معنی : درخشان، تابان، درخشنده
معانی دیگر : (ادبی) رخشان، خیره کننده، آذرخشین
fulgent
معنی : درخشان، تابان، درخشنده
معانی دیگر : (ادبی) رخشان، خیره کننده، آذرخشین
انگلیسی به فارسی
درخشان، درخشنده، تابان
پرشور، درخشان، درخشنده، تابان
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: fulgently (adv.), fulgentness (n.)
مشتقات: fulgently (adv.), fulgentness (n.)
• : تعریف: remarkably bright and shining; dazzling; radiant.
• مشابه: alight, radiant
• مشابه: alight, radiant
- The fulgent dome of the cathedral stood out from all other things.
[ترجمه ترگمان] گنبد کلیسای جامع از همه چیز بیرون زده بود
[ترجمه گوگل] گنبد پر از کلیسای جامع از تمام چیزهای دیگر ایستاده بود
[ترجمه گوگل] گنبد پر از کلیسای جامع از تمام چیزهای دیگر ایستاده بود
• shiny, glittery, dazzling
مترادف و متضاد
درخشان (صفت)
ablaze, bright, shining, luminous, shiny, stellar, phosphorescent, refulgent, beaming, starry, beamy, illustrious, luminescent, luminiferous, lucid, fulgent, glittery, luciferous, lightsome
تابان (صفت)
light, bright, shining, luminous, brilliant, hot, agleam, incandescent, aglow, fulgent, perfervid
درخشنده (صفت)
radiant, refulgent, golden, resplendent, effulgent, fulgent
کلمات دیگر: