کلمه جو
صفحه اصلی

enlighten


معنی : روشن کردن، تعلیم دادن، روشنفکر کردن
معانی دیگر : (با دادن فهم و دانش و غیره) راهیاب و رستگار کردن، روشن ضمیر کردن، روشندل کردن، وارستن، آزاده کردن، (قدیمی) نورانی کردن، پر نورکردن، شیرفهم کردن، آگاه کردن، (به واقعیات) آشنا کردن، روشنگری کردن

انگلیسی به فارسی

روشنفکرکردن، روشن کردن، تعلیم دادن


روشن کن، روشن کردن، روشنفکر کردن، تعلیم دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enlightens, enlightening, enlightened
مشتقات: enlightener (n.)
• : تعریف: to provide with previously lacking insight, information, or knowledge.
مترادف: illuminate
متضاد: baffle, confuse
مشابه: acquaint, advise, edify, educate, elucidate, inform, inspire, teach, uplift

- The lecture enlightened me about the power of the mind over the body.
[ترجمه موسی] این سخنرانی مرا در مورد قدرت ذهن بر بدن آشنا کرد.
[ترجمه ترگمان] این سخنرانی مرا در مورد قدرت ذهن بر روی بدن روشن کرد
[ترجمه گوگل] این سخنرانی من راجع به قدرت ذهن در مورد بدن روشن کرد

• instruct, provide with intellectual or spiritual understanding
to enlighten someone means to give them more knowledge about something; a formal word.

مترادف و متضاد

Antonyms: be vague, bewilder, confound, confuse, delude, mislead, obscure, puzzle


روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

تعلیم دادن (فعل)
educate, train, intuit, drill, guide, instruct, teach, enlighten

روشنفکر کردن (فعل)
enlighten, liberalize

explain thoroughly; make aware


Synonyms: acquaint, advise, apprise, brief, catechize, cause to understand, civilize, convert, counsel, direct, disclose, divulge, edify, educate, elucidate, give faith, give the lowdown, give the word, guide, illume, illuminate, illumine, imitate, improve, inculcate, indoctrinate, inform, inspirit, instruct, let in on, open up, persuade, preach, put on to, reveal, save, school, teach, tell, train, update, uplift


جملات نمونه

His instructions really enlightened me.

تعالیم او مرا واقعاً روشن کرد.


1. radio should enlighten the listener as well as entertain him
رادیو باید علاوه بر سرگرم کردن شنونده وی را ارشاد هم بکند.

2. I hope the results of my research will enlighten my colleagues.
[ترجمه موسی] امیدوارم نتایج تحقیقات من همکارانم را روشن سازد ( آگاه کند ) .
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که نتایج تحقیقات من همکارانم را روشن کند
[ترجمه گوگل]امیدوارم نتایج پژوهش من همکاران من را روشن کند

3. Enlighten me about your plans for the future.
[ترجمه موسی] برنامه های خود را در آینده برایم روشن کن.
[ترجمه ترگمان] واسه آینده برام توضیح بده
[ترجمه گوگل]من را در مورد برنامه های خود برای آینده روشن کن

4. I don't understand this. Could you enlighten me?
[ترجمه ترگمان]من این را نمی فهمم میتونی بهم خبر بدی؟
[ترجمه گوگل]من این را درک نمی کنم آیا می توانید مرا روشن کنی؟

5. Nobody seemed to be anxious to enlighten me about the events that led up to the dispute.
[ترجمه A.A] به نظررسید هیچ کس مشتاق نبود در مورد واقعیات حوادثی که منجربه اختلاف شد به من آگاهی دهد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید هیچ کس مایل نیست درباره حوادثی که منجر به مشاجره می شود برایم روشن کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس به نظر من دغدغه من در مورد حوادثی بود که منجر به اختلاف شد

6. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

7. She didn't enlighten him about her background.
[ترجمه ترگمان]او درباره گذشته او چیزی به او نگفته بود
[ترجمه گوگل]او در مورد پس زمینه او روشن نیست

8. He didn't dare take it upon himself to enlighten her further.
[ترجمه ترگمان]جرات نداشت آن را بر خود بگیرد تا او را بیشتر روشن کند
[ترجمه گوگل]او جرأتش را نداشت تا خودش را بیشتر روشن کند

9. She did not enlighten him, rang off and warned Ayling the police were going to question him.
[ترجمه ترگمان]او را روشن نکرد و زنگ زد و هشدار داد که پلیس می خواهد از او سوال کند
[ترجمه گوگل]او او را آشکار نکرد، به زنگ زد و هیلینگ اییلینگ را هشدار داد که پلیس قصد داشت به او سوال کند

10. Only interviews with the prime suspects could enlighten us now but, instead, they served to confuse still further.
[ترجمه ترگمان]تنها مصاحبه با مظنونان اصلی اکنون می توانست ما را روشن کند، اما به جای آن، آن ها هنوز هم بیشتر گیج شده بودند
[ترجمه گوگل]فقط مصاحبه با مظنونین اصلی می تواند ما را در حال حاضر روشن، اما، به جای آن، آنها خدمت کرده است تا هنوز هم گیج کننده است

11. They enlighten us on the mystery, we are grateful to them, we trust them and then we buy their product.
[ترجمه ترگمان]آن ها ما را روشن می کنند، ما از آن ها سپاسگزاریم، ما به آن ها اعتماد داریم و سپس محصول آن ها را می خریم
[ترجمه گوگل]آنها ما را در رمز و راز روشن می کنند، ما از آنها سپاسگزاریم، به آنها اعتماد داریم و سپس محصول آنها را می فروشیم

12. To enlighten the community orientation further, one can assess the degree of intensity found in the commitment to the community.
[ترجمه ترگمان]برای روشن کردن جهت گیری جامعه، فرد می تواند درجه شدت یافته در تعهد به جامعه را ارزیابی کند
[ترجمه گوگل]برای روشن تر کردن جهت گیری های اجتماعی، می توان میزان شدت یافتن در تعهد به جامعه را ارزیابی کرد

13. Good books enlighten the mind, bad books corrupt the soul. Dr T. P. Chia
[ترجمه ترگمان]کتاب های خوب ذهن و کتاب های بد روح را فاسد می کنند دکتر تی پی چیا
[ترجمه گوگل]کتاب های خوب ذهن را روشن می کنند، کتاب های بد روح را فاسد می کنند دکتر T P Chia

14. I see teaching as an opportunity to enlighten students, not just inform them.
[ترجمه ترگمان]من تدریس را فرصتی برای روشن کردن دانش آموزان می بینم، نه اینکه فقط آن ها را مطلع کنم
[ترجمه گوگل]من آموزش را به عنوان یک فرصت برای روشن کردن دانش آموزان، نه فقط به آنها اطلاع می دهم

15. Enlighten us about rock climbing. How the fuck does it actually work? You've been to college, I haven't. Intellectualize about this one for me.
[ترجمه ترگمان]در مورد کوهنوردی کردن بهمون توضیح بده واقعا چجوری کار میکنه؟ تو به دانشگاه رفتی، من نکردم در مورد این یکی برای من نگران نباش
[ترجمه گوگل]ما را در مورد صخره نوردی روشن کن چگونه فاک آن را در واقع کار می کند؟ شما به کالج بوده اید، نه در مورد این یکی را برای من روشن کنید

one of the enlightened (people)/relates this about the son of Abdolaziz...

یکی از بزرگان اهل تمیز/ حکایت کند زبن عبدالعزیز...


an enlightened mind

فکری روشن


Radio should enlighten the listener as well as entertain him.

رادیو باید علاوه‌بر سرگرم کردن شنونده وی را ارشاد هم بکند.


پیشنهاد کاربران

روشن بینی
به بینش روشن رسیدن
به روشنی رسیدن

آگاه کردن با دادن دانش و غیره - تعلیم دادن

شیرفهم کردن

شفاف کردن. توضیح دادن. روشن کردن. روشن کردن

روشنگری کردن

متوجه کردن

شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن.

enlighten ( verb ) = روشن کردن، آگاه کردن، شیر فهم کردن، آشنا کردن، روشنگری کردن، اطلاع دادن، تعلیم دادن

مترادف با کلمه = instruct ( verb )

Definition = برای ارائه اطلاعات و فهماندن به کسی ، یا توضیح حقایق واقعی در مورد چیزی به کسی/با توضیح چیزی یا به دست آوردن اطلاعات یا حقایق جدید به آن شخص ، باعث می شود کسی چیزی را بفهمد/

examples:
1 - Should the function of children's television be to entertain or to enlighten?
عملکرد تلویزیون کودکان باید سرگرمی باشد یا روشنگری باشد؟
2 - I don't understand this. Could you enlighten me?
من این را نمی فهمم. آیا می توانید مرا روشن کنید ( شیرفهم کنید ) ؟
3 - The show is meant to both enlighten and entertain.
این نمایش هم برای آگاه کردن و هم برای سرگرمی در نظر گرفته شده است.
4 - We hope the pamphlet will enlighten voters about the issues.
امیدواریم این رساله چاپی رای دهندگان را در مورد مسائل روشن سازد.


کلمات دیگر: