کلمه جو
صفحه اصلی

addicted


معنی : خو گرفته، معتاد
معانی دیگر : اموخته ومعتاد، تسلیم شده

انگلیسی به فارسی

خوگرفته ، آموخته و معتاد ، تسلیم‌شده


معتاد، خو گرفته


انگلیسی به انگلیسی

• devoted to a certain habit, dependent upon
someone who is addicted to a harmful drug cannot stop taking it.
if you are addicted to something, you like it a lot.

مترادف و متضاد

خو گرفته (صفت)
tame, wont, accustomed, addicted

معتاد (صفت)
accustomed, addicted, habituated, inveterate, habitual, wonted, usual

dependent on something, compulsive


Synonyms: absorbed, accustomed, attached, dependent, devoted, disposed, fanatic, fond, given over to, given to, habituated, hooked, hyped, imbued, inclined, obsessed, predisposed, prone to, spaced out, strung out, under the influence, used to, wedded to


Antonyms: disinclined, independent, opposed, unaccustomed


جملات نمونه

1. to be addicted
معتاد بودن

2. to become addicted
معتاد شدن

3. he has become addicted to cigarettes
او به سیگار معتاد شده است.

4. I am not addicted to text. I am addicted to who I am texting.
[ترجمه مرجان] من به تکست دادن معتاد نیستم به کسی که به او تکست میدم معتادم
[ترجمه نازی] من به پیام دادن معتاد نیستم من به کسی که بهش پیام میدم معتادم
[ترجمه ترگمان]من معتاد به متن نیستم من به اینکه چه کسی هستم معتاد شده ام
[ترجمه گوگل]من به متن معتاد نیستم من معتاد هستم که من پیامک می زنم

5. Many of the women are addicted to heroin and cocaine.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این زنان معتاد به هروئین و کوکائین هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنان معتاد به هروئین و کوکائین هستند

6. He became addicted to the drug.
[ترجمه ترگمان]او معتاد به مواد مخدر شد
[ترجمه گوگل]او به دارو معتاد شد

7. By the age of 1he was addicted to heroin.
[ترجمه ترگمان]در ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه گوگل]در سن 1 سالگی به هروئین معتاد شد

8. He was addicted to heroin at the age of 1
[ترجمه ترگمان]او در سن ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه گوگل]او در سن 1 سالگی به هروئین معتاد شد

9. 50 million Americans are thought to be addicted to nicotine.
[ترجمه ترگمان]تصور می شود که ۵۰ میلیون آمریکایی معتاد به نیکوتین باشند
[ترجمه گوگل]فکر می کنم 50 میلیون آمریکایی به نیکوتین معتاد هستند

10. The children are addicted to computer games.
[ترجمه ترگمان]کودکان به بازی های کامپیوتری اعتیاد پیدا می کنند
[ترجمه گوگل]کودکان به بازی های کامپیوتری معتاد هستند

11. She had become addicted to golf.
[ترجمه ترگمان]او به گلف عادت کرده بود
[ترجمه گوگل]او به گلف معتاد شده است

12. She's become addicted to love stories.
[ترجمه ترگمان]او به داستان های عشقی معتاد شده است
[ترجمه گوگل]او معتاد به داستان های عاشق شده است

13. She is addicted to music.
[ترجمه ترگمان]او به موسیقی معتاد است
[ترجمه گوگل]او معتاد به موسیقی است

14. He was passionately addicted to pop music.
[ترجمه ترگمان]او با شور و شوق به موسیقی پاپ عادت داشت
[ترجمه گوگل]او به شدت معتاد به موسیقی پاپ شد

پیشنهاد کاربران

Get use to somthing

Use something unhealthy like cocaine

وقتی یکی معتاد هست مثل:
I'm ADDICTED
که یعنی = من معتادم

Addict=معتاد
Addicted =اعتیاد آور ( adj )
Addiction =اعتیاد


کلمات دیگر: