorrow.
مشابه: agonize
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to lose blood.

(2) تعریف: to cause to lose or exude (usu. a liquid or gas).
مشابه: sap, tap

- They bled the pipes of all water.
[ترجمه ترگمان] آن ها لوله های آب را از بین بردند
[ترجمه گوگل] آنها لوله های آب را از بین بردند
- We bleed maple trees for sap.
[ترجمه Farhood] ما شیره ( صمغ ) درختان افرا رو می گیریم
[ترجمه ترگمان] ما برای شیره درخت افرا خونریزی می کنیم
[ترجمه گوگل] ما درختان افرا را برای سیب میریزیم

• discharge blood; discharge fluid; extract blood; extract fluid; blackmail, extort money; feel sympathy; ooze, flow; print a page so that an image runs off at least one side of the page after trimming
when you bleed, you lose blood from your body as a result of an injury or illness.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] رنگ پس دادن، - (در مورد رنگ پارچه ) رنگ پس دادن، (در مورد رنگ دیوار و غیره ) از زیر رنگ تازه نمایان بودن، رنگ تورنگ شدن، رنگ دادن
[کامپیوتر] نشانه
[مهندسی گاز] تخلیه کردن، جاری شدن

مترادف و متضاد

cause blood to flow


خون گرفتن (فعل)
deplete, bleed, blood, phlebotomize

خون گرفتن از (فعل)
bleed, phlebotomize

خون ریختن (فعل)
bleed

خون جاری شدن از (فعل)
bleed

خون امدن از (فعل)
bleed

اخاذی کردن (فعل)
cadge, bleed, extort

Synonyms: drain, exude, gush, hemorrhage, leech, ooze, open vein, phlebotomize, run, seep, shed, spurt, trickle, weep


extort


Synonyms: blackmail, confiscate, deplete, drain, exhaust, extract, fleece, impoverish, leech, milk, mulct, overcharge, pauperize, put the screws to, rook, sap, skin, squeeze, steal, stick, strong-arm


grieve


Synonyms: ache, agonize, be in pain, feel for, pity, suffer, sympathize


جملات نمونه

1. bleed and dress out the animal so that no meat would be wasted
خون حیوان را بکش و شکمش را خالی کن تا اینکه گوشت حرام نشود.

2. bleed valve
شیر هواگیر

3. bleed someone dry (or white)
همه ی پول کسی را کشیدن،شیره ی کسی را کشیدن

4. bleed white
(رمق یا پول یا منابع) تا ته در کشیدن،بی چیز کردن

5. a bleed picture
تصویر حاشیه بریده

6. i bleed for those hungry children
دلم به حال آن کودکان گرسنه می سوزد.

7. some scratched trees bleed sap
برخی درختان زخمی شیره ی گیاهی می تراوند.

8. in the past, they used to bleed patients
در گذشته بیماران را خون گیری (حجامت) می کردند.

9. if you wash this cloth in hot water it will bleed
اگر این پارچه را در آب داغ بشویی رنگ پس خواهد داد.

10. The small blood vessels in the nose bleed easily.
[ترجمه S.Y.D] رگ های خونی کوچک در بینی به راحتی خونریزی میکنند.
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی کوچک در بینی به راحتی خونریزی می کنند
[ترجمه گوگل]رگ های خونی کوچک در بینی به آسانی خون می کشند

11. We need to bleed the radiators.
[ترجمه امین جهانگرد] باید رادیاتور هارو هواگیری کنیم
[ترجمه ترگمان] باید از رادیاتور خون ریزی کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید رادیاتورها را خونریزی کنیم

12. Analysts predict the retailer will continue to bleed red ink, with losses topping $180 million.
[ترجمه ترگمان]تحلیلگران پیش بینی می کنند که این خرده فروش به خونریزی با جوهر قرمز ادامه خواهد داد و این خسارت ۱۸۰ میلیون دلار خواهد بود
[ترجمه گوگل]تحلیلگران پیش بینی می کنند خرده فروش به جوهر قرمز خون خود ادامه می دهد، با تلفات بالغ بر 180 میلیون دلار

13. I closed on my finger and made it bleed when I closed the window.
[ترجمه ترگمان]انگشتم را بستم و وقتی پنجره را بستم، خون ریزی کردم
[ترجمه گوگل]من روی انگشتم بسته شدم و زمانی که پنجره را بستم خونریزی می کردم

14. The boss tried to bleed his employees for every penny they had.
[ترجمه ترگمان]رئیس سعی کرد employees را برای هر پنی که داشتند خون بریزد
[ترجمه گوگل]رئیس سعی کرد تا کارکنانش را برای هر پنی که داشتند خونریزی کند

15. She's going to bleed to death!
[ترجمه ترگمان]اون خونریزی می کنه تا بمیره!
[ترجمه گوگل]او به مرگ خونریزی می کند!

16. They mean to bleed the British to the utmost.
[ترجمه ترگمان]آن ها قصد دارند تا حد زیادی از انگلیسی ها خون بگیرند
[ترجمه گوگل]آنها بدان معنی است که انگلیس را تا حد زیادی خونریزی کنند

17. If it continues to bleed, you may have to apply a tourniquet to the limb.
[ترجمه ترگمان]اگر خونریزی ادامه پیدا کند، ممکن است مجبور شوید a را به دست بگیرید
[ترجمه گوگل]اگر خونریزی ادامه پیدا کند، ممکن است مجبور شوید جرعه را به اندام خود برسانید

In the past, they used to bleed patients.

در گذشته بیماران را خون‌گیری (حجامت) می‌کردند.


I bleed for those hungry children.

دلم به حال آن کودکان گرسنه می‌سوزد.


He bled to death.

او خونریزی کرد و مرد.


He took his wife, who had a bleeding problem, to the doctor.

زنش را که مشکل خونریزی داشت، نزد دکتر برد.


Some scratched trees bleed sap.

برخی درختان زخمی شیره‌ی گیاهی می‌تراوند.


If you wash this cloth in hot water it will bleed.

اگر این پارچه را در آب داغ بشویی رنگ پس خواهد داد.


a bleed picture

تصویر حاشیه بریده


bleed valve

شیر هواگیر


He bled his old aunt out of much money.

او از عمه‌ی پیرش خیلی پول کشید.


اصطلاحات

bleed someone dry (or white)

همه‌ی پول کسی را کشیدن، شیره‌ی کسی را کشیدن


پیشنهاد کاربران

bleed ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: زمینه‏برچینی کردن
تعریف: عملکرد یک قاعدۀ واجی به منظور زمینه‏برچینی برای عملکرد یک قاعدۀ واجی دیگر

To lose blood خون آمدن

نشت کردن

خونریزی کردن
He is bleeding
اون داره خونریزی می کنه

رنج کشیدن، زجر کشیدن

همدردی کردن

1 - your nose is bleeding
خونریزی کردن، خون آمدن
2 - he had a doctor to bleed him
حجامت کردن
3 - his ex - wife bled him for every last penny
اخاذی کردن، بالا کشیدن
4 - we need to bleed the radiators
هواگیری کردن
5 - wash it in cold water so the colours dont bleed
رنگ دادن

خونریزی کردن

خون چکیدن، خون از چیزی چکیدن

بیرون راندن
در اینجا:
Bleed the mighty Red Army into retreat.
ارتش سرخ قدرتمند را به عقب نشینی وادار کرد
( یعنی اونا رو بیرون راندند )

۱ - از دست دادن خون lose blood
۲ - از دست دادن چیزی طی پروسه ای طولانی، آهسته و مدوام
the long, slow and steady process of loosing something
۳ - هوادار دو آتیشه بودن
bleed red/blue/ orange, etc : a passionate fan of a sports team
۴ - حجامت
bloodletting: an attempt to heal patients through bloodletting

to feel anguish, pain, or sympathy


کلمات دیگر: