کلمه جو
صفحه اصلی

litter


معنی : تخت روان، اشغال، کجاوه، محمل، ریخته و پاشیده، اشغال پاشیدن، زایمان، زاییدن
معانی دیگر : (سگ و گربه و خوک و دیگر جانورانی که هر بار چند بچه می زایند) توله ها، بچه ها، بچه گربه ها، شیر بچه ها (و غیره)، توله زاییدن، زایمان کردن، (سگ و غیره) آبستن بودن، آشغال (به ویژه اگر در جایی پراکنده باشد)، آت و آشغال، دور افکنه، زباله، (جنگلداری) خاکرویه (سطح خاک جنگل که مرکب است از برگ های پوسیده)، آشغال پاشیدن، پر از آت و آشغال کردن، (با زباله و غیره) کثیف کردن، آشغال پرت کردن، برانکار، بستر جانور (که از کاه و خاشاک می سازد)، بستر کاهی ساختن، پوشش گیاه (از کاه و خاشاک و برای جلوگیری از سرما زدگی)، (در خانه) مستراح گربه (litter box هم می گویند)، درهم و برهمی، نابسامانی، از هم پاشیدگی، در هم ریختگی، برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند، نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید

انگلیسی به فارسی

تخت روان، کجاوه، محمل، برانکار یا چاچوبی که بیماران را با آن حمل می‌کنند، اشغال، نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید، زایمان، ریخته وپاشیده،زاییدن، اشغال پاشیدن


بستر، تخت روان، کجاوه، زایمان، محمل، ریخته و پاشیده، اشغال، اشغال پاشیدن، زاییدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a disorderly scatter of objects, esp. waste materials.
مترادف: clutter, hodgepodge, jumble, mishmash
مشابه: debris, garbage, hash, junk, mess, muddle, refuse, rubbish, rummage, trash

- There was a great deal of litter along the sides of the highway.
[ترجمه ترگمان] در کنار جاده یک عالمه زباله بود
[ترجمه گوگل] در امتداد دو طرف بزرگراه بستر زیادی وجود داشت

(2) تعریف: a group of young animals, such as puppies, born to one mother on a single occasion.
مترادف: brood, young
مشابه: hatch, issue, kindle, offspring, spawn

- Our dog had six puppies in her first litter.
[ترجمه فاطمه] سگ ما در اولین زایمانش, شش توله زایید.
[ترجمه ترگمان] سگ ما شش تا توله سگ داشت
[ترجمه گوگل] سگ ما در ابتدا شش توله سگ داشت
- This is the smallest pig of the litter.
[ترجمه ترگمان] این کوچک ترین خوک زباله است
[ترجمه گوگل] این کوچکترین خوک بستر است

(3) تعریف: material such as straw, wood shavings, or clay granules spread in a stable, chicken coop, pet's cage or the like.
مترادف: bedding
مشابه: straw

- How often do you change the litter in your hamster's cage?
[ترجمه ترگمان] چند بار تو این قفس موش رو عوض می کنی؟
[ترجمه گوگل] چطور اغلب بستر را در قفس همستر خود تغییر می دهید؟

(4) تعریف: a stretcher or similar apparatus on which a sick or injured person is carried.
مترادف: stretcher
مشابه: pallet

- The wounded soldier was placed on a litter and carried to safety.
[ترجمه ترگمان] سرباز مجروح را روی تخت روان گذاشتند و بردند
[ترجمه گوگل] سرباز زخمی بر روی بستر گذاشته شد و به ایمنی منتقل شد

(5) تعریف: a covered and curtained bed or couch mounted on poles, used to carry someone.
مترادف: palanquin, sedan chair

- The maharajah was carried through the streets on a splendid litter.
[ترجمه ترگمان] بازوهایش را روی یک تخت مجلل و باشکوه حمل می کردند
[ترجمه گوگل] محاربه از طریق خیابان ها بر روی بستر پر زرق و برق انجام شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: litters, littering, littered
(1) تعریف: to scatter (objects) in a disorderly manner.
مترادف: strew
مشابه: jumble, mix up, scatter, scramble, sprinkle, tumble

- He litters his magazines all over the living room.
[ترجمه h] او تمام مجله هایش را در سرتاسر نشیمن ریخته بود
[ترجمه ترگمان] تمام مجله ها را روی کل اتاق نشیمن دیده بود
[ترجمه گوگل] او مجلات خود را در سراسر اتاق نشیمن قرار می دهد

(2) تعریف: to make (a place) messy by scattering rubbish or other objects.
مترادف: clutter, strew
مشابه: hash, mess, muddle, muss

- The festival crowd littered the streets with drink cups and beer bottles.
[ترجمه ترگمان] جمعیت این جشنواره خیابان ها را با لیوان های نوشیدنی و بطری های نوشابه پر کرده بود
[ترجمه گوگل] جمعیت جشنواره خیابان ها را با فنجان های نوشیدنی و بطری های آبجو فرو ریخت
- His floor was littered with old newspapers.
[ترجمه ترگمان] کف اتاق او پر از روزنامه های کهنه بود
[ترجمه گوگل] کف او با روزنامه های قدیمی پوشانده شد

(3) تعریف: to give birth to (a group of young).
مترادف: bear, produce
مشابه: breed, whelp

(4) تعریف: to provide (an animal) with straw or the like for bedding.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to scatter objects, esp. refuse, in a disorderly manner.
مشابه: mess

- It's against the law to litter in the park.
[ترجمه z] زباله ربختن در پارک شکستن قانون است
[ترجمه 😊MIRSMH] زباله ریختن در پارک خلاف قانون ( قانون شکنی ) است.
[ترجمه ترگمان] بر خلاف قانون زباله در پارک است
[ترجمه گوگل] این قانون در برابر پارک ها قرار دارد

(2) تعریف: to give birth to a litter.
مترادف: bear, breed
مشابه: issue, pup, spawn

- Our sow littered last month.
[ترجمه ترگمان] ماده خوک ما ماه پیش رو ریخته بود
[ترجمه گوگل] گاو ما در ماه گذشته خاکستری شده است

• refuse, trash; disorder; number of young born to an animal at one time; curtained couch suspended between poles and carried by men or animals; stretcher; bedding for humans or animals (made of straw, rushes, etc.)
toss or dump garbage in an unauthorized place; scatter objects in disorder; give birth to young (of animals); line with straw or hay
litter is rubbish which is left lying around outside.
if a number of things litter a place, they are scattered around in it.
a litter is a group of animals born to the same mother at the same time.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] خرده ریز گیاهی
[خاک شناسی] لاشبرگ
[آب و خاک] لاشبرگ

مترادف و متضاد

mess, debris


تخت روان (اسم)
litter, bier, stretcher, palanquin, palankeen, ski lift

اشغال (اسم)
inhabitancy, litter, run-off, slag, tenure, occupation, raff, trash, refuse, garbage, junk, busyness, rubbish, scrap, soilage, dump, paltriness, dreg, offal, occupancy, jakes, riffraff, swill

کجاوه (اسم)
litter, palanquin, palankeen, howdah

محمل (اسم)
litter

ریخته و پاشیده (اسم)
litter

اشغال پاشیدن (اسم)
litter

زایمان (اسم)
accouchement, childbirth, parturition, litter, confinement, throe

زاییدن (فعل)
breed, bear, teem, litter, generate, calve, produce, bring out, farrow

Synonyms: clutter, collateral, confusion, detritus, disarray, disorder, garbage, hash, hodgepodge, jumble, jungle, junk, mishmash, muck, muddle, offal, rash, refuse, rubbish, rummage, scattering, scramble, shuffle, trash, untidiness, waste


Antonyms: cleanliness, sterility


animal offspring


Synonyms: brood, cubs, family, kittens, piglets, progeny, puppies, school, young


make a mess


Synonyms: clutter, confuse, derange, dirty, disarrange, disarray, disorder, jumble, mess up, scatter, strew


Antonyms: clean up, tidy


جملات نمونه

1. a litter of puppies
یک شکم توله سگ

2. if you litter the streets, you will be fined
اگر در خیابان ها آشغال بریزید،جریمه خواهید شد.

3. put your own litter in plastic bags
زباله های خودتان را در کیسه ی پلاستیک بریزید.

4. rain is absorbed by the litter and then seeps into the soil
باران توسط خاکرویه جذب می شود و سپس کم کم به خاک نفود می کند.

5. after the party, the rooms were full of litter
بعد از مهمانی اتاق ها پر از آشغال بود.

6. It is antisocial to leave one's litter in public places.
[ترجمه ترگمان]ضداجتماعی است که یک آشغال را در مکان های عمومی رها کنید
[ترجمه گوگل]ضد اجتماعی است که بستر خود را در مکان های عمومی قرار دهد

7. The whole park is spoiled by litter.
[ترجمه ترگمان]تمام پارک با زباله فاسد شده است
[ترجمه گوگل]کل پارک از طریق بستر خراب شده است

8. The streets were full of litter.
[ترجمه ترگمان]خیابان ها پر از زباله بود
[ترجمه گوگل]خیابان ها پر از بستر بودند

9. Please do not leave litter after your picnic.
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم بعد از پیک نیک تو رو ترک نکن
[ترجمه گوگل]لطفا پس از پیک نیک خود را پس نگذارید

10. About 2% of fast-food packaging ends up as litter.
[ترجمه ترگمان]حدود ۲ درصد از بسته بندی مواد غذایی به صورت آشغال به پایان می رسد
[ترجمه گوگل]حدود 2٪ از بسته بندی فست فود به عنوان بستر به پایان می رسد

11. Her room was in such a litter that she was ashamed to ask me in.
[ترجمه ترگمان]اتاق او در چنان اشغال بود که از آمدن من شرم داشت
[ترجمه گوگل]اتاق او در چنین بستری بود که شرمنده بود از من بپرسد

12. Any person found leaving litter will be prosecuted.
[ترجمه ترگمان]هر کس که زباله را رها کند تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]هر فردی که در حال ترک بستر است، تحت تعقیب قرار خواهد گرفت

13. The tourists left a tail of litter behind them.
[ترجمه مینا تنها] توریست ها با ریختن زباله رد پایی پشت سرشان برجا گذاشته بودند
[ترجمه ترگمان]توریست ها یک دم از زباله را پشت سر گذاشته بودند
[ترجمه گوگل]گردشگران یک دم از بستر را پشت سر گذاشتند

14. There's litter everywhere. It's absolutely disgraceful.
[ترجمه ترگمان]همه جا پر از آشغال است واقعا شرم آوره
[ترجمه گوگل]بستر در همه جا وجود دارد کاملا ناامن است

15. Our bitch should produce a fine litter. We mated her with John's dog.
[ترجمه ترگمان] هرزه ما باید جای خوبی تولید کنه او را با سگ جان جفت کردیم
[ترجمه گوگل]فاحشه ما باید بستر خوب را تولید کند ما او را با سگ جان زدم

16. People who drop litter make me see red.
[ترجمه ترگمان] کسایی که باعث میشن که من قرمز رو ببینم
[ترجمه گوگل]افرادی که ریختن بستر من را می بینند قرمز می بینند

Wolves littered their young in deserted farmhouses.

گرگ‌ها در خانه‌های متروک روستایی زایمان می‌کردند.


After the party, the rooms were full of litter.

بعد از مهمانی اتاق‌ها پر از آشغال بود.


a litter of puppies

یک شکم توله سگ


Put your own litter in plastic bags.

زباله‌های خودتان را در کیسه‌ی پلاستیک بریزید.


Rain is absorbed by the litter and then seeps into the soil.

باران توسط خاک‌رویه جذب می‌شود و سپس کم‌کم به خاک نفود می‌کند.


If you litter the streets, you will be fined.

اگر در خیابانها آشغال بریزید، جریمه خواهید شد.


don't litter!

آشغال نریزید!


His desk was littered with old magazines and letters.

میز کار او پر از مجله کهنه و نامه بود.


The boy littered his clothing all over the floor and went to bed.

پسر لباسهای خود را کف اتاق انداخت و به بستر رفت.


The hallway was littered with cigaret ends and wastepaper.

راهرو پر از ته سیگار و کاغذ باطله بود.


پیشنهاد کاربران

آشغال ، زباله

اشغال ریختن.

آشغال.

leave bits of waste paper

زباله

آشغال زباله دور انداختنی

آشغال ریختن

آت و آشغال ریختن

آلوده بودن/ساختن

بچه موش, توله

متون دامپزشکی: فضولات، پشگل.

a group of newly born animals

کاغذ و یازباله ای ک در مجامع عمومی انداخته میشه

به زمین آشغال ریختن

آلوده یا کثیف کردن

آشغال ، آشغال ریختن

در متون کشاورزی پسماند هم معنی میده

خاک حاوی کود گیاهی ( خاکرویه )

Stretcher
Cot
تخت قابل حمل - برانکار

پر شده، غرق شده
if your house is littered with USB - C power bricks

liter = واحد حجم، لیتر /ˈliːtər/
litter = آشغال، توله های حیوانات /ˈlɪtər/

litter ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: لاش برگ
تعریف: لایۀ سطحی کف جنگل که در مرحلۀ پیشرفتۀ تجزیه قرار ندارد و معمولاً از انواع برگ ها ازجمله برگ های سوزنی و سرشاخه ها و ساقه ها و پوست درختان و میوه هایی که به تازگی فروافتاده تشکیل شده است

Letter : نامه
Litter : آشغال ریختن
Litre : لیتر ( واحد اندازه گیری )
Little : کوچک


کلمات دیگر: