کلمه جو
صفحه اصلی

rotate


معنی : محوری، سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن
معانی دیگر : چرخیدن (مانند صفحه ی گرامافون یا چرخ دوچرخه)، دورگشتن، گردیدن، به نوبت یا به طور متناوب روی دادن یا انجام دادن، گشتن، نوبتی کردن، پستایی کردن، دور گرداندن، (به ویژه جام گل) چرخی، چرخدیس، چرخسان

انگلیسی به فارسی

محوری، چرخیدن، برمحور خود گردیدن


چرخیدن، دوران کردن


چرخش، چرخاندن، چرخیدن، چرخ زدن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن، سیر کردن، محوری


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rotates, rotating, rotated
(1) تعریف: to cause to revolve around an axis.
مترادف: revolve, roll, spin, turn, wheel
مشابه: circle, pivot, reel, swivel, trundle, twirl, twist, whirl, wind

(2) تعریف: to cause to be planted in cycles.
مشابه: alternate, interchange, shift

- Farmers rotate their crops on a three-year schedule.
[ترجمه ترگمان] کشاورزان محصولاتشان را در یک برنامه سه ساله می چرخانند
[ترجمه گوگل] کشاورزان محصول خود را در یک برنامه سه ساله می چرخانند

(3) تعریف: to cause (persons) to be replaced according to cycles.
مترادف: alternate, interchange, shift
مشابه: stagger, switch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: rotatable (adj.)
(1) تعریف: to turn on or around a fixed point.
مترادف: gyrate, revolve, roll, turn, wheel
مشابه: circle, pivot, ring, spin, swivel, twirl, whirl

(2) تعریف: to progress according to a cycle of succeeding events; alternate.
مترادف: alternate, cycle, interchange, revolve
مشابه: proceed, progress, take turns

• cause to spin, cause to revolve around a central axis; spin or revolve around a central axis
when something rotates or when you rotate it, it turns with a circular movement.
if things or people rotate, they each carry out a particular task or function in turn and then begin with the first one again.
when farmers rotate their crops, they use fields for different crops each year in order to avoid using up all the goodness in the soil.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] چرخیدن - گردش - گردیدن
[کامپیوتر] دوران چرخاندن فرمان برنامه ی ترسیم که یک شیء را به دور مرکز خاصی می چرخاند . به طور پیش فرض مرکز دوران در مکز خود شی ء است . این مرکز را می توان به هر جایی که مورد نظر است . برد . و سپس، شیء را به گرد آن دوران داد. به وسیله ی ماوس می توان دوران را به طور محاوره ای انجام داد. یا اگر دقت بیشتری لازم است . می توان از کادر گفتگو استفاده کرد تا زاویه ی دوران را تنظیم کند .
[برق و الکترونیک] چرخیدن
[مهندسی گاز] محوری، چرخیدن، دوران کردن

مترادف و متضاد

محوری (صفت)
axial, pivotal, radial, stalky, rotate

سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

چرخ زدن (فعل)
turn, rotate, gyrate, eddy, pirouette, gyre, spin

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

چرخاندن (فعل)
wind, swivel, pivot, rotate, spin, troll

دوران کردن (فعل)
rotate

بر محور خود گردیدن (فعل)
rotate

go around in circle


Synonyms: circle, circumduct, circumvolve, gyrate, gyre, move, pirouette, pivot, reel, revolve, roll, spin, swivel, troll, trundle, turn, twirl, twist, waltz, wheel, whirl, whirligig, whirr


alternate


Synonyms: bandy, ensue, exchange, follow, follow in sequence, interchange, relieve, spell, succeed, switch, take turns


Antonyms: stay


جملات نمونه

1. rotate the tires of a car
تایرهای اتومبیل را عقب و جلو کردن

2. farmers rotate their crops
کشاورزان محصولات خود را به طور متناوب می کارند.

3. he asked the patient to rotate her eyes
از بیمار خواست که چشمانش را (در حدقه) بچرخاند.

4. It is best to allow the rotor to rotate freely.
[ترجمه ترگمان]بهتر است به روتور اجازه دهید که آزادانه حرکت کند
[ترجمه گوگل]بهتر است اجازه دهیم که روتور آزادانه چرخش کند

5. Rotate the head clockwise and counterclockwise.
[ترجمه ترگمان]چرخاندن سر در جهت عقربه های ساعت و جهت عقربه های ساعت
[ترجمه گوگل]چرخش سر به عقب و عقربه های ساعت

6. The blades rotate around a central point.
[ترجمه ترگمان]پره ها حول یک نقطه مرکزی می چرخند
[ترجمه گوگل]تیغه اطراف یک نقطه مرکزی چرخش می کند

7. Rotate it slowly from the horizontal into a vertical position.
[ترجمه ترگمان]آن را به آرامی از افقی به سمت عمودی بچرخانید
[ترجمه گوگل]آن را به آرامی از افقی به سمت عمودی چرخانید

8. Rotate the pan halfway through the baking time.
[ترجمه ترگمان]ماهی تابه را در نیمه راه هنگام پخت بچرخانید
[ترجمه گوگل]پان را نیمه راه را از طریق زمان پخت بچرخانید

9. Employers may rotate duties to give staff wider experience.
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان می توانند وظایف خود را انجام دهند تا به کارکنان تجربه بیشتری بدهند
[ترجمه گوگل]کارفرمایان ممکن است وظایف خود را تغییر دهند تا کارکنان بیشتری را تجربه کنند

10. The members of the club can rotate and one person can do all the preparation for the evening.
[ترجمه ترگمان]اعضای کلوب می توانند چرخش کنند و یک نفر می تواند تمام تدارکات را برای شب انجام دهد
[ترجمه گوگل]اعضای باشگاه می توانند چرخش کنند و یک نفر می تواند تمام آمادگی ها را برای شب انجام دهد

11. We rotate the night shift so no one has to do it all the time.
[ترجمه ترگمان]ما شیفت شب را تغییر می دهیم بنابراین هیچ کس مجبور نیست تمام مدت این کار را انجام دهد
[ترجمه گوگل]ما چرخش شب را تغییر می دهیم بنابراین هیچ کس نباید همیشه آن را انجام دهد

12. Take each foot in both your hands and rotate it to loosen and relax the ankle.
[ترجمه ترگمان]هر پا را در هر دو دست خود بگیرید و آن را بچرخانید تا قوزک شل شود و شل شود
[ترجمه گوگل]هر دو پا را در هر دو دست خود ببرید و آن را بچرخانید و ساق پا را آرام کنید

13. Rotate the wheel through 180 degrees.
[ترجمه ترگمان]چرخش چرخ را ۱۸۰ درجه چرخش دهید
[ترجمه گوگل]چرخ را از طریق 180 درجه چرخان کنید

14. Rotate the handle a half turn to the left.
[ترجمه ترگمان]دسته را به چپ و نیم بچرخانید
[ترجمه گوگل]چرخش را نیم چرخش به سمت چپ

The earth rotates around the sun.

زمین دور خورشید می‌چرخد.


The telescope rotates on its base.

تلسکوپ برپایه‌ی خود می‌چرخد.


Farmers rotate their crops.

کشاورزان محصولات خود را به‌طور متناوب می‌کارند.


The post of chairman rotates among members of the committee.

مقام ریاست میان اعضا کمیته نوبتی است.


He asked the patient to rotate her eyes.

از بیمار خواست که چشمانش را (در حدقه) بچرخاند.


اصطلاحات

rotate the tires of a car

تایرهای اتومبیل را عقب و جلو کردن


پیشنهاد کاربران

تغییردادن

چرخش

به نوبت یا به طور متناوب انجام دادن کاری

چرخاندن
چرخش

بازگشتن به عقب


کلمات دیگر: