معنی : پوچ، بیهوده، بی ارزش، بی اهمیت، نا قابل
معانی دیگر : کم ارزش، ناچیز، جزئی، پیش پا افتاده
trifling
معنی : پوچ، بیهوده، بی ارزش، بی اهمیت، نا قابل
معانی دیگر : کم ارزش، ناچیز، جزئی، پیش پا افتاده
انگلیسی به فارسی
ناچیز،جزئی
بی نظیر، پوچ، بی ارزش، بی اهمیت، بیهوده، نا قابل
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: triflingly (adv.)
مشتقات: triflingly (adv.)
• (1) تعریف: of little importance, meaning, or value; slight; trivial.
• مترادف: insignificant, paltry, slight, trivial
• متضاد: important, serious, significant
• مشابه: futile, idle, inconsequential, insubstantial, meaningless, minute, negligible, niggling, nominal, nugatory, petty, picayune, piddling, puny, small, tiny, token
• مترادف: insignificant, paltry, slight, trivial
• متضاد: important, serious, significant
• مشابه: futile, idle, inconsequential, insubstantial, meaningless, minute, negligible, niggling, nominal, nugatory, petty, picayune, piddling, puny, small, tiny, token
- She was less concerned about the trifling sum he owed her than his presumption that he need not pay her back.
[ترجمه ترگمان] کم تر نگران این پول ناچیز بود که به او مدیون بود، به این گستاخی که لازم نبود پولش را پس بدهد
[ترجمه گوگل] او کمتر از آن چیزی که او مدیون او بود از این که او مجبور نیست او را بپردازد نگران بود
[ترجمه گوگل] او کمتر از آن چیزی که او مدیون او بود از این که او مجبور نیست او را بپردازد نگران بود
- a trifling problem
[ترجمه ترگمان] مشکل کوچکی است …
[ترجمه گوگل] یک مشکل کوچک
[ترجمه گوگل] یک مشکل کوچک
• (2) تعریف: idle or frivolous.
• مترادف: frivolous, idle, petty, superficial
• مشابه: empty, foolish, inane, light, meaningless, shallow, silly, small, vacuous
• مترادف: frivolous, idle, petty, superficial
• مشابه: empty, foolish, inane, light, meaningless, shallow, silly, small, vacuous
- some trifling gossip
[ترجمه ترگمان] بعضی از شایعات پیش پاافتاده …
[ترجمه گوگل] برخی شایعات بی نظیر
[ترجمه گوگل] برخی شایعات بی نظیر
• insignificant, unimportant, worthless, trivial
a trifling matter is small and unimportant.
a trifling matter is small and unimportant.
مترادف و متضاد
پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory
بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless
بی ارزش (صفت)
naught, null, trifling, trashy, brummagem, worthless, valueless, junky, worm-eaten, raffish, punk, fustian, no-par, picayune, picayunish, rubbishy, unvalued, waff
بی اهمیت (صفت)
immaterial, trifling, worthless, valueless, unmeaning, negligible, inconsiderable, unimportant, inconsequential, piddling, small-time, two-bit, weeny
نا قابل (صفت)
trifling, incapable, trivial, inconsiderable
insignificant, worthless
Synonyms: banal, dinky, empty, forget it, frivolous, hollow, idle, idling, inane, inconsequential, inconsiderable, insipid, jejune, loitering, measly, minuscule, negligible, niggling, no big deal, no big thing, nugatory, paltry, petty, picayune, piddling, puny, shallow, silly, slight, small, tiny, trivial, unimportant, vain, valueless, vapid
Antonyms: important, significant, useful, worthwhile
جملات نمونه
1. the older woman was trifling with the boy's affections
زن مسن تر احساسات پسر را به بازی گرفته بود.
2. Fortunately, the stormy waves caused trifling damage to the boat.
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه، امواج طوفانی به قایق صدمه زده بودند
[ترجمه گوگل]خوشبختانه امواج طوفان ناشی از خسارت ناشی از قایق بوده است
[ترجمه گوگل]خوشبختانه امواج طوفان ناشی از خسارت ناشی از قایق بوده است
3. The child sat trifling with the burnt bread upon his plate.
[ترجمه ترگمان]کودک با نان سوخته در بشقاب خود نشسته بود
[ترجمه گوگل]کودک با نان سوخته بر روی بشقابش نشسته بود
[ترجمه گوگل]کودک با نان سوخته بر روی بشقابش نشسته بود
4. Outside California these difficulties may seem fairly trifling.
[ترجمه ترگمان]در خارج از کالیفرنیا، این مشکلات ممکن است به نظر نسبتا بی اهمیت جلوه کند
[ترجمه گوگل]در خارج از کالیفرنیا این مشکلات به نظر می رسد نسبتا ناقص است
[ترجمه گوگل]در خارج از کالیفرنیا این مشکلات به نظر می رسد نسبتا ناقص است
5. The girl sat there trifling with a pen.
[ترجمه ترگمان]دخترک با قلم به گوشه ای نشسته بود
[ترجمه گوگل]دختر با یک قلم کوچک نشسته بود
[ترجمه گوگل]دختر با یک قلم کوچک نشسته بود
6. It was such a trifling sum of money to argue about!
[ترجمه ترگمان]برای بحث کردن درباره این موضوع پول کلانی بود!
[ترجمه گوگل]این مبلغی ناچیز بود برای بحث در مورد!
[ترجمه گوگل]این مبلغی ناچیز بود برای بحث در مورد!
7. With trifling exceptions the record is restricted to monetary values.
[ترجمه ترگمان]به استثنای موارد استثنایی، رکورد به مقادیر پولی محدود می شود
[ترجمه گوگل]با استثنائات بی شمار، رکورد محدود به ارزش های پولی است
[ترجمه گوگل]با استثنائات بی شمار، رکورد محدود به ارزش های پولی است
8. Trifling though they may appear, these are the conventionally cited points of contention between the Celtic and Roman churches.
[ترجمه ترگمان]اگر چه ممکن است به نظر برسد، این موارد به طور قراردادی نقطه مورد بحث بین کلیساهای سلتیک و رومی هستند
[ترجمه گوگل]هرچند ممکن است ظاهرا ناخوشایند باشند، اینها مواردی است که معمولا به نقل از کلیساهای سلتی و رومی اشاره شده است
[ترجمه گوگل]هرچند ممکن است ظاهرا ناخوشایند باشند، اینها مواردی است که معمولا به نقل از کلیساهای سلتی و رومی اشاره شده است
9. Spenser's stories, if superficially trifling, are yet justified by the symbolism.
[ترجمه ترگمان]داستان های اسپنسر، اگر به طور سطحی به نظر برسد، هنوز توسط the موجه است
[ترجمه گوگل]داستان های اسپنسر، اگر به ظاهر بی نظیر باشند، هنوز هم توسط نمادگرایی به اثبات رسیده اند
[ترجمه گوگل]داستان های اسپنسر، اگر به ظاهر بی نظیر باشند، هنوز هم توسط نمادگرایی به اثبات رسیده اند
10. Little bits fall off the car, some trifling part has been improperly milled, a mechanic makes a mistake.
[ترجمه ترگمان]بعضی از قطعات کوچک از ماشین بیرون می ریزند، قسمتی از قسمت کوچکی که مکانیک است اشتباه می شود، یک مکانیک یک اشتباه می کند
[ترجمه گوگل]بیت های کوچک سقوط از ماشین، برخی از بخش ناقص به درستی خرد شده، یک مکانیک اشتباه است
[ترجمه گوگل]بیت های کوچک سقوط از ماشین، برخی از بخش ناقص به درستی خرد شده، یک مکانیک اشتباه است
11. Usually haemorrhage was trifling and healing clean.
[ترجمه ترگمان]معمولا haemorrhage کوچک و خوب به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]معمولا خونریزی خفیف و جسمانی پاک بود
[ترجمه گوگل]معمولا خونریزی خفیف و جسمانی پاک بود
12. They themselves face no more than a trifling penalty if caught.
[ترجمه ترگمان]اگر دستگیر شوند، خود را به صورت یک جریمه ناچیز نشان می دهند
[ترجمه گوگل]آنها در صورتی که گرفتار باشند، بیشتر از یک مجازات ناعادلانه برخورد می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در صورتی که گرفتار باشند، بیشتر از یک مجازات ناعادلانه برخورد می کنند
13. One man's breakthrough is often another's trifling adaptation.
[ترجمه ترگمان]موفقیت یک انسان اغلب trifling است
[ترجمه گوگل]دستیابی به موفقیت یک مرد اغلب سازگاری ضعیف دیگری است
[ترجمه گوگل]دستیابی به موفقیت یک مرد اغلب سازگاری ضعیف دیگری است
14. The benefits to the poor are trifling, and for native peoples, invariably negative.
[ترجمه ترگمان]منافع فقرا ناچیز است و برای مردم بومی همواره منفی است
[ترجمه گوگل]منافع فقرا ناچیز است و برای ملل بومی همواره منفی است
[ترجمه گوگل]منافع فقرا ناچیز است و برای ملل بومی همواره منفی است
پیشنهاد کاربران
بی اهمیت
ناچیز
جزیی
ناچیز
جزیی
کلمات دیگر: