فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arrests, arresting, arrested
• (1) تعریف: to slow down; impede; stop.
• مترادف: block, obstruct, stay
• متضاد: activate
• مشابه: abort, check, halt, hinder, impede, inhibit, interrupt, restrain, slow, slow down, stop, stunt, suppress
- The storm arrested their climb up the mountain.
[ترجمه پرستو😍] توفان باعث توقف آنان از کوه شد
[ترجمه cpt] طوفان باعث بازداشت انهادرحال بالا رفتن از کوه شد
[ترجمه m. a] طوفان باعث ایستادن آنها برای بالا رفتن از کوه شد.
[ترجمه AFSH] توفان آنها را از بالا رفتن به کوه بازداشت
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] توفان مانع بالا رفتن آنها از کوه شد.
[ترجمه lisa] طوفان صعود آنها به کوه را دستگیر کرد.
[ترجمه ترگمان] طوفان آن ها را از کوه بالا برد
[ترجمه گوگل] طوفان صعودشان را به کوه بازداشت کردند
- An infection arrested his progress in recovering from surgery.
[ترجمه عطیه] یک عفونت مانع پیشرفت او در بهبود یافتن از عمل جراحی سد
[ترجمه lisa] یک عفونت باعث پیشرفت وی در بهبودی از عمل جراحی شد.
[ترجمه ترگمان] یک عفونت، پیشرفت خود را در بهبودی از عمل جراحی دستگیر کرد
[ترجمه گوگل] عفونت پیشرفت خود را در بازسازی جراحی بازداشت کرد
• (2) تعریف: to seize and detain (someone) by legal process.
• مترادف: apprehend, bust, collar, nab
• مشابه: capture, catch, detain, hold, imprison, incarcerate, jail, pinch, seize
- The police came and arrested the man who was yelling and making a disturbance.
[ترجمه lisa] پلیس آمد و مردی را که فریاد می زد و ایجاد مزاحمت می کرد دستگیر کرد.
[ترجمه ترگمان] پلیس آمد و مردی را که فریاد می زد و آشوبی برپا کرد دستگیر کرد
[ترجمه گوگل] پلیس مردی را که فریاد زد و باعث اختلال شد، دستگیر و دستگیر کرد
- The officer arrested the woman for shoplifting.
[ترجمه نورا ☺️] پلیس دستگیر کرد آن زنی را که از فروشگاه دزدی کرده بود
[ترجمه lisa] افسر این زن را به جرم سرقت در مغازه دستگیر کرد.
[ترجمه ترگمان] افسری که اون زن رو به خاطر دزدی از مغازه بازداشت کرده
[ترجمه گوگل] افسر زن را برای سرقت خرید دستگیر کرد
- Two suspects were arrested in connection with the murder.
[ترجمه ترگمان] دو مظنون در ارتباط با این قتل دستگیر شده اند
[ترجمه گوگل] دو مظنون در رابطه با قتل دستگیر شدند
• (3) تعریف: to attract and keep hold of.
• مترادف: rivet
• متضاد: lose
• مشابه: attract, catch, engage, engross, fix, hold
- The sudden loud noise arrested our attention.
[ترجمه گویگچه�♡�] صدا های عجیب توجه مارا جلب کرد
[ترجمه ترگمان] سرو صدای بلند توجه ما را جلب کرد
[ترجمه گوگل] صدای ناگهانی بلند توجه ما را جلب کرد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the condition of being seized and detained, or the act of seizing and obtaining, by legal process.
• مترادف: apprehension
• متضاد: release
• مشابه: capture, detention, restraint, seizure
- The story of the spectacular arrest appeared on the front page of the paper.
[ترجمه ترگمان] داستان دستگیری تماشایی در صفحه اول روزنامه ظاهر شد
[ترجمه گوگل] داستان بازداشت های دیدنی در صفحه اول مقاله ظاهر شد
• (2) تعریف: the act of slowing down or stopping.
• مترادف: obstruction
• مشابه: blockage, cessation, check, impediment, interruption, slumber, stay, stoppage
- The sudden arrest of the athlete's heart could not have been predicted.
[ترجمه ترگمان] دستگیری ناگهانی قلب ورزش کار را نمی توان پیش بینی کرد
[ترجمه گوگل] دستگیری ناگهانی قلب ورزشکار نباید پیش بینی شود
• (3) تعریف: condition of being slowed or stopped.
• مشابه: blockage, cessation, obstruction, slumber, stay, stoppage
- His heart was in arrest.
[ترجمه ترگمان] قلبش بازداشت شده بود
[ترجمه گوگل] قلب او دستگیر شد