کلمه جو
صفحه اصلی

ache


معنی : درد، تیر، تیر کشیدن
معانی دیگر : الم، درد مداوم، درد کردن یا داشتن (به طور مداوم)، احساس ترحم و همدردی کردن، بی تاب بودن، (عامیانه) آرزو کردن، دل کسی برای چیزی پر زدن، از ته دل خواستن، اشتیاق داشتن، دردوجع، دردگرفتن

انگلیسی به فارسی

دردوجع، دردکردن، دردگرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: aches, aching, ached
(1) تعریف: to produce or experience a dull, constant pain.
مترادف: hurt, pain, smart, throb, twinge
مشابه: gnaw, pinch, suffer

- My leg muscles are aching after all that climbing.
[ترجمه mehrdad] بعدازاین همه بالا رفتن ماهیچه های ( عظلات ) پایم درد میکنند
[ترجمه ترگمان] بعد از این همه رفتن عضلات پایم درد می کند
[ترجمه گوگل] پس از همه این صعود، عضلات پای من درد می کنند
- I've got the flu and I ache all over.
[ترجمه A.A] آنفولانزا گرفته ام و تمام بدنم درد میکنه
[ترجمه ترگمان] من آنفولانزا دارم و تمام بدنم درد می کنه
[ترجمه گوگل] من آنفولانزا دارم و دردش تمام است

(2) تعریف: to feel pity, compassion, or sadness.
مترادف: agonize, feel for, grieve, sorrow
مشابه: lament, mourn, pity, suffer

- Her heart was aching for the injured athlete.
[ترجمه A.A] قلبش تیرکشیده بودبرای قهرمان آسیب دیده
[ترجمه ترگمان] قلب او برای ورزش کار زخمی درد می کرد
[ترجمه گوگل] قلبش برای ورزشکار آسیب دیده بود

(3) تعریف: (informal) to yearn.
مترادف: crave, hanker, hunger, long, pine, yearn
مشابه: desire, need, pant, want

- The soldiers were aching to be back home.
[ترجمه قاسم آباده ی] سربازهابرای خانه دلشان پرکشیده بود .
[ترجمه ترگمان] سربازها برای برگشتن به خانه درد می کردند
[ترجمه گوگل] سربازان به خانه برگشتند
اسم ( noun )
مشتقات: achingly (adv.)
• : تعریف: a dull, constant pain.
مترادف: hurt, pain, soreness, throb, twinge
مشابه: affliction, discomfort, distress, heartache, misery, pang, smart, suffering

- I have an ache in my right shoulder from scrubbing the floor.
[ترجمه شادی ملکی] به خاطر شستن زمین دردی در شانه راستم دارم
[ترجمه ترگمان] دردی در شانه راستم دارم از تمیز کردن زمین
[ترجمه گوگل] من از شستن کف در شانه راست من دارم

• suffer from a continuous dull pain, hurt; miss, yearn for
continuous dull pain, hurt
if you ache or if a part of your body aches, you feel a dull steady pain.
if you ache for something or ache to do something, you want it very much.
an ache is a dull steady pain in a part of your body.

مترادف و متضاد

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

تیر کشیدن (فعل)
ache, pain, hurt, prickle, twinge, smart

sore feeling; dull pain


Synonyms: anguish, hurt, misery, pang, pounding, smarting, soreness, spasm, suffering, throb, throbbing, throe, twinge


Antonyms: comfort, ease, health, relief


feeling soreness or dull pain, often physical


Synonyms: be sore, hurt, pain, pound, smart, suffer, throb, twinge


جملات نمونه

1. He has an ache in the back.
[ترجمه محمد ارشاد کوهی] او ( مذکر ) کمرش درد میکند.
[ترجمه حسین نیازی] او دردی در کمرش ( پشتش ) دارد .
[ترجمه ترگمان]پشتش درد می کند
[ترجمه گوگل]او درد در پشت دارد

2. It makes my heart ache to see her suffer.
[ترجمه ترگمان]قلبم درد می کند که رنج او را ببینم
[ترجمه گوگل]این باعث می شود که قلب من دچار رنجش شود

3. I feel a dull ache in the shoulder.
[ترجمه ترگمان]درد مبهمی در شانه ام احساس می کنم
[ترجمه گوگل]احساس شادابی در شانه احساس می کنم

4. My arms ache from carrying this bag.
[ترجمه ترگمان]درد بازوانم از حمل این کیسه
[ترجمه گوگل]اسلحه من از حمل این کیسه است

5. She felt an ache in her back.
[ترجمه ترگمان]دردی در پشتش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس درد در پشت او را احساس کرد

6. I felt the familiar ache in my lower back.
[ترجمه ترگمان]درد آشنای خود را در پشتم احساس کردم
[ترجمه گوگل]احساس درد آشنا را در پشت پایین من احساس کردم

7. She felt a dull ache in her right temple, heralding a migraine.
[ترجمه ترگمان]او دردی گنگ در شقیقه راستش احساس کرد که سرش به لرزه افتاده بود
[ترجمه گوگل]او در معبد راست خود احساس سردی خفیف کرد و میگرن را افشا کرد

8. She felt a dull ache at the back of her head.
[ترجمه ترگمان]درد خفیفی را در پشت سرش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او در پشت سرش احساس درد خفیفی داشت

9. A sharp ache developed in her back muscles.
[ترجمه ترگمان]درد شدیدی در عضلات پشتش ایجاد شد
[ترجمه گوگل]درد شدید در عضلات پشت او ایجاد شده است

10. I've had a stomach ache all morning.
[ترجمه ترگمان]تمام صبح دل درد داشتم
[ترجمه گوگل]من تمام صبح درد معده داشتم

11. He had an awful ache in the belly.
[ترجمه ترگمان]درد وحشتناکی در شکم داشت
[ترجمه گوگل]او درد شکسته در شکم داشت

12. The ache in my head abated.
[ترجمه ترگمان]درد سر من فروکش کرد
[ترجمه گوگل]درد در سرم کاهش یافت

13. She could hardly speak for the ache in her heart.
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانست درد قلب خود را به زبان بیاورد
[ترجمه گوگل]او به سختی می تواند درد را در قلب او صحبت کند

14. I ache/I'm aching all over.
[ترجمه ترگمان]درد دارم و تمام بدنم درد می کند
[ترجمه گوگل]من درد دارم / درد دارم

aches and pains of old age

دردها و آلام پیری


My tooth aches.

دندانم درد می‌کند.


My heart aches for her.

دلم به خاطرش می‌سوزد.


I was aching to tell her the news.

بی‌صبرانه می‌خواستم خبر را به او بدهم.


I was aching to see Sherry.

از ته دل آرزوی دیدار شری را داشتم.


پیشنهاد کاربران

درد

Want very much to do or have sth, esp when it is impossible.

خوب کلمه ache به معنی درد است
اما یک پسوند برای بعضی از اعضای بدن است که به انها اگر بچسبد ( بگم فقط در بعضی کلمات ) یک مریضی را بوجود میاورد.
برای مثال headache=head ache
toothache=tooeh ache
اما برای مثال ابریزش بینی از یک ترکیبی درست شده است که در ان کلمه ache وجود ندارد
runningnose=running nose


ache ( noun ) : is something internal . a persistent physical discomfort , typically dull ( a toothache ) = معنای فارسی : چیزی درونی است . یک ناراحتی جسمانی مداوم ، به طور معمول کسل کننده ( دندان درد ) .

درد، قولنج، گرفتگی، ناراحتی

a big head has a big ache
هر که بامش بیش، برفش بیشتر


کلمات دیگر: