کلمه جو
صفحه اصلی

accomplishment


معنی : انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر
معانی دیگر : حصول، انجام دادن، نیل، دستیابی، گزارد، گزاره، خوش معاشرتی، تهذیب، فضل و کمال، فضیلت

انگلیسی به فارسی

انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر، فضیلت


دستاورد، انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of accomplishing.
مترادف: achievement, attainment, consummation, fulfillment, realization
مشابه: completion, performance, success

- The accomplishment of our goals could take months.
[ترجمه Pooya] به ثمر رسیدن اهداف ما ممکن است ماه ها طول بکشد
[ترجمه alone] تحقق اهداف ما می تواند ماه ها طول بکشد.
[ترجمه سعید] دستیابی به اهدافمان می تواند ماه ها زمان ببرد
[ترجمه ترگمان] موفقیت اهداف ما می تواند ماه ها طول بکشد
[ترجمه گوگل] تحقق اهداف ما می تواند چند ماه طول بکشد

(2) تعریف: something that has been successfully finished, completed, or achieved.
مترادف: achievement, attainment, deed, feat
مشابه: acquirement, conclusion, coup, end, exploit, production, success, tour de force

- Establishing civil rights laws was the greatest accomplishment of his presidency.
[ترجمه ترگمان] تعیین قوانین حقوق مدنی بزرگ ترین دستاورد ریاست جمهوری او بود
[ترجمه گوگل] ایجاد قوانین حقوق مدنی بزرگترین موفقیت ریاست جمهوری بود
- After her surgery, she considered it an accomplishment just to be able to walk a few steps.
[ترجمه ترگمان] پس از عمل جراحی، او آن را به عنوان یک موفقیت در نظر گرفت تا بتواند چند قدم را پیاده طی کند
[ترجمه گوگل] پس از عمل جراحی، او آن را به عنوان یک پیشرفت تنها برای اینکه بتواند چند مرحله را پیاده کند، در نظر گرفت

(3) تعریف: (often pl.) talent, social poise, or achievement valued by polite society.
مترادف: achievement, talent
مشابه: capability, gift, perfection, success

- Drawing, painting, and being a charming hostess were considered some of her many accomplishments.
[ترجمه ترگمان] او نقاشی می کرد و نقاشی می کرد و میزبان زیبایی بود که بعضی از موفقیت های او را در نظر گرفته بود
[ترجمه گوگل] طراحی، نقاشی و میزبان جذاب به شمار می رود

• fulfillment, realization; performance; characteristic; virtue, merit; achievement, attainment
the accomplishment of a task or plan is the fact of achieving it; a formal use.
an accomplishment is something remarkable that has been done or achieved.
your accomplishments are the things you do well.

مترادف و متضاد

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اجرا (اسم)
accomplishment, performance, implementation, execution, administration

اتمام (اسم)
end, accomplishment, completion, conclusion, finalization

کمال (اسم)
prime, amplitude, accomplishment, perfection, integrity, maturity, completeness, sophistication, exactitude, period, complementarity, plenitude, plentitude

هنر (اسم)
accomplishment, art, craft, forte, artifice, mystery, master stroke

something successfully done, completed


Synonyms: ability, achievement, act, art, attainment, bringing about, capability, carrying out, completion, conclusion, consummation, coup, deed, effecting, effort, execution, exploit, feat, finish, fulfillment, performance, production, proficiency, realization, skill, stroke, talent, triumph


Antonyms: defeat, failure, frustration, nullification


جملات نمونه

1. winning two prizes was a great accomplishment
بردن دو جایزه موفقیت بزرگی بود.

2. Money will be crucial to the accomplishment of our objectives.
[ترجمه ترگمان]پول برای تحقق اهداف ما حیاتی خواهد بود
[ترجمه گوگل]پول برای رسیدن به اهداف ما بسیار مهم است

3. The series of paintings is quite an accomplishment.
[ترجمه ترگمان]مجموعه ای از نقاشی ها کاملا یک دستاورد است
[ترجمه گوگل]مجموعه ای از نقاشی ها کاملا پیشرفته است

4. Every accomplishment starts with the decision to try.
[ترجمه iahmadrezam] هر دستاوردی با تصمیم به تلاش کردن، شروع میشود.
[ترجمه ترگمان]هر موفقیت با تصمیم برای امتحان شروع می شود
[ترجمه گوگل]هر دستاوردی با تصمیم گیری برای شروع می شود

5. He often plumes himself on his accomplishment.
[ترجمه ترگمان]اغلب خود را روی موفقیت خود نصب می کند
[ترجمه گوگل]او اغلب خود را با موفقیت انجام می دهد

6. Cutting the budget was an impressive accomplishment.
[ترجمه ترگمان]کاهش بودجه یک موفقیت چشمگیر بود
[ترجمه گوگل]برداشت بودجه یک موفقیت چشمگیر بود

7. Our efforts were directed towards the accomplishment of the work.
[ترجمه ترگمان]کوشش های ما معطوف به تحقق کار بود
[ترجمه گوگل]تلاش های ما به منظور انجام کار هدایت شد

8. It was a major accomplishment for a player who had been injured so recently.
[ترجمه MRB2002] این موفقیت بزرگی برای بازیکنی بود که اخیرا زخمی شده بود
[ترجمه ترگمان]این دستاورد بزرگی برای بازیکنی بود که اخیرا زخمی شده بود
[ترجمه گوگل]این یک موفقیت بزرگ برای بازیکنانی بود که اخیرا زخمی شده بودند

9. For a novelist, that's quite an accomplishment.
[ترجمه ترگمان]برای یه رمان نویس این یه موفقیت - ه
[ترجمه گوگل]برای یک رمان نویس، این کاملا پیشرفت است

10. We celebrated the successful accomplishment of our task.
[ترجمه ترگمان]ما موفقیت موفقیت آمیز وظیفه خود را جشن گرفتیم
[ترجمه گوگل]ما موفق به انجام کارهایمان شدیم

11. It is a great accomplishment in singing to take the melodic line up to a position of energy and hold it there.
[ترجمه ترگمان]این یک موفقیت بزرگ در آواز خواندن برای گرفتن خط ملودی به یک موقعیت انرژی و نگه داشتن آن در آن است
[ترجمه گوگل]این یک موفقیت بزرگ در آواز خواندن خط ملودیک تا موقعیت انرژی است و آن را نگه داشته است

12. One should not suppose that it is an accomplishment of any particular class, occupation or profession.
[ترجمه ترگمان]نباید تصور کرد که این یک دستاورد از هر طبقه خاص، شغل و یا حرفه خاص است
[ترجمه گوگل]نباید فرض کنیم که این یک پیشرفت از هر کلاس، اشغال یا حرفه خاص است

13. Her dead body wears the smile of accomplishment.
[ترجمه ترگمان]بدن مرده اش لبخند موفقیت را بر تن می کند
[ترجمه گوگل]بدن مرده او لبخند موفقیت را می پوشد

14. Yet does this ground-breaking technical accomplishment make it the best there's ever been?
[ترجمه ترگمان]با این حال، این موفقیت فنی انجام می شود که بهترین کار را تا به حال انجام داده باشد؟
[ترجمه گوگل]با این حال آیا این پیشرفت فنی پیشرفته باعث می شود که آن بهترین باشد؟

15. The last accomplishment and the saw-playing were a feature of the concert parties.
[ترجمه ترگمان]آخرین موفقیت و اجرای نمایش، یکی از ویژگی های احزاب کنسرت بود
[ترجمه گوگل]آخرین دستاورد و اره بازی یکی از ویژگی های احزاب کنسرت بود

Winning two prizes was a great accomplishment.

بردن دو جایزه موفقیت بزرگی بود.


پیشنهاد کاربران

توانایی انجام خوب کار ؛مهارت خوب انجام دادن کار

دستاورد

کامیابی

بعضی کار های مهمی که کسی انجام داده

دستاورد
"Every accomplishment starts with the
decision to try"
John F Kennedy
هر دستاوردی با یک تصمیم برای تلاش شروع میشود

پایان همراه با موفقیت

مترادف کلماتی مثلsucsessوachieveنیز میتونه باشه: )

به انجام رساندن

انجام دادن کاری ( کاری که قابل توجه است )
دستاورد

دست آورد ها

دست آورد

Sth difficult that you succeed in doing

کامیابی، موفقیت

موفقیت ، کاری را با موفقیت به اتمام رساندن

Achievement با مترادف هست.

موفقیت. . دستاورد


کلمات دیگر: