کلمه جو
صفحه اصلی

absolutism


معنی : حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق
معانی دیگر : استبداد، مطلق گویی، خودکامگی، حکومت مطلق، (فلسفه) اعتقاد به علی الاطلاق، طریقه مطلق، مطلق باوری، اعتقاد به قادر علی الاطلاق خدا

انگلیسی به فارسی

مطلق‌گرایی، حکومت مطلقه، اعتقاد به قادر علی‌الاطلاق(خدا)، طریقه‌ی مطلقه، (حقوق) سیستم سلطنت استبدادی


مطلق بودن، حکومت مطلقه، مطلق گرایی، طریقه مطلقه، سیستم سلطنت استبدادی، اعتقاد به قادر علی الاطلاق


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: absolutist (n.)
• : تعریف: the principle or practice of absolute, unrestrained governmental power.
مشابه: autocracy

- Absolutism is evidenced in the governing of Russia by the tsars until 1905.
[ترجمه ترگمان] Absolutism در حکومت روسیه توسط تزارها تا سال ۱۹۰۵ نیز مشهود است
[ترجمه گوگل] مطلقیت در سالهای 1905 تا کنون توسط حکومت روسیه توسط تزار تایید شده است

• political principle of absolute power in government, totalitarianism, despotism
absolutism is a political system in which one ruler or leader has complete power and authority over a country.

مترادف و متضاد

حکومت مطلقه (اسم)
absolutism, despotism, suzerain, caesarism

مطلق گرایی (اسم)
absolutism

طریقه مطلقه (اسم)
absolutism

سیستم سلطنت استبدادی (اسم)
absolutism

اعتقاد به قادر علی الاطلاق (اسم)
absolutism

جملات نمونه

1. Some of the absolutism of the early days of social investing seems to have given way to a new pragmatic activism.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که برخی از استبداد اولیه روزه ای اولیه سرمایه گذاری اجتماعی، راه را به فعالیت های عملگرایانه جدیدی بخشیده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد بعضی از مطلق بودن روزهای اولیه سرمایه گذاری اجتماعی به یک فعالیت عملی جدید عمل کرده است

2. The tendency to ethnic absolutism and the one-party residue have reinforced one another in the Yugoslav successor states.
[ترجمه ترگمان]تمایل به استبداد قومی و باقیمانده یک حزب، دیگری را در کشورهای جانشین یوگسلاوی تقویت کرده است
[ترجمه گوگل]تمایل به مطلقیت قومی و باقی مانده یک طرفه در دولت های یوگسلاوی یکی دیگر را تقویت کرده است

3. The state bureaucracies created by eighteenth-century absolutism signified the arrival of a universal class pursuing a universal interest.
[ترجمه ترگمان]بوروکراسی دولتی که در قرن هجدهم ایجاد شد، ورود یک طبقه جهانی را به دنبال منافع عمومی نشان داد
[ترجمه گوگل]بوروکراسی ایالتی که توسط اصول اخلاقی قرن هجدهم ایجاد شد، نشانگر ورود یک طبقه جهانی به دنبال یک منافع جهانی بود

4. The result would, at best, have been clerical absolutism, at worst, Communist takeover or civil war.
[ترجمه ترگمان]نتیجه آن، در بهترین حالت، استبداد روحانی، در بدترین حالت، تصاحب کمونیست و یا جنگ داخلی بوده است
[ترجمه گوگل]در نتیجه، در بهترین حالت، مطلق بودن روحانی، در بدترین حالت، پیوستن کمونیست یا جنگ داخلی بود

5. We, however, should oppose the standpoint of absolutism and carry out the dialectics in the comprehension.
[ترجمه ترگمان]با این حال، ما باید با دیدگاه استبداد مخالف باشیم و دیالکتیک را در درک مطلب حمل کنیم
[ترجمه گوگل]ما، با این حال، باید با موضع گیری مطلقیت مخالف باشیم و دیالکتیک را درک کنیم

6. In the long struggle to reconcile industrial absolutism and political democracy, Court played a delaying action.
[ترجمه ترگمان]در تلاش طولانی برای سازش با استبداد صنعتی و دموکراسی سیاسی، دادگاه یک اقدام را به تاخیر انداخت
[ترجمه گوگل]در تلاش طولانی برای آشتی دادن مطلقیت صنعتی و دموکراسی سیاسی، دادگاه یک اقدام تاخیری را انجام داد

7. Absolutism: You have bicephalous milk cow, the country takes away both ends, shoot you next.
[ترجمه ترگمان]Absolutism: شما گاو شیر دارید، کشور هر دو طرف را می گیرد و بعد شما را با تیر می زند
[ترجمه گوگل]Absolutism شما دارای گاو شیری دو طرفه هستید، کشور هر دو را دور می اندازد، بعد از شما ساقه

8. It is neither absolutism nor mysticism, nor nihilism, but full of logics and dialectics.
[ترجمه ترگمان]این نه استبداد است، نه عرفان، و نه nihilism، بلکه پر از منطق های و دیالکتیک
[ترجمه گوگل]این نه مطلقیت، نه عرفان، نه نیهیلیسم، بلکه پر از منطق و دیالکتیک است

9. With its replacing absolutism by relativism, non - philosophy cuts off necessary link of philosophy development chain.
[ترجمه ترگمان]با جایگزین کردن قدرت مطلقه به وسیله نسبی گرایی، غیر فلسفه ارتباط لازم برای زنجیره توسعه فلسفه را قطع می کند
[ترجمه گوگل]با بی نظیر جایگزین آن توسط نسبیت گرایی، غیر فلسفی پیوند ضروری زنجیره توسعه فلسفه را قطع می کند

10. To this day, the feudal political absolutism has not disappeared.
[ترجمه ترگمان]تا امروز، استبداد سیاسی فئودالی از بین نرفته است
[ترجمه گوگل]تا به امروز، مطلقیت سیاسی فئودال ناپدید شده است

11. Everything else in them is nothing but absolutism, preaching, moral didacticism.
[ترجمه ترگمان]هر چیز دیگری در آن ها چیزی جز استبداد، موعظه، didacticism اخلاقی نیست
[ترجمه گوگل]همه چیز در آنها چیزی جز انحصارگرایی، موعظه و اخلاق گرایی نیست

12. Baxi ( 2006 ) places the debate about absolutism, universalism and relativism of human rights in perspective.
[ترجمه ترگمان]Baxi (۲۰۰۶)بحث در مورد استبداد، universalism و نسبی گرایی حقوق بشر را در دید قرار می دهد
[ترجمه گوگل]باکسی (2006) بحث در مورد مطلقیت، جهانی گرایی و نسبیت گرایی حقوق بشر را در چشم انداز قرار می دهد

13. The modernists' sense of time, characterized by determinism, absolutism and progressivism, and in the highest flight since modem time, has been seriously queried and challenged.
[ترجمه ترگمان]مفهوم modernists زمان، با جبرگرایی، استبداد و progressivism مشخص شد، و از زمان مودم به اوج خود رسیده، به طور جدی پرسیده و به چالش کشیده شده است
[ترجمه گوگل]حسگر مدرنیستی که از لحاظ جبرگرایی، مطلقیت و پیشرفت گرایی مشخص شده و در بالاترین زمان پرواز از زمان مودم، به طور جدی مورد سوءاستفاده قرار گرفته و به چالش کشیده شده است

14. In the feudal society of absolutism, derive the Lilliputian of flatter the most easily.
[ترجمه ترگمان]در جامعه فئودال، استبداد، the را به آسانی به دست می آورد
[ترجمه گوگل]در جامعه فئودالی مطلق بودن، Lilliputian را به راحتی می توان به راحتی کشف کرد

15. They are saying, with varying degrees of absolutism, that animals should not be exploited at all.
[ترجمه ترگمان]آن ها با درجات مختلفی از استبداد می گویند که نباید از حیوانات سو استفاده کرد
[ترجمه گوگل]آنها با درجات مختلفی از مطلقیت می گویند که حیوانات نباید مورد سوء استفاده قرار بگیرند

پیشنهاد کاربران

absolutism ( فلسفه )
واژه مصوب: مطلق گرایی
تعریف: دیدگاهی مبنی بر اینکه اصلی عینی و سرمدی و بنیادین وجود دارد که خاستگاه و معیار حقیقت و ارزش است


کلمات دیگر: