متاثر، تحت تاثیر، خرسند
touched
متاثر، تحت تاثیر، خرسند
انگلیسی به فارسی
متاثر، تحت تاثیر
خرسند
خل، غیرعادی (touched in the head هم میگویند)
لمس کرد، زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، متاثر شدن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: emotionally affected, esp. with tenderness or pity; moved.
• مشابه: affected
• مشابه: affected
• (2) تعریف: mentally unbalanced; crazy.
• if you say that someone is touched, you mean that they are slightly mad; an old-fashioned, informal word.
مترادف و متضاد
crazy
Synonyms: batty, bizarre, bonkers, cuckoo, daft, eccentric, fanatic, flighty, insane, neurotic, not all there, not right, nuts, nutty, obsessed, out of one’s mind, peculiar, pixilated, queer, unhinged
Antonyms: ok, sane, well
deeply moved emotionally
Synonyms: affected, disturbed, grabbed, impressed, melted, softened, stirred, swayed, turned on by, turned on to, upset
Antonyms: unemotional, unmoved, untouched
جملات نمونه
1. fruits touched by frost
میوه هایی که سرما به آنها آسیب رسانده است.
2. he touched his hand to his cap
دستش را به کلاهش زد.
3. he touched my shoulder lightly
با ملایمت دست به شانه ام زد.
4. he touched nothing that he did not ornament with learning
او به هرچه دست زد به دانش مزین شد.
5. pari touched the flowers with uncertain fingers
پری با حالت تردیدآمیز گل ها را با انگشت لمس کرد.
6. his assassination touched off a number of riots
قتل او موجب چندین شورش شد.
7. his speech touched two important topics
نطق او دو مطلب عمده را در بر می گرفت.
8. his words touched us deeply
سخنان او در ما عمیقا اثر کرد.
9. i was touched by their kindness
مهربانی آنان مرا تحت تاثیر قرار داد.
10. our boat touched two ports
کشتی ما در دو بندر توقف کوتاه کرد.
11. when i touched his broken foot, he winced
وقتی که دست به پای شکسته اش زدم خود را عقب کشید.
12. when i touched his sore, he flinched
تا دست به زخمش زدم به خود لرزید.
13. clouds which were touched with red
ابرهایی که ته رنگ سرخ داشتند.
14. she had not touched the piano since her husband's death
از هنگام مرگ شوهرش تا کنون دستش به پیانو نخورده بود.
15. suddenly a hand touched his shoulder
ناگهان دستی به شانه اش خورد.
16. the lovers' lips touched
لب های عشاق با هم تماس حاصل کرد.
17. the prisoner hadn't touched his food
زندانی لب به خوراکش نزده بود.
18. as soon as i touched his wound he yelped
تا دست به زخم او زدم دادش بلند شد.
19. in his talk he touched upon a number of economic issues too
در نطق خود به چند مطلب اقتصادی نیز اشاره کرد.
20. he reached his sword up and touched the cross
شمشیر خود را دراز کرد و صلیب را لمس کرد.
21. his war experiences seem not to have touched him at all
به نظر می رسد که تجربیات زمان جنگ او اصلا روی او اثری باقی نگذاشته است.
22. he decided to go cold turkey and has not touched opium since
او تصمیم گرفت یکباره ترک اعتیاد کند و دیگر لب به تریاک نزده است.
23. the marvelous flow of water from the stone that was touched by the prophet
ریزش معجره آسای آب از سنگی که پیامبر به آن دست زده بود.
24. She touched his cheek gently with her fingertips.
[ترجمه ترگمان]با نوک انگشتانش گونه او را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی با نوک انگشتان دست خود را لمس کرد
[ترجمه گوگل]او به آرامی با نوک انگشتان دست خود را لمس کرد
25. I was really touched beyond words.
[ترجمه ترگمان]من واقعا تحت تاثیر کلمات قرار گرفتم
[ترجمه گوگل]من واقعا از کلمات فراتر رفته بودم
[ترجمه گوگل]من واقعا از کلمات فراتر رفته بودم
26. He touched her, and she stiffened.
[ترجمه ترگمان]او به او دست زد و او خشکش زد
[ترجمه گوگل]او او را لمس کرد و او را سخت کرد
[ترجمه گوگل]او او را لمس کرد و او را سخت کرد
27. The branches of the tree touched the water.
[ترجمه ترگمان]شاخه های درخت به آب برخورد کردند
[ترجمه گوگل]شاخه های درخت آب را لمس کرد
[ترجمه گوگل]شاخه های درخت آب را لمس کرد
28. No one touched on the matter at the meeting.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس در جلسه به این موضوع دست نزد
[ترجمه گوگل]هیچ کس در جلسه این موضوع را ندیده است
[ترجمه گوگل]هیچ کس در جلسه این موضوع را ندیده است
29. He touched the delicate petals with gentle fingers.
[ترجمه ترگمان]گلبرگ های لطیف را با انگشتان لطیف لمس کرد
[ترجمه گوگل]او گلبرگ های ظریف را با انگشت های ملایم لمس کرد
[ترجمه گوگل]او گلبرگ های ظریف را با انگشت های ملایم لمس کرد
پیشنهاد کاربران
کم توان ذهنی، شیرین عقل، سفیه. ( اشاره مؤدبانه دیوانه )
کودن - احمق - دیوانه
تحت تاثیر قرار دادن
لمس کردن
احساساتی , تحت تاثیر قرار گرفتن
صفت:
1 ) حس خوشحالی و قدردانی از کاری که کسی انجام داده: We were deeply touched by their present
2 ) /کاربرد کلمه :غیررسمی/ شیرین عقل، کسی که یه تختش کمه اصطلاحا
1 ) حس خوشحالی و قدردانی از کاری که کسی انجام داده: We were deeply touched by their present
2 ) /کاربرد کلمه :غیررسمی/ شیرین عقل، کسی که یه تختش کمه اصطلاحا
کلمات دیگر: