کلمه جو
صفحه اصلی

pry


معنی : دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی، فضولانه نگاه کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، کاوش کردن، سر و گوش آب دادن، بادقت نگاه کردن
معانی دیگر : (با زور و به کمک دیلم و غیره) باز کردن، بلند کردن، کندن، (پول یا اطلاع و غیره) در کشیدن، (ابزار برای کندن یا بلند کردن چیزی) دیلم، میخکش، دستک، پشنگ، بارخیز، میله، منقاش، عمل اهرم، پشنگش، اهرم بندی، کنجکاوی کردن، فضولی کردن، (کنجکاوانه) نگاه کردن

انگلیسی به فارسی

بادقت نگاه کردن، کاوش کردن، فضولانه نگاه کردن، بادیلم یا اهرم بلند کردن، اهرم، دیلم، کنجکاوی،فضولی، فضول


سرزنده، کنجکاوی، فضولی، اهرم، دیلم، فضول، فضولانه نگاه کردن، بادقت نگاه کردن، کاوش کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن، سر و گوش آب دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: pries, prying, pried
(1) تعریف: to be offensively inquisitive about another's private affairs.
مترادف: butt in, meddle, nose around, snoop
مشابه: gossip, interfere, interlope, poke

- It is rude to pry.
[ترجمه ترگمان] فضولی کردن بی ادبیه
[ترجمه گوگل] بی ادب است

(2) تعریف: to look closely and with curiosity, often with furtiveness; peer.
مترادف: peek, peer
مشابه: delve, explore, ferret, poke, probe, rubberneck, scan, scrutinize, search, sneak

- They were prying into our files.
[ترجمه ترگمان] اونا دزدکی وارد پرونده ما شدن
[ترجمه گوگل] آنها به فایل های ما خیره شد

• look curiously, peep, peer; meddle, interfere; force open, wrest open with a crowbar or similar tool
when someone pries, they try to find out about someone else's private affairs.
if you pry something open or pry it away from a surface, you force it open or force it to come away from the surface; used in american english.

مترادف و متضاد

Antonyms: close


Synonyms: disengage, disjoin, divide, elevate, elicit, extort, extract, heave, hoist, jimmy, lever, lift, move, pick up, press, prize, pull, push, raise, rear, separate, take up, tear, tilt, turn, turn out, twist, uplift, upraise, uprear, wrest, wring


دیلم (اسم)
lever, auger, crowbar, jimmy, crow, gad, gavelock, pry, wimble

فضول (اسم)
bur, pragmatic, blab, voyeur, pry, nosy, prier, intruder, blabber, busybody, tamperer, meddler, obtruder

اهرم (اسم)
lever, crowbar, crow, fulcrum, pry, handspike

فضولی (اسم)
pry, interference, intrusion, officiousness

کنجکاوی (اسم)
pry

فضولانه نگاه کردن (فعل)
pry

با دیلم یا اهرم بلند کردن (فعل)
pry

کاوش کردن (فعل)
probe, delve, pry, dig, forage, explore, prog

سروگوش آب دادن (فعل)
sound, query, pry, feel out, ferret out, pump

بادقت نگاه کردن (فعل)
gaze, pry

interfere in someone else’s business


Synonyms: be a busybody, be all ears, be curious, be inquisitive, be nosy, bug, ferret out, gape, gaze, hunt, inquire, intrude, investigate, listen in, meddle, nose, peek, peep, peer, poke, poke nose into, ransack, reconnoiter, rubberneck, search, snoop, spy, stare, tap, tune in on, wiretap


Antonyms: leave alone


force or break open


جملات نمونه

I pried open the box with an iron bar.

جعبه را به کمک میله‌ی آهنی باز کردم.


1. you can't pry money out of a miser
از خسیس با منقاش هم نمی شود پول در کشید.

2. he likes to pry into other people's affairs
او دوست دارد سر از کار دیگران در بیاورد.

3. I don't want to pry, but I need to ask you one or two questions.
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم فضولی کنم، اما باید یکی دو سوال ازت بپرسم
[ترجمه گوگل]من نمیخواهم در موردش حرف بزنم، اما باید از شما یک یا دو سوال بپرسم

4. As a reporter, I was paid to pry into other people's lives.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک گزارشگر من برای فضولی کردن به زندگی دیگران پرداخت شدم
[ترجمه گوگل]به عنوان خبرنگار، من به زندگی دیگران پرداختم

5. We use an iron bar to pry open the box.
[ترجمه ترگمان]ما از یه میله آهنی برای باز کردن جعبه استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل]ما از یک نوار آهن استفاده می کنیم تا جعبه را باز کنیم

6. We finally managed to pry the door open with a screwdriver.
[ترجمه ترگمان]بالاخره تونستیم با پیچ گوشتی در رو باز کنیم
[ترجمه گوگل]ما سرانجام موفق شدیم درب را با پیچ گوشتی باز کنیم

7. Can you help me pry the cover off this wooden box without breaking it?
[ترجمه ترگمان]می تونی کم کم کنی این جعبه چوبی رو بدون اینکه پاره کنم مخفی کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به من کمک کنید تا از این جعبه چوبی بدون شکستن آن جلوگیری شود؟

8. Employers shouldn't try to pry into what a person does in the privacy of their own home.
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان نباید در مورد کاری که فرد در حریم خصوصی خود انجام می دهد، فضولی کنند
[ترجمه گوگل]کارفرمایان نباید سعی کنند به چیزی که یک فرد در حریم خصوصی خانه اش می کند، پنهان کند

9. And damn him for daring to pry into my affairs and for subtly mocking my singular state!
[ترجمه ترگمان]و لعنت به او که جرات پیدا کردن به امور من و این وضع عجیب من را دارد!
[ترجمه گوگل]و او را به خاطر جسارت به امور من و افکار وحشیانه دولت منحصر به فرد خود لعنت کند!

10. Was that why you wanted to pry into my private life?
[ترجمه ترگمان]واسه همین می خواستی تو زندگی خصوصی من فضولی کنی؟
[ترجمه گوگل]به همین دلیل بود که شما می خواستید به زندگی شخصی من توجه کنید؟

11. Limes, also called linden or pry, are light, romantic trees.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای (Limes)نیز linden نامیده می شوند، درختان romantic و pry
[ترجمه گوگل]لیمو، همچنین به نام لندن یا نیشکر، درختان نور و در رمانتیک است

12. Maury Maverick managed to pry out of the Pentagon the religious affiliations of the 220 who died that day in Beirut.
[ترجمه ترگمان]موری Maverick موفق شد از پنتاگون، وابستگی های مذهبی ۲۲۰ نفری که در آن روز در بیروت جان باختند، خارج شود
[ترجمه گوگل]موری ماوریک توانست از وابستگی های مذهبی 220 تن که در آن روز در بیروت جان باخت، از پنتاگون بیرون بیاید

13. Thus, the more the mind seeks to pry into reality the farther does reality retreat from it.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه هر چه ذهن بیشتر به دنبال کردن به واقعیت است، واقعیت دورتر از آن عقب نشینی می کند
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، بیشتر ذهن به دنبال واقعیت است که دورتر واقعیت را از آن عقب می کشد

14. But she could not pry from the network the origin of the money.
[ترجمه ترگمان]اما او نمی توانست اصل پول را از شبکه به بیرون هدایت کند
[ترجمه گوگل]اما او نمیتواند از منابع شبکه منفجر شود

Thieves pried the window open.

دزدان پنجره را (بهزور) باز کردند.


You can't pry money out of a miser.

از خسیس با منقاش هم نمی‌شود پول در کشید.


They got him drunk and pried all the information out of him.

او را مست کردند و همه‌ی اطلاعات را از او در کشیدند.


She pried into every corner of my house.

کنجکاوانه به هر گوشه‌ی خانه‌ی من نگاه کرد.


He likes to pry into other people's affairs.

او دوست دارد سر از کار دیگران در بیاورد.


پیشنهاد کاربران

ور رفتن، پیله کردن، دستکاری کردن ، بند کردن به چیزی

در زندگی خصوصی کسی فضولی کردن

سَرَک کشیدن

i don't mean to pry, but
قصد فضولی ندارما ، ولی . . . . .

I tried to pry open the locket

سر در آوردن


کلمات دیگر: