کلمه جو
صفحه اصلی

adjudge


معنی : دانستن، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، با حکم قضایی فیصل دادن
معانی دیگر : (حقوق) داوری قانونی کردن، قضاوت کردن، حکم قانونی صادر کردن، (هزینه یا جریمه و غیره) به طور قانونی دادن، فتوی دادن در، مقرر داشتن، فر­ کردن

انگلیسی به فارسی

با حکم قضایی فیصل دادن، فتوی دادن(در)، داوری کردن، محکوم کردن، مقرر داشتن، دانستن، فرض کردن


adjudge، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، دانستن، با حکم قضایی فیصل دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: adjudges, adjudging, adjudged
(1) تعریف: to declare or determine formally or judicially.
مترادف: declare, decree, judge, ordain, proclaim, pronounce
مشابه: adjudicate, decide, order, referee, rule, try

(2) تعریف: to award by judicial procedure.
مترادف: award
مشابه: adjudicate, allow, decide, grant, judge

(3) تعریف: to deem; consider.
مترادف: assess, consider, deem, evaluate
مشابه: appraise, estimate, judge, rate, repute, test, think, try

• decree; assign; sentence, condemn; determine
if someone or something is adjudged to be something or to have done something, they are considered to be that thing or to have done that thing; a formal word.

مترادف و متضاد

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

فرض کردن (فعل)
reckon, adjudge, assume, presume, consider, suppose, deem, guess, imagine, repute, hypothesize, posit

فتوا دادن (فعل)
adjudge, give sentence, pass a judgment, pronounce a judgment

داوری کردن (فعل)
adjudge, arbitrage, judge, umpire, adjudicate, referee

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

با حکم قضایی فیصل دادن (فعل)
adjudge

جملات نمونه

1. The boy's case was adjudged in the juvenile court.
[ترجمه ترگمان]پرونده پسر در دادگاه نوجوانان مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه گوگل]پرونده پسر در دادگاه نوجوانان محکوم شد

2. He was adjudged to be guilty.
[ترجمه ترگمان]او خود را گناهکار می دانست
[ترجمه گوگل]او مجرم شناخته شد

3. The thief was adjudged to prison for three years.
[ترجمه ترگمان]این دزد به مدت سه سال به زندان محکوم شد
[ترجمه گوگل]این دز به مدت سه سال به زندان محکوم شد

4. The assassin was adjudged an extremist.
[ترجمه ترگمان]این آدمکش را به عنوان یک افراط گرا مورد ارزیابی قرار دادند
[ترجمه گوگل]قاتل افراطی گریخته است

5. The court adjudged that she was guilty.
[ترجمه ترگمان]دادگاه اعلام کرد که او گناهکار است
[ترجمه گوگل]دادگاه به این نتیجه رسید که او مجرم است

6. The criminal was adjudged to prison for eight years.
[ترجمه ترگمان]این مجرم به مدت هشت سال به زندان محکوم شد
[ترجمه گوگل]جنایتکار به مدت هشت سال به زندان محکوم شد

7. The court adjudged legal damages to her.
[ترجمه ترگمان]دادگاه به او خسارت قانونی داد
[ترجمه گوگل]دادگاه عواقب قانونی را به او محول کرد

8. The reforms of 1979 were generally adjudged to have failed.
[ترجمه ترگمان]اصلاحات سال ۱۹۷۹ به طور کلی با شکست مواجه شدند
[ترجمه گوگل]اصلاحات سال 1979 به طور کلی تصدیق نشد که شکست خورده باشد

9. They adjudged a prize to the victor.
[ترجمه ترگمان]اونا یه جایزه برای برنده جایزه گذاشتن
[ترجمه گوگل]آنها یک جایزه به پیروزی دادند

10. He was adjudged the winner by 54 votes to
[ترجمه ترگمان]او از برنده شدن ۵۴ رای به عنوان برنده انتخاب شد
[ترجمه گوگل]او 54 نفر را به عنوان برنده اعلام کرد

11. It was adjudged wise to avoid war.
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از جنگ، عاقلانه بود که از جنگ احتراز جوید
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از جنگ، عاقلانه بود

12. Fairbanks was adjudged the winner, a decision which has outraged a good few members of the boxing fraternity.
[ترجمه ترگمان]Fairbanks با برنده شدن در این مسابقه، که تعدادی از اعضای خوب انجمن بوکس را عصبانی کرده است، مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه گوگل]فیربنکس برنده شد و تصمیم گرفت که اعضای خوبی از برادری بوکس را خشمگین کند

13. The property was adjudged to the rightful owner.
[ترجمه ترگمان]این ملک به مالک حقیقی تعلق داشت
[ترجمه گوگل]ملک به صاحب قانونی اعتراف شد

14. The death was adjudged a suicide by sleeping pills.
[ترجمه ترگمان]مرگ توسط قرص های خواب خودکشی کرده بود
[ترجمه گوگل]مرگ توسط خودکشی توسط قرص های خواب آور محکوم شد

15. The reforms were generally adjudged to have failed.
[ترجمه ترگمان]این اصلاحات عموما با شکست مواجه شده اند
[ترجمه گوگل]اصلاحات به طور کلی تصدیق شده اند که شکست خورده اند

He was adjudged a rebel.

او را یاغی شناختند.


پیشنهاد کاربران

به معنی قضاوت کردن

قظاوت کردن


کلمات دیگر: