کلمه جو
صفحه اصلی

put forward


معنی : نامزد، نامزد شدن، طرح کردن
معانی دیگر : (نقشه یا طرح یا عقیده و غیره) پیشنهاد کردن، مطرح کردن

انگلیسی به فارسی

پیشنهاد کردن، مطرح کردن


جلو بردن ساعت


مطرح کردن، نامزد شدن، طرح کردن، نامزد


انگلیسی به انگلیسی

• suggest, propose; move ahead (e.g. the hands of a clock)

مترادف و متضاد

نامزد (صفت)
nominated, put forward

نامزد شدن (فعل)
put forward

طرح کردن (فعل)
propose, design, draw, scheme, draft, plan, bring forth, lay, propound, sketch, put forward

Propose for consideration


Change the time in a time zone to a later time


To propose or suggest


جملات نمونه

1. His name was put forward for inclusion in the Honours List.
[ترجمه ترگمان]نام او برای گنجاندن در لیست افتخارات به جلو گذاشته شد
[ترجمه گوگل]نام او برای قرار دادن در لیست افتخارات مطرح شد

2. He put forward some proposals to reform the educational system.
[ترجمه ترگمان]او پیشنهاداتی برای اصلاح سیستم آموزشی ارائه داد
[ترجمه گوگل]او پیشنهاداتی برای اصلاح نظام آموزشی ارائه داد

3. The committee put forward a proposal to reduce the time limit.
[ترجمه ترگمان]این کمیته طرحی را برای کاهش محدوده زمانی پیشنهاد داد
[ترجمه گوگل]این کمیته یک پیشنهاد برای کاهش محدودیت زمانی ارائه می دهد

4. Several reasons were put forward to justify the imposition of censorship.
[ترجمه ترگمان]چندین دلیل برای توجیه اعمال سانسور مطرح شد
[ترجمه گوگل]چند دلیل برای توجیه اعمال سانسور مطرح شد

5. The woman put forward a red silk as well as a blue one for our inspection.
[ترجمه ترگمان]زن لباس ابریشمی سرخی را که برای بازرسی ما آبی بود، پیش گذاشت
[ترجمه گوگل]زن به دنبال ابریشم قرمز و یک آبی برای بازرسی ما بود

6. He answered up to all the questions put forward by the lawyer.
[ترجمه ترگمان]به پرسش های بازپرس جواب داد:
[ترجمه گوگل]او به تمام سوالات مطرح شده توسط وکیل پاسخ داد

7. The committee put forward broad recommendations for the improvement of safety at sports grounds.
[ترجمه ترگمان]این کمیته توصیه های گسترده ای را برای بهبود ایمنی در زمین های ورزشی مطرح کرد
[ترجمه گوگل]این کمیته پیشنهادات گسترده ای را برای بهبود ایمنی در زمینه های ورزشی ارائه می دهد

8. They put forward many valid reasons for not exporting.
[ترجمه ترگمان]آن ها دلایل معتبر زیادی برای صادرات ندارند
[ترجمه گوگل]آنها بسیاری از دلایل معتبر را برای صادرات ارائه می کنند

9. He has put forward new peace proposals.
[ترجمه ترگمان]او پیشنهاد صلح جدیدی را مطرح کرده است
[ترجمه گوگل]او پیشنهادات جدید صلح را ارائه کرده است

10. You can put forward your suggestion at the meeting.
[ترجمه ترگمان]می توانید پیشنهاد خود را در جلسه مطرح کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید پیشنهاد خود را در جلسه ارائه دهید

11. The proposals that you have put forward deserve serious consideration.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاداتی که شما مطرح کردید سزاوار توجه جدی هستند
[ترجمه گوگل]پیشنهادهایی که ارائه کرده اید مستلزم توجه جدی است

12. Various proposals were put forward for increasing sales.
[ترجمه ترگمان]پیشنهادها مختلفی برای افزایش فروش مطرح شدند
[ترجمه گوگل]پیشنهادهای مختلف برای افزایش فروش صورت گرفت

13. The President is to put forward new proposals for resolving the country's constitutional crisis.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور قصد دارد طرح های جدیدی را برای حل بحران قانون اساسی کشور مطرح کند
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور پیشنهادات جدیدی را برای حل بحران قانون اساسی کشور ارائه می دهد

14. Her name was put forward for the lead role in the play.
[ترجمه ترگمان]نام او برای نقش اول در نمایش مطرح شده بود
[ترجمه گوگل]نام او برای نقش اصلی در بازی مطرح شد

15. The men's final has been put forward to 1:30.
[ترجمه ترگمان]مسابقه نهایی مردان به ۱: ۳۰ موکول شده است
[ترجمه گوگل]نهایی مردان به ترتیب 1 تا 30 است

پیشنهاد کاربران

انجام دادن، به اجرا گذاشتن

اگر با to و زمان بیاید یعنی "به جلو انداختن" یک رویداد
در غیر اینصورت معنای "پیشنههد دادن" میدهد

به جلو انداختن زمان یا تاریخ یک رویداد ( مثل جلسه، وقت ملاقات و. . . ) - تغییر دادن زمان با جلو بردن عقربه های ساعت درست عکس put back یعنی عقب بردن عقربه های ساعت

بیان کردن فکر یا ایده، یا پیشنهاد دادن کسی یا نقشه ای به دیگران
The proposals that you have put forward deserve serious consideration
She has decided to put her name/put herself forward as a candidate

پیشنهاد کردن - عرضه کردن - ارائه کردن - مطرح کردن

اول مطرح کردن .
مثلا یه حرفی میخواد بزنه ، میگه اول این رو بگم که . . . .


کلمات دیگر: