کلمه جو
صفحه اصلی

isochronal


معنی : هم زمان، متقارن
معانی دیگر : (برابر از نظر طول زمان) برابرزمان، isochronous همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متوازن

انگلیسی به فارسی

( isochronous ) همزمان، واقع شونده در فواصل منظم ومساوی، متقارن، متوازن


ایزوچرانال، متقارن، هم زمان، واقع شونده در فواصل منظم و مساوی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: isochronally (adv.)
(1) تعریف: equal in time or duration.

(2) تعریف: occurring or done at equal intervals.

• equal in time

مترادف و متضاد

هم زمان (صفت)
concurrent, simultaneous, synchronous, contemporary, contemporaneous, synchronic, isochronous, isochronal

متقارن (صفت)
concurrent, symmetric, symmetrical, polar, regular, isochronous, isochronal


کلمات دیگر: