1. badly adjusted
ناسازگار،ناهماهنگ
2. a badly drafted letter
نامه ای که بد نوشته شده است
3. a badly scuffed stairway
پلکانی که در اثر رفت و آمد خیلی خراشیده شده است
4. a badly ventilated room
اتاقی که هواگیر نیست (که بد تهویه می شود)
5. you badly need the services of a good lawyer
شما به کمک یک وکیل خوب نیاز مبرم دارید.
6. he was badly burned from the waist upward
از کمر به بالا دچار سوختگی بدی شده بود.
7. he was badly laced in the elections
او در انتخابات بدجوری شکست خورد.
8. he was badly wounded before the battle had fairly begun
پیش از آنکه نبرد به طور آشکار آغاز شود سخت زخمی شد.
9. i feel badly about your accident
درباره ی تصادف شما متاسفم.
10. her legs were badly excoriated by the acid
اسید پوست پاهایش را بدجوری برده بود.
11. his reputation was badly wounded
شهرت او سخت آسیب دید.
12. the child was badly savaged by the neighbor's dog
کودک سخت مورد حمله ی سگ همسایه قرار گرفت.
13. the farmers are badly off
اوضاع کشاورزان خوب نیست.
14. the labour did badly in the election
حزب کارگر در انتخابات اخیر بد آورد.
15. the war went badly
جنگ بد پیشرفت می کرد.
16. to use friends badly
با دوستان بدتا کردن
17. a story that reads badly
داستانی که قابل خواندن نیست
18. he speaks english very badly
او انگلیسی خیلی بد حرف می زند.
19. he used to behave badly toward his wife
او نسبت به زنش بدرفتاری می کرد.
20. in sum, we were badly defeated
خلاصه شکست سختی خوردیم.
21. our sales have slumped badly
فروش ما بدجوری افت کرده است.
22. our team was playing badly and the spectators kept jeering at them
تیم ما بد بازی می کرد و تماشاچیان مرتب آنها را هو می کردند.
23. the door had become badly riddled by termites
موریانه ها در را بدجوری سوراخ سوراخ کرده بودند.
24. the manuscript had been badly interpolated
نسخه ی خطی به طور بدی تحریف شده بود.
25. the story itself, while badly written, is not only true but interesting, too
خود داستان با وجود آنکه بد نگاشته شده است نه تنها واقعیت دارد بلکه جالب هم هست.
26. i want to meet her badly
شدیدا مایلم او را ملاقات کنم.
27. two of the soldiers were badly hurt
دو تا از سربازان سخت زخمی شده بودند.
28. after ahmad's retirement, the school became badly disorganized
پس از بازنشستگی احمد مدرسه بسیار نابسامان شد.
29. he had done the job so badly that we had to undo every thing and start all over again
کارها را آن قدر بد انجام داده بود که مجبور شدیم همه را به صورت اول برگردانده و از نو شروع کنیم.
30. the cut on my finger smarted badly
بریدگی انگشتم بدجوری درد می کرد.
31. the silver tray needs to be polished, it is badly tarnished
سینی نقره نیاز به جلا دادن دارد چون بد جوری سیاه شده است.
32. the plan of attack was good in its conception but badly executed
طرح اولیه ی نقشه ی حمله خوب بود ولی بد اجرا شد.