کلمه جو
صفحه اصلی

sophistication


معنی : کمال، اغوا، تحریف، سفسطه، دلفریبی
معانی دیگر : (نادر) به کار بردن سفسطه یا روش های سوفسطایی، کار کشتگی، پختگی، پیراستگی (رجوع شود به: sophisticated)، مهارت

انگلیسی به فارسی

آزمودگی، با تجربه، فرهیختگی، باریک‌بینی، ظرافت، آراستگی


پیچیدگی، پیشرفتگی


پیچیدگی، کمال، دلفریبی، سفسطه، تحریف، اغوا


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the quality or condition of having worldly knowledge, elegant refinement, or technological complexity.
مشابه: civilization, elegance, experience, polish, taste

- The girl had grown up somewhat cloistered and lacked the sophistication that many of her peers at college possessed.
[ترجمه ترگمان] این دختر تا حدی ساکن شده بود و فاقد پیچیدگی آن بود که بسیاری از همسالان او در کالج بودند
[ترجمه گوگل] این دختر تا حدودی سرسبز بود و پیچیده نبود که بسیاری از همتایانش در کالج داشتند
- He impressed her with his sophistication--his vast knowledge of the theater, art, and exotic cuisines.
[ترجمه ترگمان] او او را با مهارت و پیچیدگی اش تحت تاثیر قرار داد - - دانش وسیع او از تئاتر، هنر و غذاهای عجیب و غریب
[ترجمه گوگل] او با پیشرفت خود - دانش گسترده خود را از تئاتر، هنر و آشپزی های عجیب و غریب، تحت تاثیر قرار داد
- Robots are becoming machines of great sophistication capable of understanding the subtleties of human language.
[ترجمه ترگمان] ربات ها در حال تبدیل شدن به ماشین هایی با پیچیدگی بزرگ هستند که قادر به درک the زبان انسان هستند
[ترجمه گوگل] روبات ها در حال تبدیل شدن به ماشین های پیشرفته ای هستند که قادر به درک ظرافت های زبان انسانی هستند

(2) تعریف: the process of gaining worldly wisdom or urbanity.

• worldliness, experience; complexity
sophistication is the quality of knowing about culture, fashion, and other matters that are considered socially important.
the sophistication of machines, devices, or methods is their quality of being more advanced or complex than others.

مترادف و متضاد

کمال (اسم)
prime, amplitude, accomplishment, perfection, integrity, maturity, completeness, sophistication, exactitude, period, complementarity, plenitude, plentitude

اغوا (اسم)
seduction, instigation, sophistication, allurement, enticement, temptation, seducement, incitation, inveiglement

تحریف (اسم)
sophistication, anagram, distortion, falsification, garble, mutilation

سفسطه (اسم)
fallacy, sophistication, casuistry, sophistry, sophism, elenchus, flubdub, hair-splitting, jesuitism, pilpul

دلفریبی (اسم)
sophistication

culture, style


Synonyms: composure, elegance, finesse, poise, refinement, savoir faire, savoir vivre, social grace, tact, urbanity, worldliness, worldly wisdom


Antonyms: ingenuousness, naiveté, simplicity


جملات نمونه

1. The decor has a cool sophistication.
[ترجمه ترگمان]دکوراسیون دارای مهارت فوق العاده ای است
[ترجمه گوگل]دکور دارای پیچیدگی سرد است

2. Given the sophistication of modern machines, there is little that cannot be successfully washed at home.
[ترجمه ترگمان]با توجه به پیچیدگی ماشین های مدرن، چیزهای کمی وجود دارند که نمی توانند با موفقیت در خانه شسته شوند
[ترجمه گوگل]با توجه به پیچیدگی ماشین آلات مدرن، کمی وجود دارد که نمی توان با موفقیت در خانه شستشو کرد

3. She tried to cultivate an air of sophistication.
[ترجمه ترگمان]اون سعی کرد به هوش بیاد
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا هوای پیچیدگی را پرورش دهد

4. He writes with increasing sophistication on the subject.
[ترجمه ترگمان]او با افزایش پیچیدگی موضوع می نویسد
[ترجمه گوگل]او با افزایش پیچیدگی در مورد این موضوع می نویسد

5. Computers raised the level of sophistication of these maps.
[ترجمه ترگمان]کامپیوترها سطح پیچیدگی این نقشه ها را افزایش دادند
[ترجمه گوگل]کامپیوترها سطح پیچیدگی این نقشه ها را افزایش دادند

6. Her sophistication is evident from the way she dresses.
[ترجمه ترگمان]احساسات اون از طرز لباس پوشیدن مشخصه
[ترجمه گوگل]پیچیدگی او از شیوه لباس او مشهود است

7. The sophistication of computers is increasing as their size decreases.
[ترجمه ترگمان]پیچیدگی کامپیوترها با کاهش اندازه آن ها در حال افزایش است
[ترجمه گوگل]پیچیدگی کامپیوترها به دلیل کاهش اندازه آنها افزایش می یابد

8. These actors and directors brought a new sophistication and slickness to modern theatre.
[ترجمه ترگمان]این بازیگران و کارگردانان، مهارت و مهارت جدیدی برای تئاتر مدرن به ارمغان آوردند
[ترجمه گوگل]این بازیگران و کارگردانان به تئاتر مدرن، پیچیدگی و سادگی جدیدی را ارائه دادند

9. Maureen was the epitome of sophistication.
[ترجمه ترگمان]مورین مظهر مهارت و مهارت بود
[ترجمه گوگل]مورین مفهوم پیچیدگی بود

10. His work is a curious blend of sophistication and naivety.
[ترجمه ترگمان]کار او ترکیب عجیبی از پیچیدگی و ساده لوحی است
[ترجمه گوگل]کار او ترکیبی کنجکاوه از پیچیدگی و ناامیدی است

11. She spoke simply and directly, without sophistication.
[ترجمه ترگمان]او با سادگی و سادگی حرف می زد
[ترجمه گوگل]او به سادگی و مستقیم، بدون پیچیدگی صحبت کرد

12. James Bond is known for his sophistication, his style and his sense of class.
[ترجمه ترگمان]جیمز باند به خاطر مهارت، سبک او و حس of معروف است
[ترجمه گوگل]جیمز باند به خاطر پیچیدگی او، سبک او و حس خود در کلاس شناخته شده است

13. Maturity and emotional sophistication can't be faked.
[ترجمه ترگمان]پختگی و احساسات شورانگیز نمی تواند ساختگی باشد
[ترجمه گوگل]بلوغ و پیچیدگی احساسی نمی توان فریب خورد

14. Swift said the growing sophistication among biotech investors presented an opportunity for a more specialist investment fund.
[ترجمه ترگمان]\"سوئیفت\" گفت که پیچیدگی رو به رشد در میان سرمایه گذاران بیوتکنولوژی فرصتی را برای سرمایه گذاری متخصص در این زمینه ارائه کرده است
[ترجمه گوگل]سوفیفت گفت که پیشرفت های روزافزون در میان سرمایه گذاران بیوتکنولوژی فرصتی برای صندوق سرمایه گذاری ویژه ای ارائه می دهد

پیشنهاد کاربران

پیچیدگی

در متون کامپیوتری ( پیچیدگی ) معنی میدهد

فرهیختگی، روشنفکری

1 - پیچیدگی
مثال: the engine's sophistication requires that all repairs be done by an experienced mechanic
2 - مهارت
مثال: He writes with increasing sophistication on the subject

فناوری پیچیده، تکنولوژی



کلمات دیگر: