کلمه جو
صفحه اصلی

distraught


معنی : شوریده، ناراحت، پریشان حواس
معانی دیگر : پریشان خاطر، آشفته، سراسیمه، ناپروای

انگلیسی به فارسی

پریشان‌حواس، شوریده، ناراحت


ناامید، شوریده، ناراحت، پریشان حواس


انگلیسی به انگلیسی

• bewildered, agitated, distracted; crazed, hysterical
if someone is distraught, they are extremely upset or worried.

مترادف و متضاد

Antonyms: calm, gladdened, happy, pleased, untroubled


شوریده (صفت)
crazy, berserk, frenzied, distraught, frenetic, phrenetic, horn-mad

ناراحت (صفت)
uneasy, upset, disturbed, fidgety, unhandy, distraught, inconvenient, tense, uncomfortable, fretful, incommodious

پریشان حواس (صفت)
preoccupied, distraught

very upset, worked-up


Synonyms: addled, agitated, anxious, beside oneself, bothered, concerned, confused, crazed, crazy, discomposed, distracted, distrait, distressed, flustered, frantic, harassed, hysterical, in a panic, like a chicken with its head cut off, mad, muddled, nonplussed, nuts, out of one’s mind, overwrought, perturbed, rattled, raving, shook up, thrown, tormented, troubled, unglued, unscrewed, unzipped, wild, worried


جملات نمونه

1. she was distraught with grief for her dead husband
سوگواری برای شوهر مرده اش او را کاملا شوریده حال کرده بود.

2. Her distraught mother had spent all night waiting by the phone.
[ترجمه ترگمان]مادر پریشان او تمام شب رو منتظر تلفن مانده بود
[ترجمه گوگل]مادر مزاحمش تمام شب را در انتظار تلفن سپری کرد

3. Weeks after the accident she remained distraught.
[ترجمه ترگمان]وی کس پس از تصادف پریشان مانده بود
[ترجمه گوگل]چند هفته پس از حادثه او باقی ماند

4. The missing child's distraught parents made an emotional appeal for information on TV.
[ترجمه ترگمان]والدین پریشان کودک، درخواست احساسی برای اطلاعات در تلویزیون ایجاد کردند
[ترجمه گوگل]پدر و مادر ناراحت شده از دست رفته بچه ها تقاضای عاطفی برای اطلاعات در تلویزیون می کنند

5. She sounded absolutely distraught.
[ترجمه ترگمان]کاملا پریشان به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او کاملا بی رحمانه صدا کرد

6. Relatives are tonight comforting the distraught parents.
[ترجمه ترگمان]بستگان آن ها امشب والدین پریشان را تسلی می دهند
[ترجمه گوگل]امشب تولدت مبارک پدر و مادرم است

7. I was distraught and let out a bellow of tearful rage.
[ترجمه ترگمان]من پریشان بودم و فریاد خشم اشک آلود را رها کردم
[ترجمه گوگل]من غافلگیر شدم و خشمگین شدم

8. His distraught parents were being comforted by relatives.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر پریشان او از طرف بستگانش آرام گرفته بودند
[ترجمه گوگل]والدین متهم او توسط خویشاوندان خوابیده بودند

9. The child's distraught parents pleaded for witnesses to contact the police.
[ترجمه ترگمان]والدین پریشان این کودک از شاهدان درخواست کردند تا با پلیس تماس بگیرند
[ترجمه گوگل]والدین ناراحت کننده کودک، از شاهدان خواستند که با پلیس تماس بگیرند

10. They were terribly distraught at the news of his accident.
[ترجمه ترگمان]آن ها از شنیدن خبر تصادف او خیلی ناراحت بودند
[ترجمه گوگل]آنها به علت حادثه خود وحشت زده بودند

11. His mother's death left him utterly distraught.
[ترجمه ترگمان]مرگ مادرش او را به کلی پریشان کرده بود
[ترجمه گوگل]مرگ مادرش او را به شدت خفه کرد

12. She's still too distraught to speak about the tragedy.
[ترجمه ترگمان]او هنوز خیلی ناراحت است که در مورد این تراژدی حرف بزند
[ترجمه گوگل]او هنوز در مورد تراژدی صحبت کرده است

13. The androids had pulled the shaking and distraught officer from the wreck of the room and taken him directly to their controller.
[ترجمه ترگمان]The افسر پریشان و پریشان را از انبار کشتی بیرون کشیده و مستقیما به سمت کنترلر خود برده بود
[ترجمه گوگل]Androids افسر تکان دهنده و آشفته را از خراب شدن اتاق بیرون کشید و او را به طور مستقیم به کنترل خود برد

14. Mrs Drummond was distraught when she realised Isabelle's condition.
[ترجمه ترگمان]خانم Drummond وقتی که وضعیت ایزابل را تشخیص داد پریشان شد
[ترجمه گوگل]خانم دکتر درموند زمانی که متوجه شرایط ایزابلا شد، ناامید شد

15. Distraught Ron appeals to Jimmy to help him get a gun so that he will be able to protect his family.
[ترجمه ترگمان]رون به جیمی التماس می کرد که به او کمک کند تا از خانواده اش مراقبت کند تا بتواند از خانواده اش محافظت کند
[ترجمه گوگل]رون روبرو می شود به جیمی کمک می کند تا به او کمک کند تا تفنگ را بگیرد تا بتواند از خانواده اش محافظت کند

She was distraught with grief for her dead husband.

سوگواری برای شوهر مرده‌اش او را کاملاً شوریده‌حال کرده بود.


پیشنهاد کاربران

آشفته و پریشان حال
Deeply agitated/upset/worried /anxious/distressed/disturbed /upset

آشفته پریشان


کلمات دیگر: