کلمه جو
صفحه اصلی

traveler


معنی : سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار
معانی دیگر : مسافر، پی سپار رهنورد

انگلیسی به فارسی

مسافر، پی سپار رهنورد


مسافر، سیاح، رهنورد، سیار، پی سپار رهنورد، پی سپار، سالک، سایر، عابر، غریب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone or something that travels.

(2) تعریف: one who travels or has traveled extensively, esp. to other countries.

• person or thing traveling, one who makes a journey, voyager

مترادف و متضاد

سالک (اسم)
devotee, disciple, aleppo boil, wayfarer, mystic, traveler

غریب (اسم)
traveler, foreigner, wanderer, stranger, homeless person, poor person

سیار (اسم)
traveler, wanderer, traveller

سایر (اسم)
traveler, traveller

سیاح (اسم)
traveler, explorer, tourist, globe trotter, tripper, visitor

مسافر (اسم)
traveler, fare, lodger, tripper, passenger, pilgrim, roomer, viator, peregrine

عابر (اسم)
passage, wayfarer, traveler, passer-by, passer, viator

رهنورد (اسم)
wayfarer, traveler, roadster, traveller

پی سپار رهنورد (اسم)
traveler, traveller

پی سپار (اسم)
traveler, traveller

person who journeys


Synonyms: adventurer, barnstormer, bum, commuter, displaced person, drifter, excursionist, expeditionist, explorer, floater, gadabout, globetrotter, gypsy, haj, hiker, hobo, itinerant, jet-setter, journeyer, junketer, migrant, navigator, nomad, passenger, peddler, pilgrim, rambler, roamer, rover, sailor, seafarer, sightseer, tourist, tramp, transmigrant, trekker, tripper, trouper, truant, vagabond, vagrant, voyager, wanderer, wayfarer


جملات نمونه

1. a lone traveler
مسافر تنها

2. The foreign traveler complained that he's been forcibly held by the local police without good reason.
[ترجمه ترگمان]این مسافر خارجی شکایت داشت که پلیس محلی بدون دلیل خوبی توسط پلیس محلی برگزار شده است
[ترجمه گوگل]مسافر خارجی شکایت کرده است که او بدون هیچ دلیلی به زور از سوی پلیس محلی اشغال شده است

3. I am your traveler, you are my heart.
[ترجمه ترگمان]، من مسافر تو هستم تو قلب منی
[ترجمه گوگل]من مسافر تو هستم، تو قلب من هستی

4. The life of the traveler why can't forget.
[ترجمه ترگمان]زندگی مسافری که چرا نمی تواند آن را فراموش کند
[ترجمه گوگل]زندگی مسافر چرا نمی توان فراموش کرد

5. Who's who hit the traveler,who is in the wheel of life.
[ترجمه ترگمان]کسی که به مسافر برخورد می کند، چه کسی در چرخه زندگی است
[ترجمه گوگل]چه کسی است که به مسافر، که در چرخ زندگی است

6. A map is requisite for a traveler.
[ترجمه ترگمان]نقشه برای مسافر لازم است
[ترجمه گوگل]یک نقشه برای یک مسافر لازم است

7. Mr. Smith is a sophisticated world traveler.
[ترجمه ترگمان]اقای اسمیت یک مسافر پیشرفته جهانی است
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت یک مسافر جهان پیشرفته است

8. The police required the traveler to unlock his suitcase.
[ترجمه ترگمان]پلیس از مسافر خواست تا چمدانش را باز کند
[ترجمه گوگل]پلیس مسافر را مجبور کرد تا چمدان خود را باز کند

9. The traveler had to fight his way through the tropical forest with an axe.
[ترجمه ترگمان]مسافر مجبور بود با تبر از میان جنگل استوایی با تبر بجنگد
[ترجمه گوگل]مسافر مجبور بود از طریق جنگل های استوایی با تبر به راه خود ادامه دهد

10. He is a great traveler and has moved about all over the world.
[ترجمه ترگمان]او یک مسافر بزرگ است و در سراسر جهان در حال حرکت است
[ترجمه گوگل]او یک مسافر عالی است و در سراسر جهان نقل مکان کرده است

11. The border police required the traveler to unlock his luggage.
[ترجمه ترگمان]پلیس مرزی به مسافر نیاز داشت تا چمدان ها را باز کند
[ترجمه گوگل]پلیس مرزی مسافر را مجبور کرد تا قفس خود را باز کند

12. The traveler bargained his watch away for food.
[ترجمه ترگمان]مسافر وعده داد که مواظب غذا باشد
[ترجمه گوگل]مسافر به تماشای غذا افتاد

13. The traveler brought back some specimens of the rocks from the mountains.
[ترجمه ترگمان]مسافر چند نمونه از سنگ ها را از کوهستان بیرون آورد
[ترجمه گوگل]مسافر یک نمونه از سنگ های کوه ها را آورده است

14. Here are a few tips every smart traveler should know.
[ترجمه ترگمان]در اینجا چند نکته آمده است که هر مسافر باهوش باید بداند
[ترجمه گوگل]در اینجا چند راهنمایی که هر مسافر هوشمند باید بدانند، اینجاست

پیشنهاد کاربران

جهانگرد

Passenger

مسافر

مسافر ت کننده
شخصی که همش تو مسافرت و اینور اونور رفتنه

گردشگر


کلمات دیگر: