کلمه جو
صفحه اصلی

plenish


معنی : پر کردن، تجهیز کردن، با اثاثه انباشتن
معانی دیگر : (اسکاتلند) پر کردن، مملو کردن

انگلیسی به فارسی

پر کردن، با اثاثه انباشتن، تجهیز کردن


پرشور، پر کردن، با اثاثه انباشتن، تجهیز کردن


مترادف و متضاد

پر کردن (فعل)
stop, fill, stuff, heap, load, glut, poison, infect, stud, deplume, fill in, stow, plenish, thwack, suffuse

تجهیز کردن (فعل)
outfit, mobilize, plenish

با اثاثه انباشتن (فعل)
plenish

پیشنهاد کاربران

پرکردن
ذخیره کردن


کلمات دیگر: