کلمه جو
صفحه اصلی

aboriginal


معنی : اهل یک اب و خاک، بومی، قدیم، اصلی
معانی دیگر : ساکنان اولیه، سکنه ی اصلی، وابسته به بومیان به ویژه بومیان استرالیا، سکنه اولیه

انگلیسی به فارسی

بومی، اصلی، سکنه اولیه، اهل یک آب و خاک


بومی، اهل یک اب و خاک، قدیم، اصلی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to aborigines.
مترادف: indigenous, native, original
مشابه: ancient, early, primal, primary, primeval, primitive, primordial

- The aboriginal language is still spoken here.
[ترجمه ترگمان] زبان بومی هنوز اینجاست
[ترجمه گوگل] زبان بومی هنوز در اینجا صحبت می شود

(2) تعریف: native to an area; indigenous.
مترادف: indigenous, native, original
مشابه: early, endemic, primal, primary, primeval, primordial

- The aboriginal population dwindled.
[ترجمه ترگمان] جمعیت بومی کم شد
[ترجمه گوگل] جمعیت بومی از بین رفت
اسم ( noun )
مشتقات: aboriginally (adv.), aboriginality (n.)
• : تعریف: an aborigine.
مترادف: native
مشابه: aborigine

- These were the lands of the aboriginals.
[ترجمه ترگمان] این ها سرزمین the بودند
[ترجمه گوگل] اینها سرزمینهای بومی بود

• member of any of the peoples who lived in canada before the european settlers arrived; member of the dark-skinned people indigenous to australia
of or pertaining to aborigines; original, first, native, indigenous
an aboriginal is a member of one of the tribes which were living in australia when europeans arrived. count noun here but can also be used as an adjective. e.g. for many aboriginal people such measures don't go far enough.
aboriginal also means relating to or affecting aboriginals.
the aboriginal people or animals of a place are ones that have been there from the earliest known times or that were there before europeans arrived.

مترادف و متضاد

اهل یک اب و خاک (اسم)
aboriginal

بومی (صفت)
aboriginal, native, indigenous, endemic, domestic, vernacular, aborigine, autochthonous

قدیم (صفت)
aboriginal, primitive

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

belonging to one, existing in a place since prehistory


Synonyms: ancient, earliest, endemic, first, indigenous, native, original, primary, primeval, primitive, primordial


Antonyms: foreign


جملات نمونه

1. aboriginal inhabitants of iran
ساکنان اولیه ی ایران

2. He has lived among the aboriginal inhabitants for a few years.
[ترجمه ترگمان]او چند سال است که در میان ساکنان بومی زندگی کرده است
[ترجمه گوگل]او چند سال است که در میان ساکنان بومی زندگی می کند

3. They managed to wipe out the entire aboriginal population.
[ترجمه ترگمان]آن ها توانستند کل افراد بومی را از بین ببرند
[ترجمه گوگل]آنها موفق به از بین بردن کل جمعیت بومی شدند

4. An Aboriginal tracker led them to the place where the plane had crashed.
[ترجمه ترگمان]یک ردیاب مهم آن ها را به محلی هدایت کرد که هواپیما سقوط کرده بود
[ترجمه گوگل]یک ردیاب بومی، آنها را به جایی که هواپیما سقوط کرد، هدایت کرد

5. Aboriginal art has finally gained recognition and broken away from being labelled as "primitive" or "exotic".
[ترجمه ترگمان]هنر بومی در نهایت به رسمیت شناخته شد و با برچسب \"بدوی\" یا \"بیگانه\" شناخته شد
[ترجمه گوگل]هنر بومی در نهایت به رسمیت شناخته شده است و از نامگذاری به عنوان �ابتدایی� یا �عجیب و غریب� ناممکن است

6. This is aimed at protecting the aboriginal sites on the Franklin.
[ترجمه ترگمان]هدف از این کار حفاظت از اماکن بومی در فرانکلین است
[ترجمه گوگل]این هدف در حفاظت از سایت های بومی در فرانکلین است

7. Aboriginal Olympic runner Cathy Freeman has spoken out on the issue.
[ترجمه ترگمان]کتی فریمن، دونده المپیک بومی، در مورد این مساله صحبت کرده است
[ترجمه گوگل]کتی فریمن، رهبر المپیک بومی، در مورد این موضوع صحبت کرده است

8. The Aboriginal rebellion is as tragic as life aboard the Sincerity is hilarious.
[ترجمه ترگمان]شورش بومی به اندازه زندگی در the غم انگیز است
[ترجمه گوگل]شورش بومی ها به عنوان حیاتی است که بر روی صبر و شکیبایی خنده دار است

9. Recommendations on appointing representatives from Aboriginal communities to various local and national policy boards have been implemented.
[ترجمه ترگمان]توصیه هایی برای انتصاب نمایندگانی از جوامع بومی به هیات های مختلف محلی و ملی به اجرا درآمده است
[ترجمه گوگل]توصیه هایی برای انتصاب نمایندگان جوامع بومی به شورای سیاست های محلی و ملی انجام شده است

10. He was the first Aboriginal to have mastered a western mode of painting and by 1940 his was a household name.
[ترجمه ترگمان]او اولین بومی بود که در یک سبک غربی نقاشی مهارت پیدا کرد و تا ۱۹۴۰ نیز یک نام خانگی بود
[ترجمه گوگل]او اولین بومی بود که به سبک نقاشی غربی تسلط داشت و تا سال 1940 نام خانوادگی وی بود

11. Aboriginal women in that age group have death rates around nine times those of the total female population.
[ترجمه ترگمان]زنان بومی در این گروه سنی، نرخ مرگ در حدود نه برابر کل جمعیت زنان را دارند
[ترجمه گوگل]زنان بومی در این گروه سنی میزان مرگ و میر 9 برابر بیشتر از کل جمعیت زن دارند

12. Mice, deer and all these islands' aboriginal inhabitants are left far behind.
[ترجمه ترگمان]موش، گوزن و تمام این جزایر بومی خیلی عقب مانده اند
[ترجمه گوگل]موش ها، گوزن ها و همه ساکنان بومی این جزایر به دور از عقب مانده اند

13. The exceptionally poor health of the Aboriginal community has elicited cross party support for action.
[ترجمه ترگمان]وضعیت بسیار ضعیف جامعه بومی، حمایت حزبی برای اقدام را برانگیخته است
[ترجمه گوگل]سلامت فوق العاده ضعیف جامعه بومیان، پشتیبانی حزب سوسیالیستی برای اقدام را ایجاد کرده است

14. There are indeed cases of leaders of aboriginal groups offering to pay yasak.
[ترجمه ترگمان]در حقیقت مواردی از رهبران گروه های بومی برای پرداخت yasak وجود دارد
[ترجمه گوگل]در واقع مواردی از رهبران گروه های بومی که برای پرداخت یاساک ارائه می دهند وجود دارد

15. An Aboriginal high school girl from a desert tribe had chanced to see this picture - and all hell had broken loose.
[ترجمه ترگمان]یک دختر جوان مهم که از یک قبیله بیابانی تا حالا این تصویر را دیده بود - و تمام جهنمی که از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]یک دختر دبیرستانی بومی از یک قبیله بیابانی، این تصویر را مشاهده کرد - و همه جهنم شل شده بودند

aboriginal inhabitants of Iran

ساکنان اولیه‌ی ایران


پیشنهاد کاربران

ساکنان قدیمی ، بومی


کلمات دیگر: