کلمه جو
صفحه اصلی

twitch


معنی : تکان ناگهانی، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی، بهم کشیدن، پیچاندن، گره زدن، فشردن، ناگهان کشیدن، جمع شدن
معانی دیگر : (به صورت تکان های تند) حرکت کردن، جنبیدن، لقوه داشتن، وا خوردن، تکان، تیک، (تند و ناگهان) کشیدن، وا زدن، تیر کشیدن، (زخم یا دندان و غیره) زوک زوک کردن، grass twitch : تکان ناگهانی، سرکوفت دادن، منقب­ شدن

انگلیسی به فارسی

( grass twitch =) تکان ناگهانی، ناگهان کشیدن، جمع شدن، بهم کشیدن، گره زدن، فشردن، پیچاندن، سرکوفت دادن، منقبض شدن، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی


تکان دادن، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی، تکان ناگهانی، ناگهان کشیدن، جمع شدن، بهم کشیدن، گره زدن، فشردن، پیچاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: twitches, twitching, twitched
• : تعریف: to move or pull with a quick, sudden motion; jerk.
مترادف: jerk, yank
مشابه: pluck, pull, shake, tug, tweak

- He was twitching his head from side to side.
[ترجمه ترگمان] سرش را از یک طرف به طرف دیگر تکان می داد
[ترجمه گوگل] او سرش را از طرف به طرفش تکان داد
- Someone twitched the sleeve of my jacket.
[ترجمه ترگمان] یکی آستین ژاکتم را تکان داد
[ترجمه گوگل] کسی آستین ژاکت من را خم کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move with a sudden, often repeated jerking motion.
مترادف: jerk, jump
مشابه: hitch, jiggle, joggle, jolt, quaver, quiver, shake, shiver, tremble

- Her left eye twitched.
[ترجمه ترگمان] چشم چپش منقبض شد
[ترجمه گوگل] چشمان چشمانش را تکان داد

(2) تعریف: to give a quick sharp pull or tug (usu. fol. by at).
مترادف: yank
مشابه: pluck, pull, snatch, tug, wrench

- They were twitching at his coattails.
[ترجمه ترگمان] They را نشان می داد
[ترجمه گوگل] آنها در کتاتیل خود را تکان دادند

(3) تعریف: to hurt or ache suddenly or intermittently; twinge.
مترادف: sting, twinge
مشابه: gripe, hurt, pain, smart
اسم ( noun )
مشتقات: twitchingly (adv.), twitcher (n.)
(1) تعریف: an involuntary jerky movement of a body part, or a condition marked by the occurrence of such movements.
مترادف: spasm, tic, tremor
مشابه: convulsion, hitch, jerk, jiggle, joggle, jump, quaver, quiver, shake, shiver, throe

- a characteristic twitch in his leg
[ترجمه ترگمان] یک حرکت خاص در پایش
[ترجمه گوگل] یک اصطلاح مشخص در پای او

(2) تعریف: a sudden, sharp pull; tug.
مترادف: jerk, tug, yank
مشابه: hitch, pluck, pull, tweak, wrench

• spasm, twinge, jerk, pull
jerk or pull suddenly; move with a jerk; have convulsions
if you twitch, you make little jerky movements which you cannot control. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...twitches of the muscles.
if you twitch something or if it twitches, it moves slightly with a jerky motion.

مترادف و متضاد

تکان ناگهانی (اسم)
flick, bump, jerk, twitch

کشش (اسم)
attraction, tract, reach, extension, tension, tug, magnetism, draw, haul, gravitation, traction, pull, strain, twitch, inducement, haulage, towage, twitch grass

حرکت یا کشش ناگهانی (اسم)
twitch, twitch grass

بهم کشیدن (فعل)
twitch, twitch grass

پیچاندن (فعل)
intricate, wind, turn, waggle, wrest, flex, contort, bolt, screw, twist, distort, twitch, wring, tweak, wimble

گره زدن (فعل)
knot, loop, truss, tie, ruffle, cadge, knit, twitch, snick, twitch grass

فشردن (فعل)
shrink, crush, wad, tighten, twitch, push, press, squeeze, wring

ناگهان کشیدن (فعل)
pluck, twitch, twitch from

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

have a spasm


Synonyms: beat, blink, clasp, clutch, flutter, grab, grasp, grip, jerk, jiggle, jump, kick, lug, lurch, nip, pain, palpitate, pluck, pull, seize, shiver, shudder, snap, snatch, squirm, tic, tremble, tug, twinge, vellicate, yank


جملات نمونه

1. a facial twitch
تکان غیر ارادی صورت

2. he developed a nervous twitch and began to wink constantly
او دچار تیک عصبی شد و شروع کرد به پلک زدن مداوم.

3. His mouth gave a slight twitch.
[ترجمه ترگمان]لب هایش تکانی مختصر به خود داد
[ترجمه گوگل]دهان او کمی دشوار است

4. He greeted us with a mere twitch of his head.
[ترجمه ترگمان]او با تکان خوردن سرش به ما خوشامد گفت
[ترجمه گوگل]او ما را تنها با سر و صدا از سر خود به ما خوش آمد گفت

5. I felt a twitch at my sleeve.
[ترجمه ترگمان]لرزشی در آستینم احساس کردم
[ترجمه گوگل]احساس آرومی کردم

6. You'll feel something twitch the line when you get a fish.
[ترجمه ترگمان]وقتی ماهی می گیری احساس می کنی یه چیزی تکون میخوره
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک ماهی را می گیرید، احساس می کنید که چیزی شبیه به خط است

7. Bill's mockery of his dad's twitch was a bit cruel, but it made us laugh.
[ترجمه ترگمان]مسخره کردن بیل - ای یک ذره بی رحمانه بود، اما ما را به خنده انداخت
[ترجمه گوگل]بدبختی بیل از تکان دادن پدرش کمی بی رحمانه بود، اما باعث خندیدن ما شد

8. At that moment she felt the first twitch of anxiety.
[ترجمه ترگمان]در آن لحظه احساس اولین چرخش اضطراب را احساس کرد
[ترجمه گوگل]در آن لحظه او احساس نخستین آشفتگی اضطراب را تجربه کرد

9. I've got a twitch at the corner of my eye - can you see it?
[ترجمه ترگمان]گوشه چشمم یه تکون خورد - می تونی ببینیش؟
[ترجمه گوگل]من در گوشه ای از چشمم زجر کشیدم - می توانید این را ببینید؟

10. He has a twitch in his right eye.
[ترجمه ترگمان] یه تکون تو چشمش خورد
[ترجمه گوگل]او در چشم راستش تکان میخورد

11. Dials twitch in the control panel at the sound of it.
[ترجمه ترگمان]در صفحه کنترل صدای آن به گوش می رسد
[ترجمه گوگل]زنگ های شماره گیری در پانل کنترل در صدای آن

12. She wouldn't feel one twitch of guilt if it wasn't for Miss Phoebe.
[ترجمه ترگمان]اگر به خاطر دوشیزه فیبی نبود احساس گناه نمی کرد
[ترجمه گوگل]اگر او برای خانم فیبای نبود، احساس گناه نمی کرد

13. He had a nervous twitch and a speech impediment.
[ترجمه ترگمان]فشار عصبی و لکنت زبان داشت
[ترجمه گوگل]او اصطکاک عصبی و یک مانع گفتاری داشت

14. Limp and relaxed, my jaw was beginning to twitch.
[ترجمه ترگمان]مغزم آرام و آرام بود، فکم شروع به لرزیدن کرد
[ترجمه گوگل]لب و آرام، فک من شروع به تکان دادن

The horse's legs twitched twice and then he died.

پاهای اسب دوبار وا خورد و سپس مرد.


He developed a nervous twitch and began to wink constantly.

او دچار تیک عصبی شد و شروع کرد به پلک زدن مداوم.


a facial twitch

تکان غیرارادی صورت


پیشنهاد کاربران

انقباض ناگهاتی عضله

twitch skill در گیم به معنی مهارت عکس العمل سریع است.

انقباض ناگهانی عضله

دچار تیک عصبی شدن

ناگهان کشیدن, کشش ناگهانی a jerky spasm
to make a very sudden, brief, unintentional movement.
She tried not to laugh, but he could see
. a twitch in her lip
The kid murmured, twitching his dad's shirt with an odd delicacy.

دامپزشکی و علوم دامی
لواشه ( نوعی ابزار مقید سازی )

چشمم می پره و هی پلک میزنه.

پرش ناگهانی - تیر کشیدن

تقلا کردن

پریدن ناگهانی اعصاب و عضلات در بدن، مانند پشت کمر، گوشه ی چشم، بالای پلک و. . .


کلمات دیگر: