کلمه جو
صفحه اصلی

fortify


معنی : تقویت کردن، مستحکم کردن، پرمایهکردن، دارای استحکامات کردن، نیرومند کردن
معانی دیگر : زورمند کردن، توانمند کردن، (برای دفاع نظامی) سنگربندی کردن، دژسازی کردن، (استدلال و غیره ـ با دلیل و مدرک و غیره) تقویت کردن، (ادعاها یا نکات خود را) اثبات کردن، (شراب و غیره را با افزودن) تقویت کردن، قوی کردن، (شیر و غیره را با افزودن ویتامین و غیره) غنی کردن

انگلیسی به فارسی

دارای استحکامات کردن، تقویت کردن، نیرومند کردن


تقویت کنید، دارای استحکامات کردن، مستحکم کردن، تقویت کردن، پرمایهکردن، نیرومند کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fortifies, fortifying, fortified
(1) تعریف: to provide with fortifications, as against military attack.
مترادف: reinforce
مشابه: arm, armor, bulwark, circumvallate, rampart, secure, shore, strengthen

- The structure was fortified with thick stone walls.
[ترجمه ترگمان] ساختمان با دیواره ای ضخیم سنگی مستحکم شده بود
[ترجمه گوگل] این ساختار با دیوارهای ضخیم سنگی تقویت شد
- The castle was fortified with heavy canon.
[ترجمه ترگمان] در این موقع قلعه با خلیفه بسیار مستحکم شده بود
[ترجمه گوگل] قلعه با قناری سنگین غنی شد

(2) تعریف: to provide additional strength, resistance, or energy to; reinforce or invigorate.
مترادف: brace, enrich, harden, invigorate, reinforce, strengthen, substantiate
متضاد: enfeeble, shake
مشابه: amplify, arm, augment, build up, buttress, energize, indurate, revive, steel, stiffen, supplement, sustain

- The concrete is fortified with steel.
[ترجمه ترگمان] بتون با فولاد محکم شده است
[ترجمه گوگل] بتن با فولاد تقویت شده است
- The hearty soup fortified the patients.
[ترجمه ترگمان] The از ته دل بیماران را مستحکم کرده بود
[ترجمه گوگل] سوپ قلب، بیماران را تقویت کرد

(3) تعریف: to encourage or strengthen mentally or morally.
مترادف: brace, embolden, encourage, hearten, sustain
متضاد: humble
مشابه: buoy, nerve, reinforce, strengthen, support

- Fortified by their discovery, the researchers increased their pace.
[ترجمه ترگمان] محققان براساس یافته های خود، سرعت خود را افزایش دادند
[ترجمه گوگل] محققان با کشف آنها تقویت شدند، محققان سرعت خود را افزایش دادند
- Early morning meditation fortifies me.
[ترجمه Sarina] مدیتیشن صبحگاهی مرا تقویت ( محکم ) میکند.
[ترجمه ترگمان] صبح زود فکری به ذهنم خطور کرد
[ترجمه گوگل] مداخله صبحگاهی من را تقویت می کند

(4) تعریف: to lend support to; confirm.
مترادف: back up, buttress, confirm, corroborate, substantiate, support, sustain, validate
مشابه: authenticate, reinforce, verify

- This new evidence fortified their theory.
[ترجمه ترگمان] این مدرک جدید نظریه خود را تقویت نمود
[ترجمه گوگل] این شواهد جدید، تئوری خود را تقویت کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: fortifiable (adj.), fortifyingly (adv.), fortifier (n.)
• : تعریف: to build defensive structures or fortifications.

• garrison, defend; strengthen; reinforce; enrich
if people fortify a place, they make it stronger and less easy to attack, often by building a wall or ditch round it.
things that fortify you make you feel stronger and more full of energy.

مترادف و متضاد

تقویت کردن (فعل)
encourage, support, bolster, fort, augment, corroborate, amplify, rally, reinforce, fortify, sustain, uphold, relay, beef, edify

مستحکم کردن (فعل)
reinforce, fortify, crenellate

پرمایه کردن (فعل)
fortify, enrich

دارای استحکامات کردن (فعل)
fortify, rampart

نیرومند کردن (فعل)
power, fortify, strengthen, gird

make strong and secure; add to


Synonyms: brace, build up, bulwark, buttress, charge up, consolidate, embattle, entrench, garrison, gird, prepare, prop, protect, punch up, ready, reinforce, secure, shore up, soup up, steel, step up, strengthen, support


Antonyms: decrease, hurt, injure, weaken


encourage, reassure


Synonyms: arouse, brace, buck up, build up, cheer, confirm, embolden, energize, enliven, hearten, invigorate, pour it on, punch up, rally, refresh, reinforce, renew, restore, rouse, stiffen, stir, strengthen, sustain


Antonyms: discourage, dissuade, weaken


جملات نمونه

1. to fortify one's arguments with statistics
مباحث خود را با آمار به اثبات رساندن

2. This country will fortify the coastal areas.
[ترجمه ترگمان]این کشور مناطق ساحلی را تقویت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این کشور مناطق ساحلی را تقویت خواهد کرد

3. Have some hot soup to fortify you against the cold.
[ترجمه ترگمان]یه مقدار سوپ داغ برای تقویت شما در برابر سرما آماده کنید
[ترجمه گوگل]یک سوپ داغ داشته باشید تا به شما در مقابل سرما کمک کند

4. A good munch would fortify us both and united again, we could tackle the trouble ahead as a team.
[ترجمه ترگمان]A خوب می توانست هر دوی ما را تقویت کند و با هم متحد شویم
[ترجمه گوگل]یک پیروزی خوب باعث می شود که ما هر دو را دوباره متحد کنیم، ما می توانیم مشکل را به عنوان یک تیم روبرو کنیم

5. Concrete blocks were piled high to fortify the government center.
[ترجمه ترگمان]بلوک های بتن برای غنی سازی مرکز دولت بالا آمده بودند
[ترجمه گوگل]بلوک های بتنی برای تقویت مرکز حکومت بسیار سنگین بودند

6. No, the best he could do was to fortify himself with the Nielson family, and wait a century or two.
[ترجمه ترگمان]نه، بهترین کاری که می توانست بکند این بود که با خانواده Nielson fortify کند و یک یا دو قرن صبر کند
[ترجمه گوگل]نه، بهترین کاری که او می توانست انجام دهد این بود که خود را با خانواده نیلسون تقویت کند و یک قرن یا دو سال صبر کند

7. He ordered a pot of coffee to fortify himself and stepped into his shower.
[ترجمه ترگمان]برای تقویت خود یک قوری قهوه سفارش داد و به حمام رفت
[ترجمه گوگل]او به یک قوری از قهوه دستور داد تا خود را تقویت کند و به حمام خود برسد

8. Fortify thyself with contentment: that is an impregnable stronghold. Epictetus
[ترجمه ترگمان]خود را با خرسندی تصدیق کن: این یک دژ غیرقابل تسخیر است Epictetus
[ترجمه گوگل]ثروت خود را تقویت کنید: این یک بنای غیرقابل قبول است Epictetus

9. We need to fortify the resources of the International Monetary Fund.
[ترجمه ترگمان]ما باید منابع صندوق بین المللی پول را تقویت کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید منابع صندوق بین المللی پول را تقویت کنیم

10. The bridegroom took a brandy to fortify himself for the ceremony.
[ترجمه ترگمان]داماد یک براندی برد تا خودش را برای مراسم تقویت کند
[ترجمه گوگل]جادوگر یک براندی را برای تقویت خود برای مراسم آورد

11. They decided to fortify the coastal areas.
[ترجمه ترگمان]آن ها تصمیم گرفتند تا مناطق ساحلی را تقویت کنند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند مناطق ساحلی را تقویت کنند

12. Fortify, the software testing company recently acquired by HP, works with companies to ensure that applications developed for private data-centers are cloud-ready.
[ترجمه ترگمان]Fortify، شرکت تست نرم افزار که اخیرا توسط HP به دست آمد، با شرکت ها کار می کند تا اطمینان حاصل کند که برنامه های توسعه یافته برای مراکز داده خصوصی آماده هستند
[ترجمه گوگل]غنی سازی، شرکت تست نرم افزاری که اخیرا توسط HP به فروش رسیده است، با شرکت ها کار می کند تا اطمینان حاصل کند که برنامه های کاربردی برای مراکز داده خصوصی برای ابر آماده هستند

13. Good eating habits help to fortify the body against disease.
[ترجمه ترگمان]عادات غذایی خوب به تقویت بدن در برابر بیماری کمک می کنند
[ترجمه گوگل]عادات غذا خوردن خوب باعث تقویت بدن در برابر بیماری می شود

14. Have some hot soup to fortify you against cold.
[ترجمه ترگمان] یه مقدار سوپ داغ برای تقویت تو در برابر سرما داشته باش
[ترجمه گوگل]یک سوپ داغ داشته باشید تا به شما در برابر سرما کمک کند

15. Osama used them to fortify the caves that would shelter Arab and Afghan mujahedeen and, after 9/ himself.
[ترجمه ترگمان]اسامه از آن ها برای تقویت the استفاده کرد که مجاهدین عرب و افغان را نجات می دادند و بعد از ۹ \/ ۲
[ترجمه گوگل]اسامه از آنها برای تقویت غارهایی که مجاهدین عرب و افغان را پوشش می دهد و بعد از 9 / خود استفاده می کند

We fortified the cracked walls of the building with buttresses.

دیوارهای ترک‌خورده‌ی ساختمان را با پشت‌بند تقویت کردیم.


The boundary between the two countries was heavily fortified.

مرز بین دو کشور به شدت (از نظر نظامی) مستحکم شده بود.


to fortify one's arguments with statistics

مباحث خود را با آمار به اثبات رساندن


fortified wine

شراب قوی (شده)


fortified milk

شیر غنی‌شده


پیشنهاد کاربران

افزایش دادن، تقویت کردن

مجهز کردن

تَبَندَریدَن.


کلمات دیگر: