کلمه جو
صفحه اصلی

get to


1- ارتباط برقرار کردن با، دسترسی یافتن به 2- (با تهدید و تطمیع) تحت تاثیر قرار دادن

انگلیسی به فارسی

فرصت انجام کاری را پیدا کردن


نهیب زدن


انگلیسی به انگلیسی

• be allowed to; arrive at, reach

مترادف و متضاد

Reach, arrive at


Have an opportunity to or be allowed to


Affect adversely; to upset or annoy


Track down and intimidate


جملات نمونه

1. Don't cross the bridge till you get to it.
[ترجمه ترگمان]از پل عبور نکن تا به آن برسی
[ترجمه گوگل]از پل عبور نکنید تا به آن دسترسی پیدا کنید

2. How much does it cost to get to Shinj?
[ترجمه ترگمان]برای رسیدن به Shinj چقدر هزینه دارد؟
[ترجمه گوگل]برای شینج چقدر هزینه دارد؟

3. He couldn't get to sleep because he was too excited.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست بخوابد، چون بیش از حد هیجان زده بود
[ترجمه گوگل]او نمی توانست بخوابد چون خیلی هیجان زده بود

4. The heat was beginning to get to me, so I went indoors.
[ترجمه Nahid] گرماداشت منو کلافه میکرد بخاطر همین من داخل خونه رفتم
[ترجمه ترگمان]گرما کم کم داشت به من نزدیک می شد، بنابراین داخل خانه شدم
[ترجمه گوگل]گرما شروع به من کرد، بنابراین من داخل داخل شدم

5. Stop waffling and get to the point.
[ترجمه ترگمان]بس کن و برو سر اصل مطلب
[ترجمه گوگل]توقف وفل و رسیدن به نقطه

6. We can get to work now if you wish.
[ترجمه ترگمان]اگه دلت بخواد می تونیم بریم سر کار
[ترجمه گوگل]اگر بخواهید می توانید اکنون کار کنید

7. How do I get to the shoe store?
[ترجمه ترگمان]چطوری برم فروشگاه کفش؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم به فروشگاه کفش بروم؟

8. Get to another summit in your career.
[ترجمه ترگمان]به قله دیگری در حرفه خود برسید
[ترجمه گوگل]رسیدن به یک اجلاس دیگر در حرفه شما

9. I live locally, so it's easy to get to the office.
[ترجمه ترگمان]من به صورت محلی زندگی می کنم، بنابراین رفتن به اداره آسان است
[ترجمه گوگل]من به صورت محلی زندگی می کنم، بنابراین آسان است برای رسیدن به دفتر

10. I'll draw you a map of how to get to my house.
[ترجمه ترگمان]یه نقشه برای رسیدن به خونه م برات می کشم
[ترجمه گوگل]من یک نقشه از چگونگی رفتن به خانه ام را به شما نشان می دهم

11. He barged past me to get to the bar.
[ترجمه ترگمان]دزدکی از من رد شد که به بار برم
[ترجمه گوگل]او به من حمله کرد تا به نوار برود

12. I couldn't get to sleep last night.
[ترجمه ترگمان]دیشب نتونستم بخوابم
[ترجمه گوگل]شب گذشته نتوانستم بخوابم

13. We managed to get to the airport in time.
[ترجمه ترگمان]ما توانستیم به موقع به فرودگاه برسیم
[ترجمه گوگل]ما توانستیم به موقع به فرودگاه برسیم

14. We needed to get to London but we had no means of transport.
[ترجمه ترگمان]ما باید به لندن می رفتیم، اما هیچ وسیله ای برای حمل و نقل نداشتیم
[ترجمه گوگل]ما نیاز داشتیم که به لندن بروم اما ما وسایل نقلیه ای نداشتیم

15. We've still got to arrange how to get to the airport.
[ترجمه ترگمان]ما هنوز باید ترتیبی بدهیم که چطور به فرودگاه برسیم
[ترجمه گوگل]ما هنوز باید ترتیب کنیم که چگونه به فرودگاه برویم

پیشنهاد کاربران

مجاز بودن به

ناراحت کردن ، اذیت کردن

وادار کردن، ملزم کردن

۱ ) رسیدن
۲ ) شانس انجام کاری را داشتن
۳ ) شروع کردن

فرصت انجام کاری را پیدا کردن مانند:
I get to know some people فرصت آشنایی با بعضی اشخاص را داشتن

به معنای رسیدن هم میتونه باشه و به معنای توانایی انجام کار های خاص را داشتن هم هست


arrive at, reach
to bother or annoy sb
to influence or affect sb, esp. adversely
to begin doing sth

رسیدن

شروع کردن = to start

رفتن به - رسیدن به

شانس داشتن و فرصت داشتن برای انجام چیزی
You get to try different dishes. شما فرصت ( شانس ) داریدکه غذاهای متفاوت را امتحان کنید.

ارتباط برقرار نمودن

He gets to sample
او این فرصت را دارد که تست کند ( خوراکیها را )

Get to : فرصت انجام کاری را پیدا کردن، رسیدن به انجام کاری

. I got to do both
من فرصت کردم هر دو کار را انجام بدم. ( من رسیدم هر دو کار را انجام بدم. )

آزار دادن، ناراحت کردن، مایه ی عذاب شدن، عذاب دادن، آزرده خاطر ساختن

شروع کردن

I get to wake up to this every morning. من این حسو دوس دارم ک هرروز از خواب بیدار میشی . . . .

آماده برای انجام کاری

informal
annoy ( someone ) greatly.
"cleaning the same things all the time, that's what gets me"
کلافه کردن
اعصاب خورد کردن
آزار دادن

وادار کردن - سوق دادن
?How do companies get people to buy their products
چگونه شرکت ها مردم را وادار به خرید محصولاتشان می کنند؟

وارد جایی شدن

دسترسی داشتن

Try not to let their comments get to you
کامنت هاشون رو سعی کن به دل گیری ( به خودت نگیری )

1. رسیدن به

2. رفتن سرِ
. My sister and I get to play
منو خواهرم میریم سرِ بازی کردن

3. فرصت کردن ( تا )
?Did you get to see him
فرصت کردی ببینیش؟


کلمات دیگر: