اسم خاص مذکر
brian
اسم خاص مذکر
انگلیسی به فارسی
اسم خاص مذکر
عزیزم
انگلیسی به انگلیسی
• male first name; family name
جملات نمونه
1. Brian looked ridiculous in leather trousers, and I was desperately trying to keep a straight face.
[ترجمه ترگمان]برایان با شلوار چرمی مسخره به نظر می رسید و من ناامیدانه سعی می کردم صورتم را صاف نگه دارم
[ترجمه گوگل]براون در شلوار چرمی مضحک بود و من به شدت سعی داشتم یک چهره ی مستقیم داشته باشم
[ترجمه گوگل]براون در شلوار چرمی مضحک بود و من به شدت سعی داشتم یک چهره ی مستقیم داشته باشم
2. Is Brian her first or second child?
[ترجمه ترگمان]آیا \"ب - - رای - - رای - - ان\" اولین یا بچه دومه؟
[ترجمه گوگل]آیا براون اولین یا دومین فرزندش است؟
[ترجمه گوگل]آیا براون اولین یا دومین فرزندش است؟
3. You know Brian, he could flirt for England.
[ترجمه ترگمان]، میدونی، \"ب - - رای - - ان\" میتونه برای انگلیس لاس بزنه
[ترجمه گوگل]شما می دانید براان، او می تواند انگلستان را لرزاند
[ترجمه گوگل]شما می دانید براان، او می تواند انگلستان را لرزاند
4. It's amazing how closely Brian and Steve resemble each other.
[ترجمه ترگمان]شگفت انگیز است که برایان و استیو شبیه هم هستند
[ترجمه گوگل]شگفت انگیز است که چگونه بین و استیو یکدیگر را دوست دارند
[ترجمه گوگل]شگفت انگیز است که چگونه بین و استیو یکدیگر را دوست دارند
5. When Ann arrived home that night, she found Brian in the house watching TV.
[ترجمه ترگمان]وقتی آن شب آن شب به خانه رسید، او برایان را در خانه دید که تلویزیون تماشا می کرد
[ترجمه گوگل]هنگامی که آن شب به خانه رسید، شبح او را در خانه تماشای تلویزیون یافت
[ترجمه گوگل]هنگامی که آن شب به خانه رسید، شبح او را در خانه تماشای تلویزیون یافت
6. Brian splashed water on his face, then brushed his teeth.
[ترجمه ترگمان]برایان روی صورتش آب پاشید، بعد دندان هایش را مسواک زد
[ترجمه گوگل]بری آب بر روی صورتش پاشید و سپس دندان هایش را زد
[ترجمه گوگل]بری آب بر روی صورتش پاشید و سپس دندان هایش را زد
7. Brian put his hands in his pockets and jingled some change.
[ترجمه ترگمان]ب - - رای - - ان \"دستاشو تو جیبش گذاشت\" و یه مقدار تغییر کرد
[ترجمه گوگل]براون دستانش را در جیبش گذاشت و تغییراتی را به وجود آورد
[ترجمه گوگل]براون دستانش را در جیبش گذاشت و تغییراتی را به وجود آورد
8. At 6 Brian found the celebrity and status that had eluded him for so long.
[ترجمه ترگمان]در ساعت شش، برایان شهرت و مقامی را که مدت زیادی از او گریخته بود پیدا کرد
[ترجمه گوگل]در 6 سالگی، بریان مشهور و وضعیتی را یافت که او را به مدت طولانی از دست داده بود
[ترجمه گوگل]در 6 سالگی، بریان مشهور و وضعیتی را یافت که او را به مدت طولانی از دست داده بود
9. "Just look at this scar, " said Brian proudly, rolling up his trouser leg.
[ترجمه ترگمان]برایان پاچه شلوارش را بالا برد و با غرور گفت: فقط به این زخم نگاه کن
[ترجمه گوگل]بری با افتخار گفت: 'فقط این زخم را نگاه کن، پای خود را ببند
[ترجمه گوگل]بری با افتخار گفت: 'فقط این زخم را نگاه کن، پای خود را ببند
10. Brian insisted that his sons learn a trade .
[ترجمه ترگمان]ب - - رای - - ان \"اصرار داشت که پسرش یه معامله یاد بگیره\"
[ترجمه گوگل]براون اصرار داشت که پسرانش تجارت را یاد بگیرند
[ترجمه گوگل]براون اصرار داشت که پسرانش تجارت را یاد بگیرند
11. You know, Brian, whatever you may think, I work hard for a living.
[ترجمه ترگمان]میدونی، \"ب - - رای - - ان\"، هر چی که فکر کنی من برای یه زندگی سخت کار می کنم
[ترجمه گوگل]می دانید، برین، هر چه فکر می کنید، برای زندگی سخت می کنم
[ترجمه گوگل]می دانید، برین، هر چه فکر می کنید، برای زندگی سخت می کنم
12. Brian never usually loses his temper - he must be having an off day .
[ترجمه ترگمان]ب - - رای - - ان \"معمولا temper از دست نمیده\" - اون باید یه روز مرخصی داشته باشه -
[ترجمه گوگل]بری هرگز معمولا خود را از دست نمی دهد - او باید روزی را داشته باشد
[ترجمه گوگل]بری هرگز معمولا خود را از دست نمی دهد - او باید روزی را داشته باشد
13. 'So what?' asked Brian, tipping his chair back on its rear legs.
[ترجمه ترگمان]که چی؟ برایان صندلیش را به عقب تکیه داد و پرسید:
[ترجمه گوگل]پس چه؟ از بری پرسید، صندلی خود را روی پای عقب خود قرار داده است
[ترجمه گوگل]پس چه؟ از بری پرسید، صندلی خود را روی پای عقب خود قرار داده است
14. Brian was ensconced behind the bar.
[ترجمه ترگمان] برایان \"پشت بار قایم شده بود\"
[ترجمه گوگل]براون در پشت نوار افتاد
[ترجمه گوگل]براون در پشت نوار افتاد
15. Brian got so tensed up he could hardly speak.
[ترجمه ترگمان]برایان عصبی شد و به سختی می توانست حرف بزند
[ترجمه گوگل]براون چنین قدرتی کشید و به سختی می توانست صحبت کند
[ترجمه گوگل]براون چنین قدرتی کشید و به سختی می توانست صحبت کند
کلمات دیگر: