کلمه جو
صفحه اصلی

sob


معنی : گریه، هق هق، بغض گریه، گریه کردن
معانی دیگر : هق هق گریه کردن، نفس نفس زدن و زاریدن، لابیدن، لابه کردن، صدای زاری مانند کردن، گریه کردن و به خواب رفتن، زاری کنان گفتن، بغ­ گریه، همراه با سکسکه وبغ­ گریه کردن

انگلیسی به فارسی

هق هق، بغض گریه، گریه، گریه کردن، همراه با سکسکه وبغض گریه کردن


سگ، هق هق، گریه، بغض گریه، گریه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: (slang, often vulgar) abbreviation of "son of a bitch," a hateful or despicable person or thing.
حرف ندا و ( interjection, abbreviation )
• : تعریف: (slang) abbreviation of "son of a bitch," used to express hatred, disgust, amazement, or the like.

• uncontrollable crying, convulsive weeping; sound of sobbing
cry uncontrollably, weep convulsively
nasty or disagreeable person, contemptible person (vulgar slang)
when someone sobs, they cry in a noisy way, breathing in short breaths.
a sob is one of the noises that you make when you are crying.
nasty or disagreeable person, contemptible person (vulgar slang)

مترادف و متضاد

گریه (اسم)
cry, bawl, sob, tear

هق هق (اسم)
sob

بغض گریه (اسم)
sob

گریه کردن (فعل)
give, cry, sob, bemoan, weep, mourn

cry hard


Synonyms: bawl, blub, blubber, boohoo, break down, cry a river, cry convulsively, cry eyes out, howl, lament, shed tears, snivel, turn on waterworks, wail, weep, whimper


جملات نمونه

1. a dry sob
گریه ی بی اشک

2. to stifle a sob
جلو گریه ی خود را گرفتن

3. when he saw his father's body he began to sob
وقتی جسد پدرش را دید شروع کرد به هق هق گریستن.

4. Any sob story moved Jarvis to generosity.
[ترجمه ترگمان] هر داستانی که گریه می کرد، \"جارویس\" رو به راه انداخته بود
[ترجمه گوگل]هر گونه داستان سگ جارویس را به سخاوت تبدیل کرد

5. The child started to sob when he couldn't find his mother.
[ترجمه ترگمان]وقتی که نتونست مادرش رو پیدا کنه شروع به گریه کرد
[ترجمه گوگل]وقتی مادرش نمی توانست مادرش را پیدا کند کودک شروع به خوردن کرد

6. A sob caught in his throat.
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفت
[ترجمه گوگل]یک سگ گرفتار در گلویش

7. I heard the sea sob to yesterday is dream.
[ترجمه ترگمان]صدای هق هق دریا را شنیدم که تا دیروز خواب دیدم
[ترجمه گوگل]من شنیدم دریای سعید دیروز رویای است

8. You can't expect me to believe this sob story!
[ترجمه ترگمان]تو نباید انتظار داشته باشی که من این داستان غم انگیز رو باور کنم!
[ترجمه گوگل]نمی توانید انتظار داشته باشید که این داستان سگ را باور کنید!

9. He started to sob uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]بی اختیار شروع به گریه کرد
[ترجمه گوگل]او شروع کرد به کنترل غیر قابل کنترل

10. A choked sob rose in his throat.
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفت
[ترجمه گوگل]یک سوزن خفیف در گلویش افتاد

11. His words wrenched a sob from her.
[ترجمه ترگمان]با شنیدن این حرف بغض گلویش را گرفت
[ترجمه گوگل]کلمات او سوار از او

12. She began to sob again, burying her face in the pillow.
[ترجمه ترگمان]دوباره شروع به گریه کرد و صورتش را در بالش پنهان کرد
[ترجمه گوگل]او دوباره شروع به خواندن کرد، چهره اش را در بالش دفن کرد

13. She choked back a sob.
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفت
[ترجمه گوگل]او یک سگ را خفه کرد

14. A dry sob caught in her throat.
[ترجمه ترگمان]بغضی در گلویش گیر کرد
[ترجمه گوگل]یک سگ خشک در گلو او گرفتار شد

15. She came out with some sob story about not having enough money to go and see her father who was ill.
[ترجمه ترگمان]با یک داستان غم انگیز درباره اینکه پول کافی برای رفتن نداشت و پدرش را که بیمار بود، بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او با برخی از داستان سحر در مورد عدم داشتن پول کافی برای رفتن و دیدن پدرش که بیمار بود

When he saw his father's body he began to sob.

وقتی جسد پدرش را دید شروع کرد به هق‌هق گریستن.


The wind was sobbing and blowing the snow into my face.

باد زوزه می‌کشید و برف‌ها را بر صورتم می‌پاشید.


The baby sobbed himself to sleep.

کودک آنقدر زاری کرد که خوابش برد.


She sobbed out the story of her son's death.

زاری‌کنان داستان مرگ پسرش را بازگو کرد.


پیشنهاد کاربران

ناله کردن

گریه پر سر و صدا همراه با جیغ😐

گریه همراه با هق هق کردن که معمولا هم اروم هست نه با جیغ : )


کلمات دیگر: