کلمه جو
صفحه اصلی

confine


معنی : حد، محدوده، منحصر کردن، بستری کردن، محدود کردن
معانی دیگر : (معمولا جمع) مرز، جای محصور، (بیمارستان) بستری کردن، زندانی کردن، توقیف کردن، (مهجور) زندان، حبس، (شعر قدیم) رجوع شود به: confinement، (نادر) هم مرز بودن، همسایه بودن، دارای محدوده ی مشترک بودن، محبوس کردن

انگلیسی به فارسی

حد، محدوده، محدود کردن، منحصر کردن، محبوس کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confines, confining, confined
(1) تعریف: to limit within certain bounds; restrict.
مترادف: limit, restrict
متضاد: loose
مشابه: bind, circumscribe, constrain, control, narrow, restrain, trammel

- Please confine your questions to the topic of the lecture.
[ترجمه ترگمان] لطفا سوالات خود را به موضوع سخنرانی محدود کنید
[ترجمه گوگل] لطفا سوالات خود را به موضوع سخنرانی محدود کنید
- The snowstorm confined us to the house.
[ترجمه A.A] کولاک ما را خانه نشین کرد
[ترجمه غ ع مسجدی] کولاک ما را در خانه حبس کرد
[ترجمه ترگمان] طوفان برف ما را به خانه محدود کرده بود
[ترجمه گوگل] کوه برف ما را به خانه محدود کرد
- His thoughts were confined to how he might solve the problem.
[ترجمه ترگمان] افکار او محدود به این بود که چگونه ممکن است مشکل را حل کند
[ترجمه گوگل] افکار او محدود به چگونگی حل این مشکل بود
- We were on a tight schedule and had to confine our stay in Paris to three days.
[ترجمه A.A] ما در یک برنامه زمان بندی فشرده بودیم و مجبور بودیم اقامتمان در پاریس را به سه روز محدود کنیم
[ترجمه ترگمان] ما به برنامه فشرده مشغول بودیم و مجبور بودیم به مدت سه روز در پاریس بمانم
[ترجمه گوگل] ما در یک برنامه دقیق قرار داشتیم و مجبور بودیم اقامتمان در پاریس به مدت سه روز محدود شود

(2) تعریف: to enclose or shut in; imprison.
مترادف: enclose, restrict, shut in, shut up
متضاد: discharge
مشابه: box, cabin, cage, chain, commit, coop up, fasten, hold, immure, impound, imprison, incarcerate, jail, keep, lock, lock up, quarantine, shut, trammel

- The dog was dangerous and had to be confined.
[ترجمه ترگمان] سگ خطرناک بود و باید زندانی می شد
[ترجمه گوگل] سگ خطرناک بود و باید محدود شود
- He was confined in that prison for fifteen years.
[ترجمه ترگمان] او به مدت پانزده سال در زندان محبوس بود
[ترجمه گوگل] او در پانزده سال در این زندان محدود شده بود
اسم ( noun )
مشتقات: confinable (confineable) (adj.), confined (adj.), confineless (adj.), confiner (n.)
• : تعریف: (usu. pl.) limit, border, or boundary.
مترادف: boundaries, bounds
مشابه: borders, limitation, limits

- No one was allowed to wander beyond the the confines of the camp.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس اجازه نداشت در آن سوی مرزه ای اردوگاه به گردش برود
[ترجمه گوگل] هیچ کس مجاز به حرکت در خارج از محوطه اردوگاه نبود
- These matters are not within the confines of our discussion.
[ترجمه ترگمان] این مسائل در محدوده بحث ما نیستند
[ترجمه گوگل] این مسائل در محدوده بحث ما قرار ندارد

• limit, restrict; imprison
if something is confined to only one place, situation, or person, it only exists there or only affects that person.
if you confine yourself to something, you do only that thing.
to confine someone means to keep them in a place which they cannot leave.
to confine something to a particular place or area means to stop it from spreading beyond that place or area.
the confines of an area are its boundaries; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] محدود کردن

مترادف و متضاد

حد (اسم)
tract, border, bound, abutment, margin, limit, extent, measure, end, deal, period, mark, precinct, quantity, provenance, confine

محدوده (اسم)
range, span, confine, limited area

منحصر کردن (فعل)
limit, confine

بستری کردن (فعل)
confine, hospitalize

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

enclose, limit


Synonyms: bar, bind, bound, cage, circumscribe, constrain, cool, cool down, cramp, delimit, detain, enslave, fix, hem in, hinder, hog-tie, hold back, ice, immure, imprison, incarcerate, intern, jail, keep, put a lid on, put away, put on ice, repress, restrain, restrict, send up, shorten, shut up


Antonyms: free, let go, liberate, release


جملات نمونه

1. The fugitive was caught and confined to jail for another two years.
شخص فراری دستگیر شد و برای دو سال دیگر به زندان افتاد

2. A virus that was circulating in the area confined AI to his house.
ویروسی که در منطقه پخش شده بود، "آل" را در خانه اش محبوس کرد

3. Polio confined President Roosevelt to a wheelchair.
قطع نخاع، رییس جمهور روزولت را اسیر صندلی چرخ دار نمود

4. confine your talk to ten minutes
صحبت خود را به ده دقیقه محدود کن.

5. to confine oneself with . . .
خود را به . . . محدود کردن

6. to confine to a hospital
در بیمارستان بستری کردن

7. fiction should confine itself to reporting emotion and behavior
داستان باید به بیان احساس و رفتار محدود باشد.

8. Is it cruel to confine a bird in a cage?
[ترجمه ترگمان]آیا این ظالمانه است که یک پرنده را در قفس محبوس نگه دارد؟
[ترجمه گوگل]آیا برای کنترل یک پرنده در یک قفس بی رحمانه است؟

9. Let's confine our discussion to the matter in question, please!
[ترجمه ترگمان]لطفا بحث ما را به مساله محدود کنید، لطفا!
[ترجمه گوگل]بیایید بحث ما را به موضوع مورد نظر محدود کنیم، لطفا!

10. It is sad to see a county confine its activities to undignified public bickering.
[ترجمه ترگمان]دیدن این استان غمگین است که فعالیت هایش را محدود به bickering عمومی می کند
[ترجمه گوگل]غم انگیز است که یک منطقه را به فعالیت های خود محدود سازد تا مجازات های عمومی را محکوم کند

11. I will confine myself to looking at the period from 1900 to 19
[ترجمه ترگمان]من خودم را محدود به نگاه کردن به دوره ای از ۱۹۰۰ تا ۱۹ می کنم
[ترجمه گوگل]من خودم را محدود به سالهای 1900 تا 19 نگاه خواهم کرد

12. I wish you would confine yourself to the matter under discussion.
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما خودتان را به موضوع بحث متهم می کردید
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که خود را به موضوع مورد بحث محدود کنید

13. I wish the speaker would confine himself to the subject.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که سخنران به این موضوع اکتفا کند
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم که سخنران خود را به موضوع محدود کند

14. The US will soon be taking steps to confine the conflict.
[ترجمه ترگمان]آمریکا به زودی گام هایی را برای محدود کردن درگیری برداشته خواهد بود
[ترجمه گوگل]ایالات متحده به زودی اقداماتی را برای محدود کردن این درگیری خواهد کرد

15. I wish to confine the discussion to income taxation.
[ترجمه ترگمان]می خواهم بحث را محدود به مالیات بر درآمد کنم
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم بحث را به پرداخت مالیات بر درآمد محدود کنم

16. Owen did not confine himself to writing only one type of poem.
[ترجمه ترگمان]اوون خودش را محدود نکرد که فقط یک نوع شعر بنویسد
[ترجمه گوگل]اوون خود را فقط برای نوشتن یک نوع شعر محدود نکرد

17. In this chapter we shall confine our attention to non-renewable energy sources.
[ترجمه ترگمان]در این فصل ما توجه خود را به منابع انرژی تجدید ناپذیر محدود خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]در این فصل ما توجه ما به منابع غیر قابل تجدید انرژی محدود می شود

18. Confine the use of insecticides to the evening and do not spray plants that are in flower.
[ترجمه ترگمان]استفاده از حشره کش ها در شب را ممنوع کنید و گیاهان را که در گل هستند اسپری نکنید
[ترجمه گوگل]محدود کردن استفاده از حشره کش ها تا عصر و اسپری گیاهانی که در گل هستند

19. He did not confine himself to the one language.
[ترجمه ترگمان]به حرف زدن اکتفا نکرد
[ترجمه گوگل]او خود را به یک زبان محدود نمی کند

20. Please confine your comments to the topic in hand.
[ترجمه ترگمان]لطفا نظرات خود را به موضوع در دست محدود کنید
[ترجمه گوگل]لطفا نظرات خود را به موضوع در دست محدود کنید

21. Confine your criticism to matters you understand.
[ترجمه ترگمان]انتقاد کردن از هر چیزی که درک می کنی
[ترجمه گوگل]نقد خود را به مواردی که می فهمید محدود کنید

the confines of the park

حدود و ثغور پارک


beyond the confines of human knowledge

آن سوی مرزهای دانش بشری


within the confines of the university

در محدوده‌ی دانشگاه


Confine your talk to ten minutes.

صحبت خود را به ده دقیقه محدود کن.


Their report is not just confined to economic matters.

گزارش آنها تنها به امور اقتصادی منحصر نیست.


to confine oneself with ...

خود را به ... محدود کردن


They had confined the lions in small cages.

شیرها را در قفس‌های کوچک محبوس کرده بودند.


He was confined to bed for two weeks.

او را دو هفته بستری کردند.


اصطلاحات

be confined

مشغول وضع حمل بودن، در زایمان بودن


پیشنهاد کاربران

در نظر گرفتن
مَد نظرقرار دادن
مورد نظر قرار دادن
اختصاص دادن

محبوس

منحصر به چیزی بودن
منحصر به چیزی کردن
در انحصار چیزی یا کسی قرار گرفتن




محدود بودن به
تخصیص دادن به

اکتفا کردن - محدود کردن - اختصاص دادن - توقیف و بستری و زندان کردن

محدود کردن، معطوف کردن، مختص کردن
ممعانت/جلوگیری کردن از انتشار/گسترش ( چیزی خطرناک یا بد )

I don't like the idea of confining a bird in a cage 🚛
من ایده ی زندانی کردن پرنده ای در قفس را دوست ندارم


۱. حبس کردن
۲. زندانی کردن
۳. بستری کردن
۴. محدود کردن


کلمات دیگر: