1. to be addicted
معتاد بودن
2. to become addicted
معتاد شدن
3. he has become addicted to cigarettes
او به سیگار معتاد شده است.
4. I am not addicted to text. I am addicted to who I am texting.
[ترجمه مرجان] من به تکست دادن معتاد نیستم به کسی که به او تکست میدم معتادم
[ترجمه نازی] من به پیام دادن معتاد نیستم من به کسی که بهش پیام میدم معتادم
[ترجمه ترگمان]من معتاد به متن نیستم من به اینکه چه کسی هستم معتاد شده ام
[ترجمه گوگل]من به متن معتاد نیستم من معتاد هستم که من پیامک می زنم
5. Many of the women are addicted to heroin and cocaine.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این زنان معتاد به هروئین و کوکائین هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنان معتاد به هروئین و کوکائین هستند
6. He became addicted to the drug.
[ترجمه ترگمان]او معتاد به مواد مخدر شد
[ترجمه گوگل]او به دارو معتاد شد
7. By the age of 1he was addicted to heroin.
[ترجمه ترگمان]در ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه گوگل]در سن 1 سالگی به هروئین معتاد شد
8. He was addicted to heroin at the age of 1
[ترجمه ترگمان]او در سن ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه گوگل]او در سن 1 سالگی به هروئین معتاد شد
9. 50 million Americans are thought to be addicted to nicotine.
[ترجمه ترگمان]تصور می شود که ۵۰ میلیون آمریکایی معتاد به نیکوتین باشند
[ترجمه گوگل]فکر می کنم 50 میلیون آمریکایی به نیکوتین معتاد هستند
10. The children are addicted to computer games.
[ترجمه ترگمان]کودکان به بازی های کامپیوتری اعتیاد پیدا می کنند
[ترجمه گوگل]کودکان به بازی های کامپیوتری معتاد هستند
11. She had become addicted to golf.
[ترجمه ترگمان]او به گلف عادت کرده بود
[ترجمه گوگل]او به گلف معتاد شده است
12. She's become addicted to love stories.
[ترجمه ترگمان]او به داستان های عشقی معتاد شده است
[ترجمه گوگل]او معتاد به داستان های عاشق شده است
13. She is addicted to music.
[ترجمه ترگمان]او به موسیقی معتاد است
[ترجمه گوگل]او معتاد به موسیقی است
14. He was passionately addicted to pop music.
[ترجمه ترگمان]او با شور و شوق به موسیقی پاپ عادت داشت
[ترجمه گوگل]او به شدت معتاد به موسیقی پاپ شد