کلمه جو
صفحه اصلی

involvement


معنی : گرفتاری، درگیری
معانی دیگر : درگیری، گرفتاری

انگلیسی به فارسی

درگیری، گرفتاری


درگیری، گرفتاری، دخالت


گرفتاری، مشکل، مسئله، معضل


رابطه، روابط، روابط نزدیک


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the state or condition of being involved.

- He regretted his involvement in the practical joke.
[ترجمه ترگمان] او از دخالت او در این شوخی عملی پشیمان بود
[ترجمه گوگل] او از دخالتش در شوخی عملی پشیمان شد

• inclusion; participation, connection, association; complexity; entanglement
your involvement in something is the fact that you are taking part in it.
involvement is also the concern and enthusiasm that you feel about something.

مترادف و متضاد

گرفتاری (اسم)
scrape, ado, involvement, plight, entanglement, captivity, hitch, assurance, constraint, mire, drawing, snarl, encumbrance, nodus, tanglement

درگیری (اسم)
involvement, contention, set-to

Synonyms: intentness, study, preoccupation, reflection


difficulty


Synonyms: entanglement, quandary, crisis, embarrassment


connection


Synonyms: engagement, embroilment, association, responsibility, relationship


engrossment


جملات نمونه

1. When she was promoted, she missed the day-to-day involvement with customers.
[ترجمه A.A] وقتی او ارتقاع یافت سر و کله زدن روزمره با مشریان را نداشت
[ترجمه ترگمان]هنگامی که او ترفیع یافت، دست داشتن به مشارکت روزانه با مشتریان را از دست داد
[ترجمه گوگل]هنگامی که او ارتقا یافت، او از حضور روزمره با مشتریان خسته شد

2. UN involvement in the country's affairs would set a dangerous precedent.
[ترجمه ترگمان]دخالت سازمان ملل در امور کشور سابقه خطرناکی را در بر خواهد داشت
[ترجمه گوگل]دخالت سازمان ملل در امور کشور یک سابقه خطرناک است

3. School officials say they welcome parental involvement.
[ترجمه ترگمان]مسئولان مدرسه می گویند که از مشارکت والدین استقبال می کنند
[ترجمه گوگل]مقامات مدرسه می گویند که از دخالت والدین خوشحال هستند

4. She disliked his involvement with the group and disliked his friends.
[ترجمه ترگمان]او از درگیری با گروه خوشش نمی آمد و دوستانش را دوست نداشت
[ترجمه گوگل]او با دخالتش در گروه مخالفت کرد و دوستانش را دوست نداشت

5. Her involvement in the case was peripheral.
[ترجمه ترگمان]گرفتاری او در این پرونده، دامنه دید بود
[ترجمه گوگل]دخالت او در مورد محیطی بود

6. The decision to escalate UN involvement has been taken in the hopes of a swift end to the hostilities.
[ترجمه ترگمان]این تصمیم برای تشدید مشارکت سازمان ملل به امید پایان سریع به خصومت صورت گرفته است
[ترجمه گوگل]تصمیم به تشدید دخالت سازمان ملل در امید به پایان رسیدن سریع به خصومت ها گرفته شده است

7. He encourages parental involvement in the running of school.
[ترجمه ترگمان]او مشارکت والدین در اداره مدرسه را تشویق می کند
[ترجمه گوگل]او مشارکت والدین در اجرای مدرسه را تشویق می کند

8. Involvement with terrorist groups brought the political party into disrepute.
[ترجمه ترگمان]مشارکت با گروه های تروریستی حزب سیاسی را بدنام کرد
[ترجمه گوگل]مشارکت با گروه های تروریستی، حزب سیاسی را به نادیده انگاشت

9. His involvement in the scandal was a blot on his reputation.
[ترجمه Farhood] مشارکت او در این رسوایی، یک لکه ننگ بر شهرت او بود
[ترجمه ترگمان]دخالت او در این رسوایی، یک لکه ننگ بر شهرت او بود
[ترجمه گوگل]دخالت او در رسوایی این بود که اعتبار خود را از دست داده است

10. His new book examines the United States' involvement in World War II.
[ترجمه ترگمان]کتاب جدید او به بررسی دخالت ایالات متحده در جنگ جهانی دوم می پردازد
[ترجمه گوگل]کتاب جدید او، بررسی نقش ایالات متحده در جنگ جهانی دوم را بررسی می کند

11. The authorities have been accused of active involvement in the narcotics trade.
[ترجمه ترگمان]مقامات به دخالت فعال در تجارت مواد مخدر متهم شده اند
[ترجمه گوگل]مقامات به دخالت فعال در تجارت مواد مخدر متهم شده اند

12. Glazer ducked a question about his involvement in the bank scandal.
[ترجمه ترگمان]گلازر یک سوال در مورد دخالت او در رسوایی این بانک را رد کرد
[ترجمه گوگل]گلاسر سوالی در مورد دخالتش در رسوایی بانک داشت

13. He was found to have a deep involvement in drug dealing.
[ترجمه ترگمان]او به دلیل مشارکت عمیق در معاملات مواد مخدر پیدا شد
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که دخالت عمیق در فروش مواد مخدر دارد

14. Weaver admitted a strong emotional involvement in her client's case.
[ترجمه ترگمان]ویور در پرونده موکلش یک مشارکت عاطفی شدید را پذیرفت
[ترجمه گوگل]Weaver اعتیاد عاطفی قوی را در پرونده مشتریش پذیرفته است

15. Winters denies any involvement in the robbery.
[ترجمه ترگمان]زمستان ها هر گونه دخالت در این سرقت را انکار می کند
[ترجمه گوگل]زمستان هر گونه دخالت در سرقت را انکار می کند

پیشنهاد کاربران

دست داشتن

درگیر

شیمی درمانی

دست اندر کار

مشارکت

دخالت

community involvement
مداخلات اجتماعی

رابطه نزدیک احساسی و شخصی داشتن
The study results assert that involvement with family or community and sense of usefulness , impact the life satisfaction in elderly.

دخالت، درگیری

پرداختن
مشارکت
سهیم شدن
دخیل شدن

مداخله، مشغولیت، اشتغال، مشغله

ایفای نقش

دخیل بودن و نقش داشتن، و به اصطلاح خودمون دست داشتن در چیزی

درگیری ، شرکت ، مشارکت
the active involvement of the government is needed
مشارکت فعال دولت ضروری است👩‍👧
تجربی 95 ، زبان 93 ، ریاضی 92 و. . . .

عجین شدن با شغل : job involvement

پا در میانی - مداخله

نقش آفرینی

شرکت
مشارکت

تو در تو شدن با فردی یا چیزی از همه سمت و گیر کردن مطلوب در ان

مشارکت

A peace campaigner had set herself on fire in protest at the government's involvement in the war

emotional or personal association with someone
ارتباط رابطه پیوند شخص یا احساسی با کسی:

attachment
connection
friendship
intimacy
entanglement
relationship
bond

قاطی شدن با کسی

دغدغه_ دغدغه مندی

دست داشتن
مشغولیت
مشارکت
دخالت
همراهی


نقش
What involvement did you have in the disappearance of the missing book
در گم شدن کتاب مفقودی چه نقشی داشتی؟

درآمیختگی ( داریوش آشوری )

تعامل


کلمات دیگر: