1. come after me
دنبال من بیا.
2. come again one day soon
یکی از این روزها دوباره بیا.
3. come along with us
همراه ما بیا.
4. come and bring the book too
بیا و کتاب را هم بیاور.
5. come and see us if you are in the neighborhood
اگر به این حوالی آمدی سری به ما بزن.
6. come and trip it as you go . . .
(جان میلتون) بیایید و حین رفتن پایکوبی کنید . . .
7. come around to see us
برای دیدنمان بیا.
8. come at ten, not before
ساعت ده بیا،نه زودتر.
9. come by tomorrow
فردا بیا،فردا سر بزن.
10. come during the fall, when figs are in season
پاییز بیا که فصل انجیر است.
11. come evening, he will come back
شب که بیاید او باز خواهد گشت.
12. come give uncle a kiss, you beggar!
بیا به عموجان یه بوس بده،بی غیرت !
13. come god and save my vile body
خداوندا بیا و این جسم پرگناه مرا نجات بده.
14. come here
بیا (بیایید) اینجا
15. come here quick!
زود بیا اینجا!
16. come here this instant!
همین الان بیا اینجا!
17. come here!
بیا اینجا!
18. come here, cutie!
خوشگله،بیا ببینم !
19. come here, love!
عزیز دلم،بیا اینجا!
20. come here, mate!
رفیق،بیا اینجا!
21. come hither!
بیا اینجا!
22. come in at the front door
از در جلو وارد شوید.
23. come in out of the wet!
بیا تو و از باران بگریز!
24. come in!
داخل شوید
25. come later
بعدا بیا.
26. come my dove, don't be afraid!
عزیزم بیا،نترس !
27. come near!
نزدیک بیا!
28. come on over to my joint
به خانه ی من بیا
29. come out and play
بیا بیرون و بازی کن.
30. come over here
بیا (به) اینجا
31. come right down!
فورا بیا پایین !
32. come soon!
زود بیا!
33. come to grips with reality!
واقعیت را قبول کن !
34. come to the picnic and wear casual clothes
به پیک نیک بیا و لباس راحت و خودمانی (آسودوار) بپوش.
35. come what may!
هر چه که می خواهد بشود!،هر چه باداباد!
36. come whenever it is convenient for you
هر وقت برایتان مناسب است تشریف بیاورید.
37. come (or crawl) out of the woodwork
(عامیانه) از اختفا درآمدن،(ناگهان) ظاهر شدن،از در و دیوار سر درآوردن
38. come (or draw) to a close
به پایان رسیدن
39. come a cropper
1- واژگون شدن،از سر افتادن،نقش بر زمین شدن،کله معلق شدن 2- شکست خوردن،موفق نشدن،مردود شدن،ناکام شدن
40. come aboard !
سوار شو،سوار شوید !،بفرمایید!
41. come about
1- روی دادن،اتفاق افتادن 2- دور زدن،(کشتیرانی) یک دور کامل زدن
42. come across
(معنی و غیره) واضح بودن
43. come across
1- اتفاقا ملاقات کردن،اتفاقا یافتن 2- (عامیانه - سخن و نوشته) رسا،آسان فهم 3- ( به دلخواه کسی دیگر) حرف زدن یا عمل کردن
44. come again?
(عامیانه) چی گفتی ؟،دوباره بگو(یید)
45. come alive
جان گرفتن،سرحال آمدن
46. come along
1- پدیدار شدن،آمدن،وارد شدن 2- ادامه یافتن یا دادن،پیشرفت داشتن،موفقیت آمیز بودن
47. come and get it
(عامیانه) غذا آماده است،بیا(یید) سر سفره،احضار به میز خوراک
48. come around (or round)
1- احیا شدن،بهبود یافتن،(از بیهوشی) به هوش آمدن 2- تغییر مسیر دادن 3- اجابت کردن 4- (عامیانه) به ملاقات آمدن
49. come at
1- نایل شدن،به دست آوردن 2- (با خشم یا سرعت) نزدیک شدن به
50. come back
1- بازگشتن،مراجعت کردن 2- (عامیانه) دوباره موفق شدن،قهرمان شدن
51. come back (or down) to earth
واقع بین شدن،از عرش به زیر آمدن
52. come between
جدا کردن،نفاق افکندن،موجب جدایی (دو یا چند نفر) شدن،بین (دو نفر) قرار گرفتن
53. come by
1- به دست آوردن،تحصیل کردن 2- به دیدار رفتن
54. come clean
(امریکا ـ خودمانی) اذعان کردن،اقرار کردن،راست گفتن
55. come down
(از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن،پایین رفتن
56. come down on (or upon)
سرزنش کردن،(به شدت) انتقاد یا موآخذه کردن
57. come down on someone like a ton of bricks
(خودمانی) خشم خود را نشان دادن،(به خاطر عمل بدی که شده) کسی را سخت مواخذه کردن
58. come down the pike
روی دادن،ظاهر شدن
59. come down with
(زکام و سرماخوردگی و غیره) گرفتن
60. come forward
داوطلب شدن،(برای امر خیر) پیشقدم شدن
61. come full circle
(پس از تغییرات زیاد) به وضع پیشین بازگشتن
62. come home
به خانه یا کاشانه یا میهن خود بازگشتن
63. come home to roost
دامنگیر (کسی) شدن،پیامد بد داشتن،نتیجه ی منفی دادن
64. come in
1- وارد شدن،درون رفتن 2- وارد شد (از سفر و غیره) 3- مد شدن،متداول شدن 4- (در مورد چاه نفت و غیره) آغاز به تولید کردن 5-(در مسابقه و غیره) نفر . . . شدن
65. come in for
به دست آوردن،واجد شرایط شدن
66. come in from the cold
فعالیت خود را از سرگرفتن،از عزلت به در آمدن
67. come into
1- داخل شدن،ملحق شدن،شریک شدن 2- به ارث بردن،وارث شدن
68. come into (or within) sight (of)
وارد میدان دید (کسی) شدن،به نظر آمدن یا رسیدن
69. come into being
به وجود آمدن
70. come into conflict (with)
در افتادن (با)،درگیر شدن (با)،هم ستیز شدن (با)