کلمه جو
صفحه اصلی

mummy


معنی : جسد مومیا شده، مومیا
معانی دیگر : مومیایی، جسد مومیایی شده، (از ریشه ی فارسی: موم)، (انگلیس - بچگانه) مادر، مامان

انگلیسی به فارسی

مومیا، جسد مومیا شده


مومیایی، جسد مومیا شده، مومیا


انگلیسی به انگلیسی

• embalmed corpse, mummified corpse; mother (british)
mummy means mother; an informal word.
a mummy is a dead body which was preserved long ago by being rubbed with oils and wrapped in cloth.

مترادف و متضاد

جسد مومیا شده (اسم)
mummy

مومیا (اسم)
mummy

جملات نمونه

1. an egyptian mummy
جسد مومیایی شده ی مصری

2. Run along now, sonny; mummy wants to have a rest.
[ترجمه ترگمان]حالا فرار کن سانی، مامان می خواد استراحت کنه
[ترجمه گوگل]در حال حاضر در حال اجرا، سانی؛ مومیایی می خواهد استراحت کند

3. I'll have to ask my mummy.
[ترجمه مسعود] باید از مادرم بپرسم
[ترجمه ترگمان]باید از مامانم بپرسم
[ترجمه گوگل]باید مومیایی کنم

4. Lift me up, mummy I can't see.
[ترجمه مسعود] بلندم کن ، مامان من نمیتونم ببینم
[ترجمه ترگمان]مرا بلند کن، مامان، نمی توانم ببینم
[ترجمه گوگل]بالا بردن، مومیایی که نمیتونم ببینم

5. The enemy beat him to a mummy.
[ترجمه ترگمان]دشمن او را به یک مومیایی کتک زد
[ترجمه گوگل]دشمن او را به مومیایی برد

6. Mummy and Daddy will be back soon.
[ترجمه مسعود] مامان و بابا به زودی بازخواهند گشت
[ترجمه ترگمان]مامان و بابا به زودی برمیگردن
[ترجمه گوگل]مومیایی و بابا به زودی باز خواهند گشت

7. The robbers battered his face into a mummy.
[ترجمه ترگمان]راهزن ها چهره خود را در یک مومیایی خرد و خمیر کردند
[ترجمه گوگل]دزدان چهره خود را به یک مومیایی تقلیل دادند

8. I want my mummy.
[ترجمه آشوری] من مامانم رو میخوام
[ترجمه ترگمان]من مومیایی خودم رو میخوام
[ترجمه گوگل]می خواهم مومیایی کنم

9. I wished Mummy wouldn't gush over Peter's little success at school;it makes him feel a fool in front of his friends.
[ترجمه ترگمان]آرزو می کردم که مامان در مدرسه موفق نشود؛ باعث می شود که او جلوی دوستانش احساس حماقت کند
[ترجمه گوگل]آرزو داشتم که مومیایی در موفقیت مدرسه پیتر در مدرسه نفوذ کند؛ باعث می شود او در مقابل دوستانش احساس احمقانه کند

10. Mummy says I can play out in the garden.
[ترجمه ترگمان]مامانم می گه من می تونم توی باغ بازی کنم
[ترجمه گوگل]مومی می گوید من می توانم در باغ بازی کنم

11. I'd gladly swap places with mummy any day.
[ترجمه ترگمان]من با خوشحالی جایی رو با مومیایی عوض می کردم
[ترجمه گوگل]با خوشحالی می توان مکان هایی را با مومیایی در هر روز جای داد

12. The mummy successfully survived the operation.
[ترجمه ترگمان]مومیایی با موفقیت از این عملیات جان سالم به در برد
[ترجمه گوگل]مومیایی با موفقیت از عملیات جان سالم به در برد

13. I wished Mummy wouldn't gush over Peter's little success at school; it makes him feel a . . .
[ترجمه ترگمان]آرزو می کردم که مامان از موفقیت کمی در مدرسه خبر نداشته باشد؛ باعث می شود احساس کند …
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که مومیایی در موفقیت مدرسه پیتر در مدرسه نفوذ نکند؛ این باعث می شود او احساس کند

14. Mummy, I need to go to the toilet!
[ترجمه ترگمان]مامان، من باید برم توالت
[ترجمه گوگل]مومی، من باید به توالت بروم

15. Mummy, Peter kicked me !
[ترجمه ترگمان]! مامان، \"پ - - ی - - ت - - ر\" زد به سرم
[ترجمه گوگل]مامان، پیتر من را لگد زد!

an Egyptian mummy

جسد مومیایی‌شده‌ی مصری


پیشنهاد کاربران

مومیایی

مادر

mummy ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: مومیایی
تعریف: جسد انسان یا حیوان که بافت های آن به شیوۀ طبیعی یا مصنوعی حفظ شده باشد


کلمات دیگر: