کلمه جو
صفحه اصلی

eyesight


معنی : بینایی، دید، بینش
معانی دیگر : قوه ی باصره، مراقبت

انگلیسی به فارسی

دید، بینایی، مراقبت، بینش


بینایی، دید، بینش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the ability to see; vision.
مشابه: sight, vision

- good eyesight
[ترجمه ترگمان] دید خوب
[ترجمه گوگل] بینایی خوب

(2) تعریف: the range of sight; view.
مشابه: sight, view

- I watched until the bird was out of eyesight.
[ترجمه A.A] من پرنده را تماشا کردم تا محو شد
[ترجمه ترگمان] آن قدر نگاهش کردم تا پرنده از دید خارج شد
[ترجمه گوگل] من تماشا کردم تا پرنده بیرون بینایی بود

• sight, seeing
your eyesight is your ability to see.

مترادف و متضاد

بینایی (اسم)
acumen, insight, vision, sight, eyesight, eye, perspective, discernment, spectrum

دید (اسم)
vision, sight, eyesight, view, viewpoint, perspective, point of view, seeing, visibility, look-out

بینش (اسم)
intelligence, intuition, insight, sight, eyesight, seeing, ken

vision


Synonyms: optics, perceiving, perception, range of view, seeing, sight, view


جملات نمونه

1.
دید چشم

2. good eyesight
بینایی طبیعی،بینایی خوب

3. his eyesight is poor
بینایی او ضعیف است.

4. a dim eyesight
کم سویی چشم

5. her poor eyesight was a legacy of a childhood accident
کم سویی چشم او پیامد یک حادثه ی زمان کودکی بود.

6. she lost her eyesight in childhood
در کودکی بینایی خود را از دست داد.

7. he was afflicted with poor eyesight and diabetes
او از ضعف باصره و مرض قند رنج می برد.

8. the new glasses will correct your eyesight
عینک های جدید دید چشمت را بهتر خواهد کرد.

9. her accident and a consequential loss of eyesight
تصادف او و از دست دادن بینائیش در نتیجه ی آن

10. Failing eyesight finally forced her into an old people's home.
[ترجمه A.A] نداشتن دید کافی بالاخره مجبورش کرد واردخانه سالمندان بشه
[ترجمه ترگمان]عدم دید و دید او در نهایت او را وادار به رفتن به خانه سالمندان کرد
[ترجمه گوگل]در نهایت بینایی او را مجبور به یک خانه سالمندان کرد

11. A person with good eyesight can distinguish distant object.
[ترجمه ترگمان]یک فرد با دید خوب می تواند اشیا دور را تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]فردی با دید خوب می تواند شی دور را تشخیص دهد

12. My grandmother's sight/eyesight is still good.
[ترجمه ترگمان]بینایی \/ بینایی مادربزرگ من هنوز خوب است
[ترجمه گوگل]دیدگاه / دید چشم مادر بزرگ من هنوز خوب است

13. Failing eyesight forced him to retire early.
[ترجمه ترگمان]عدم دید او باعث شد که او زودتر بازنشسته شود
[ترجمه گوگل]بینش ناگهانی او را مجبور به بازنشستگی زودرس

14. Deafness and failing eyesight are among the infirmities of old age.
[ترجمه ترگمان]بینایی و دید ضعیف از جمله ضعف سن پیری هستند
[ترجمه گوگل]ناشنوایی و ناتوانی در بین فقراء پیری است

15. My eyesight has got progressively worse over the years.
[ترجمه ترگمان]بینایی من در طول سال ها به تدریج بدتر شده است
[ترجمه گوگل]بینایی من در طول سالها بدتر شده است

She lost her eyesight in childhood.

در کودکی بینایی خود را از دست داد.


His eyesight is poor.

بینایی او ضعیف است.


پیشنهاد کاربران

بینایی. دیدچشم
چشم بینا


کلمات دیگر: