کلمه جو
صفحه اصلی

abstemious


معنی : پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات
معانی دیگر : میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، اعتدال گرا، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه، مخالف استعمال مشروبات الکلی، پارسامنش

انگلیسی به فارسی

مرتاض، ممسک در خورد و نوش و لذات، مخالف استعمال مشروبات الکلی.پرهیزکار، پارسا‌منش


ماندگار، پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: abstemiously (adv.), abstemiousness (n.)
(1) تعریف: exercising restraint or moderation in eating and drinking.
مترادف: moderate, temperate
متضاد: gluttonous, self-indulgent
مشابه: ascetic, austere, continent, sober, teetotal

- A nun is taught to be abstemious.
[ترجمه شیوا] به یک راهبه یاد داده می شود که پرهیزکار باشد.
[ترجمه ترگمان] به یک راهبه یاد داده می شود که مشروب بخورد
[ترجمه گوگل] یک مددکار تدریس می شود که مامور شود
- The support group helped him become abstemious.
[ترجمه ترگمان] گروه حمایتی به وی کمک کرد تا اعتدال را رعایت نکنند
[ترجمه گوگل] گروه پشتیبانی به او کمک کرد تا او را از دست بدهد

(2) تعریف: marked by restraint or abstention.
مترادف: restrained
متضاد: self-indulgent
مشابه: ascetic, austere, celibate, continent, provident

- Her career as a model demanded an abstemious diet.
[ترجمه میترا] حرفه او به عنوان یک مدل نیاز به رژیم غذایی متعادل داشت.
[ترجمه ترگمان] شغل او به عنوان یک مدل، به رژیم غذایی متعادل نیاز داشت
[ترجمه گوگل] حرفه او به عنوان یک مدل نیاز به رژیم غذایی مضطرب
- The life of a monk is an abstemious one.
[ترجمه ترگمان] زندگی یک راهب an است
[ترجمه گوگل] زندگی یک راهب یکی از موانع است

• not indulgent, satisfied with little, sparing, moderate
an abstemious person avoids doing too much of something enjoyable such as eating or drinking; a formal word.

مترادف و متضاد

restraining behavior or appetite


پرهیزگار (صفت)
abstemious

مرتاض (صفت)
abstemious, ascetic

پرهیزکار (صفت)
abstemious, virtuous, chaste

ممسک در خورد و نوش و لذات (صفت)
abstemious

Synonyms: abstinent, ascetic, austere, continent, frugal, moderate, moderating, restrained, self-denying, self-restrained, sober, sparing, temperate


Antonyms: gluttonous, greedy, hungry


جملات نمونه

1. He is abstemious in life.
[ترجمه ترگمان]در زندگی افراط می کند
[ترجمه گوگل]او در زندگی عمیق است

2. He was a hard-working man with abstemious habits.
[ترجمه ترگمان]اون یه آدم سخت کوش با آداب و رسوم معمولی بود
[ترجمه گوگل]او یک مرد سخت کوش با عادت های مضطرب بود

3. He is abstemious in eating and drinking.
[ترجمه Betty] او در خوردن و نوشیدن میانه رو است.
[ترجمه ترگمان]به خوردن و نوشیدن مشروب لب نمی زند
[ترجمه گوگل]او در خوردن و نوشیدن مضطرب است

4. I try to be a reasonably abstemious individual.
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم به طور معقول یک فرد متعادل باشم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم یک شخص به طور معقول و مودبانه باشم

5. But such people are abstemious in many other ways, e. g. they do not drink tea.
[ترجمه ترگمان]اما چنین افرادی به روش های دیگر، اعتدال را رعایت نمی کنند گرم آن ها چای می نوشند
[ترجمه گوگل]اما چنین افرادی در بسیاری از راه های دیگر ماندگار هستند g آنها چای را نوشیدند

6. The T'ang was usually abstemious, but tonight his mood seemed different.
[ترجمه ترگمان]تی ang معمولا لب به لب نزده بود اما امشب حال و هوای او متفاوت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]T'ang معمولا مبهوت بود، اما امشب خلق و خوی او متفاوت بود

7. Gallstones he'd had and, though an abstemious man, gout.
[ترجمه ترگمان]کیسه صفرا سنگ کیسه صفرا داشت و با آن که یک مرد لب به لب نزده بود، نقرس داشت
[ترجمه گوگل]سنگ کلیه که او داشت، و اگرچه یک مرد فقیر، نقرس بود

8. Ken, meanwhile, was living a more abstemious existence on stage.
[ترجمه ترگمان]در این میان، \"کن\" در صحنه زندگی افراط گرایانه تری داشت
[ترجمه گوگل]کن، در عین حال، در یک صحنه باقی ماند

9. Develop to can last, people is abstemious on production and consumption concupiscent it is a kind of goodness.
[ترجمه ترگمان]در گذشته، مردم در تولید و مصرف abstemious می کنند و این نوعی نیکی است
[ترجمه گوگل]برای اینکه بتوانیم به آخر برسیم، مردم بر تولید و مصرف انرژی متمرکزند و این نوعی خوبی است

10. Often do bad really, the attention is abstemious.
[ترجمه ترگمان]اغلب اوقات واقعا بد عمل می کنند، توجه به اعتدال است
[ترجمه گوگل]اغلب واقعا واقعا بد است، توجه منفی است

11. Mr. Hall was naturally an abstemious man indifferent to luxury.
[ترجمه ترگمان]آقای هال طبیعتا اهل تجمل بود و به تجمل اهمیتی نمی داد
[ترجمه گوگل]آقای هال به طور طبیعی یک مرد مریض بود که بی تفاوتی به لوکس می داد

12. Ireland looks like an abstemious jogger that has a heart attack.
[ترجمه ترگمان]ایرلند مانند an abstemious که سکته قلبی داشته باشد، به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]ایرلند به نظر می رسد یک تند و زننده است که حمله قلبی دارد

13. Mr. Hu's abstemious habits didn't hold him back.
[ترجمه ترگمان]عادات و عادات آقای Hu او را عقب نکشید
[ترجمه گوگل]عادت های آقای هوی او را به عقب برگرداند

14. The abstemious Mohammedan depends on it or coffee for 'adding life to the party' or 'putting through a deal.
[ترجمه ترگمان]افراط خمر به آن یا قهوه برای اضافه کردن زندگی به حزب یا قرار دادن آن بستگی دارد
[ترجمه گوگل]محمد مأمور به آن بستگی دارد یا قهوه برای افزودن زندگی به حزب و یا دادن معامله

15. To promote the abstemious usage of natural resource, the status of Marxist ground rent theory should be regained instead of axiology of natural resource.
[ترجمه ترگمان]برای ترویج استفاده از منابع طبیعی، وضعیت نظریه اجاره زمین مارکسیست باید به جای of منابع طبیعی مجددا به دست آید
[ترجمه گوگل]برای ترویج استفاده از منابع طبیعی، موضع تئوری اجاره زمین مارکسیستی باید جایگزین علم منابع طبیعی شود

پیشنهاد کاربران

زیادن نخوردن و آشامیدن
. She is such an abstemious person

خوددار


کسی که در خوردن و آشامیدن زیاده روی نمیکند.

پرهیزگار


کلمات دیگر: