کلمه جو
صفحه اصلی

actor


معنی : بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان
معانی دیگر : مدعی

انگلیسی به فارسی

بازیگر، هنرپیشه، (حقوق) خواهان، مدعی، شاکی، حامی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who plays roles in dramatic productions on stage, in films, or on radio and television.
مترادف: performer, player, thespian
مشابه: actress, ham, impersonator, mime, mimic, mummer, star, starlet, troupe

- Even as a child he dreamt of being an actor on the stage.
[ترجمه ترگمان] حتی به عنوان یک کودک، رویای بازیگری در صحنه را در سر داشت
[ترجمه گوگل] حتی به عنوان یک کودک، او رویای یک بازیگر در صحنه را داشت

(2) تعریف: one who acts or does.
مترادف: doer, participant, party
مشابه: agent, functionary, operator, worker

- The subject in a sentence is often the actor, the person or thing that carries out the action of the verb.
[ترجمه ترگمان] موضوع در یک جمله اغلب بازیگر، شخص یا چیزی است که عمل the را انجام می دهد
[ترجمه گوگل] موضوع در یک جمله اغلب بازیگر، شخص یا چیزی است که عمل فعل را انجام می دهد

• one who acts, performer (in plays, films, etc.)
an actor is someone whose job is acting in plays or films.

دیکشنری تخصصی

[سینما] اکتور - بازیگر/ هنرپیشه - هنرپیشه مرد سینما
[کامپیوتر] بازیگر- شیئی که در طول یک مسیر مشخص حرکت می کند .

مترادف و متضاد

بازیگر (اسم)
actor, performer, puppeteer, mummer, stager

هنرپیشه (اسم)
actor, artist, thespian, craftsman, player

شاکی (اسم)
plaintiff, actor, complainant

حامی (اسم)
supporter, protector, patron, sponsor, actor, advocate, partisan, backer, shield, booster, bulwark, vindicator, partizan

خواهان (اسم)
plaintiff, actor, complainant, demandant, libellant, litigant

person who performs, entertains by role-playing


Synonyms: amateur, artist, barnstormer, bit player, character, clown, comedian, entertainer, extra, foil, ham, hambone, headliner, idol, impersonator, ingénue, lead, mime, mimic, pantomimist, performer, play-actor, player, soubrette, stand-in, star, stooge, straight person, thesp, thespian, trouper, understudy, ventriloquist, villain, walk-on


Antonyms: audience, fan


جملات نمونه

1. an actor must study his lines
بازیگر باید متن خود را از بر کند.

2. an actor who can project his feelings
هنرپیشه ای که می تواند احساسات خود را بیان کند

3. an actor who has gained a lot of publicity
هنرپیشه ای که خیلی شهرت کسب کرده است

4. that actor was the best find of the year
آن هنرپیشه بهترین کشف سال بود.

5. the actor gave an electric performance
هنرپیشه برنامه ی اعجاب آوری را اجرا کرد.

6. the actor had his lines down cold
هنرپیشه متن خود را مثل آب خوردن بلد بود.

7. this actor is now the idol of the young people
این هنرپیشه اکنون معبود جوانان است.

8. a fledgling actor
بازیگر تازه کار

9. a great actor
بازیگر برجسته

10. a ham actor
بازیگر روحوضی

11. a journeyman actor
هنرپیشه ی نسبتا خوب و ساعی

12. a key actor
بازیگر اصلی

13. a supporting actor
بازیگر دارای نقش کمکی

14. a writer turned actor
نویسنده ای که هنرپیشه شده است

15. to hoot an actor off the stage
با هو کشیدن بازیگری را از صحنه بیرون راندن

16. aspiring to become an actor
سخت آرزومند هنرپیشه شدن

17. a fat role for a movie actor
نقش خوبی برای یک بازیگر سینما

18. he is a poor apology for an actor
او هنرپیشه ی بدی است.

19. those theatrical tours seasoned him as an actor
آن مسافرت های تئاتری او را هنرپیشه ی ورزیده ای کرد.

20. If the new actor is no good, kick him out.
[ترجمه ترگمان]اگر بازیگر جدید خوب نباشد، او را بیرون کنید
[ترجمه گوگل]اگر بازیگر جدید خوب نباشد، او را بیرون بکشید

21. He's a very versatile young actor who's as happy in horror films as he is in TV comedies.
[ترجمه ترگمان]او یک بازیگر جوان بسیار متنوع است که در فیلم های کمدی از فیلم های ترسناک خوشحال است
[ترجمه گوگل]او یک بازیگر جوان بسیار متنوع است که در فیلمهای ترسناک همانند کمدیهای تلویزیونی خوشحال است

22. He certainly is a marvellous actor.
[ترجمه ترگمان]مسلما بازیگر خوبی است
[ترجمه گوگل]او قطعا یک بازیگر شگفت انگیز است

23. He told me he was an actor and I was fool enough to believe him.
[ترجمه ترگمان]به من گفت که هنرپیشه است و من آنقدر احمق بودم که حرف هایش را باور کنم
[ترجمه گوگل]او به من گفت که او یک بازیگر بود و من به اندازه کافی احمق بودم تا او را باور کنم

24. The actor moved upstage away from the audience.
[ترجمه ترگمان]بازیگر upstage را از حضار دور کرد
[ترجمه گوگل]بازیگر خارج از مخاطب در حال حرکت بود

25. He won the best actor award.
[ترجمه ترگمان]او برنده جایزه بهترین هنرپیشه شد
[ترجمه گوگل]او بهترین جایزه بازیگر را به دست آورد

26. Caine has always been an actor who excels in irony.
[ترجمه ترگمان](کین همیشه یک بازیگر بوده است که در استهزا برتری دارد
[ترجمه گوگل]کین همواره یک بازیگر بوده است که در قضاوت عالی است

Hollywood actors

بازیگران هالیوود


پیشنهاد کاربران

بازیگر مرد

عملگر

هنر پیشه مرد

کارگزار

بازیگردان ( در مباحث سیاسی )

کنشگر

متولی
کارگزار
Third, actors in the tourism and hospitality sector focus mainly on economic rationalism ( efficiency and cost reduction ) , which results in employing low - skilled, low - paid and temporary workforce:
ثالثا اینکه متولیان بخش جهانگردی و مهمانداری عمدتا بر روی منطق اقتصادی خود ( بازدهی و کاهش هزینه ) تمرکز دارند که منتج به استخدام نیروی کم تجربه، موقت و با حقوق پایین می گردد.

هنرپیشه، هنرمند، بازیگر مرد، هنرپیشه مرد،

بانی

عامل

بازیگر، هنرپیشه
عموما مربوط به مردان اما در مورد زنها نیز به کار می رود. ( علاوه بر actress ) منبع: OALD 9

فاعل

ایفا کننده نقش ( در علم کامپیوتر )

نقش آفرین، نقش پذیر، فعال ( سیاسی یا اجتماعی ) ، کنشگر

خدمت کار

بازیگر. بازیگر مرد. عامل


regional actors
مدعیان منطقه ای

بازیگر مرد میشهactor

The uniqueness of the Iranian actor )
( . has made us love him
منحصر به فرد بودن بازیگر ایرانی🇮🇷 باعث شده است که او را دوست داشته باشیم

actor=بازیگر یا هنر پیشه ٕ مرد🧔🏻

actress
بازیگر زن، هنرپیشهء زن🧕🏻

بازیگز مرد

actor ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: کنشگر
تعریف: ← عامل


کلمات دیگر: