کلمه جو
صفحه اصلی

dysfunctional

انگلیسی به فارسی

ناکارآمد، سوء عملکرد، بد کارکردی، غیرکارکردی


انگلیسی به انگلیسی

• of or pertaining to a dysfunction, not functioning properly

مترادف و متضاد

socially impaired


Synonyms: broken, debilitated, decayed, defective, deteriorated, flawed, inhibited, maladjusted, malfunctional, sick, undermined, unfit, wounded


جملات نمونه

1. a dysfunctional family
خانواده ای به هم ریخته

2. Because I grew up in a dysfunctional family, anger is a big issue for me.
[ترجمه F.Milani] یک مشکل بزرگ من، خشم و عصبانیت است. به این دلیل که در یک خانواده مشکل دار و غیر نرمال بزرگ شده ام.
[ترجمه محدثه فرومدی] از آن جا که در خانواده ای نابسامان بزرگ شده ام، عصبانیت مشکل بزرگی برای من است.
[ترجمه ترگمان]چون من در خانواده ناکارآمد بزرگ شده ام، خشم یک مساله بزرگ برای من است
[ترجمه گوگل]از آنجا که من در خانواده ای ناکارآمد بزرگ شدم، خشم یک مسئله بزرگ برای من است

3. It was, perhaps, his dysfunctional sleep pattern that caused such an odd storm of feeling.
[ترجمه ترگمان]شاید این نوع خواب dysfunctional که باعث بروز ناگهانی این احساس عجیب و غریب شده بود
[ترجمه گوگل]شاید شاید الگوی خواب ناکارآمدش باعث ایجاد چنین طوفانی عجیب و غریب شد

4. The modification of dysfunctional attitudes is a key concern in Cognitive-Behaviour Therapy.
[ترجمه ترگمان]اصلاح نگرش های ناکارآمد یک نگرانی کلیدی در درمان رفتار شناختی است
[ترجمه گوگل]اصلاح نگرش های ناکارآمد یک نگرانی کلیدی در درمان شناختی-رفتاری است

5. His family was dynamically dysfunctional in addition to suffering various medical conditions.
[ترجمه ترگمان]خانواده او به طور پویا ناکارآمد بود و شرایط پزشکی مختلف را نیز تحمل می کرد
[ترجمه گوگل]خانواده اش علاوه بر رنج های مختلف پزشکی نیز دچار اختلال شد

6. A. . Have you ever been around a dysfunctional family?
[ترجمه ترگمان] تا حالا این دور و بر خانواده dysfunctional بودی؟
[ترجمه گوگل]A آیا تا به حال در اطراف یک خانواده ناکارآمد بوده اید؟

7. They came from Williams' dysfunctional family, his tortured psyche and his repressed homosexuality.
[ترجمه ترگمان]آن ها از خانواده ناکارآمد ویلیامز، روح آزار دهنده او و همجنس گرایی repressed ناشی شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها از خانواده ناکارآمد ویلیامز، روان شکنجه شده و همجنسگرایی سرکوبگر او آمده بودند

8. He notes the following dysfunctional possibilities.
[ترجمه ترگمان]او احتمالات ناکارآمد زیر را یادداشت می کند
[ترجمه گوگل]او موارد احتمالی اختلالات زیر را ذکر می کند

9. Individuals in dysfunctional environments often be-come dysfunctional in other aspects of their lives, with their organizations ultimately footing the bill.
[ترجمه ترگمان]افراد در محیط های ناکارآمد اغلب در جنبه های دیگر زندگی خود ناکارآمد هستند و سازمان های آن ها در نهایت این لایحه را تعیین می کنند
[ترجمه گوگل]افراد در محیط های ناکارآمد اغلب در سایر جنبه های زندگی شان بی ثبات می باشند، و سازمان هایشان در نهایت این لایحه را می گیرند

10. Lousy schools and dysfunctional teachers were let off the hook.
[ترجمه ترگمان]مدارس Lousy و آموزگاران ناکارآمد از قلاب رها شدند
[ترجمه گوگل]مدارس غریبه و معلمان ناکارآمد از قلاب خارج شدند

11. The dysfunctional protein builds up in the brain and death results.
[ترجمه ترگمان]پروتیین ناکارآمد در مغز و نتایج مرگ ایجاد می شود
[ترجمه گوگل]پروتئین ناکارآمد در مغز و نتایج مرگ و میر حاصل می شود

12. Congress is next year expected to revamp America's dysfunctional system of financial regulation.
[ترجمه ترگمان]سال آینده انتظار می رود که کنگره سیستم ناکارآمد مالی آمریکا را اصلاح کند
[ترجمه گوگل]کنگره سال آینده انتظار می رود که سیستم مالی نامطلوب نظارت مالی آمریکا را اصلاح کند

13. The scan shown here indicates dysfunctional metabolism and blood flow in the brain's emotional center.
[ترجمه ترگمان]اسکن نشان داده شده در اینجا نشان دهنده متابولیسم و جریان خون در مرکز عاطفی مغز است
[ترجمه گوگل]اسکن نشان داده شده در اینجا نشان می دهد متابولیسم نارسایی و جریان خون در مرکز عاطفی مغز است

14. Object: Dysfunctional uterine bleeding DUB is a common disease in Gynecology and obstetrics department.
[ترجمه ترگمان]شی: خونریزی رحمی رحمی یک بیماری شایع در بخش زایمان و زایمان است
[ترجمه گوگل]شی: خونریزی ناشی از اختلالات رحم DUB یک بیماری شایع در بخش زنان و زایمان است

15. A dysfunctional family unit is one of the root causes of criminal behaviour.
[ترجمه ترگمان]یک واحد خانواده ناکارآمد یکی از علل ریشه ای رفتار مجرمانه است
[ترجمه گوگل]یک واحد خانواده ناکارآمد یکی از دلایل اصلی رفتار جنایی است

a dysfunctional family.

خانواده‌ی به‌هم ریخته و آشفته.


He notes the following dysfunctional possibilities.

وی به احتمالات ناکارآمد زیر اشاره می‌کند.


پیشنهاد کاربران

نامتعارف

مخرب
سوء عملکرد
غیرکارکردی

بد کارکردی

ناکارآمد

ناکارآمدی، اختلال.

درب و داغون

نابسامان، مختل

غیر منسجم


کژکارکرد

به هم ریخته

بدکنش

اختلالانه

بی کفایت ( خانواده )

تا کارآمد
بی کفایت

dysfunctional ( پزشکی )
واژه مصوب: دُژکارکردی
تعریف: ویژگی آنچه بد یا نابهنجار کار می کند

غیرِ کاربردی

کژ کار، ناکارآمد، ناکارا


کلمات دیگر: