کلمه جو
صفحه اصلی

dissociate


معنی : جدا کردن، رسوا کردن
معانی دیگر : (از هم) جدا کردن یا شدن، ترک مراوده کردن با، ترک آمد و شد کردن با، تفکیک کردن، (روان شناسی) گسسته شدن، گسستگی پیدا کردن، (شیمی) شکند یافتن، واپاشیدن، قطع همکاری وشرکت

انگلیسی به فارسی

جداکردن، رسواکردن، قطع همکاری و شرکت


جدا کردن، رسوا کردن


انگلیسی به انگلیسی

• separate, cut off an association or connection
if you dissociate yourself from someone or something, you say that you are not connected with them.
if you dissociate one thing from another, you consider them separately.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] جدا کردن، تفکیک کردن

مترادف و متضاد

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

رسوا کردن (فعل)
traduce, decry, gibbet, dissociate, scandalize

part company with; separate


Synonyms: abstract, alienate, break off, detach, disassociate, disband, disconnect, disengage, disjoin, disperse, disrupt, distance, disunite, divide, divorce, estrange, isolate, quit, scatter, segregate, set apart, uncouple, unfix


Antonyms: associate, attach, join


جملات نمونه

1. dissociate oneself from
قطع مراوده کردن با،(رابطه دوستی خود را) انکار کردن،(خود را) کنار کشیدن،ناهمبسته شدن با

2. he tried to dissociate himself from his bankrupt friend
او کوشید که از دوست ورشکسته ی خود فاصله بگیرد.

3. it is never possible to dissociate the meaning of a word from a word itself
هرگز ممکن نیست که معنی واژه را از خود واژه منفک کرد.

4. You cannot dissociate the Government's actions from the policies which underlie them.
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید اقدامات دولت را از سیاست هایی که بر آن ها تاثیر می گذارند، تجزیه کنید
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید اقدامات دولت را از سیاستهایی که آنها را پایهگذاری میکنند جدا کنید

5. It is getting harder for the president to dissociate himself from the scandal.
[ترجمه ترگمان]برای رئیس جمهور دشوارتر می شود که خود را از رسوایی رها کند
[ترجمه گوگل]این برای رئیس جمهور سخت تر است که خود را از رسوایی جدا کند

6. She tried to dissociate herself from her past.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خود را از گذشته اش جدا کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد خودش را از گذشته اش جدا کند

7. I wish to dissociate myself from what has just been said.
[ترجمه ترگمان]می خواهم خودم را از آنچه قبلا گفته بودم، خشک کنم
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم خودم را از آنچه که قبلا گفتم جدا کنم

8. I wish to dissociate myself from Mr Irvine's remarks.
[ترجمه ترگمان]می خواهم خودم را از سخنان Mr جدا کنم
[ترجمه گوگل]من مایلم خودم را از اظهارات آقای ایروین جدا کنم

9. She tried to dissociate herself from the bigotry in her past.
[ترجمه ترگمان]او سعی می کرد که خود را از the مقدسی که در گذشته داشت، خشک کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد خود را از فجیع بودن در گذشته اش جدا کند

10. Most party members are keen to dissociate themselves from the extremists.
[ترجمه ترگمان]اکثر اعضای حزب مشتاق هستند که خود را از افراط گرایان جدا کنند
[ترجمه گوگل]اکثر اعضای حزب تمایل دارند خودشان را از افراط گرایان جدا کنند

11. I can't dissociate the man from his political opinions - they're one and the same thing.
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم آن مرد را از عقاید سیاسی او تفکیک کنم - آن ها هم یک چیز هستند
[ترجمه گوگل]من نمی توانم مرد را از نظرات سیاسی خود جدا کنم - آنها یک و همینطور هستند

12. He has failed to dissociate himself clearly and unambiguously from the attack.
[ترجمه ترگمان]او نتوانسته است خود را به روشنی و بدون ابهام از حمله رها کند
[ترجمه گوگل]او موفق نشده است خود را به طور واضح و بدون تردید از این حمله جدا کند

13. It is impossible to dissociate language from culture.
[ترجمه ترگمان]جدا کردن زبان از فرهنگ غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]زبان از فرهنگ جدا نیست

14. She tried to dissociate the two events in her mind.
[ترجمه ترگمان] اون سعی کرد که این دو اتفاق توی ذهنش رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]او سعی کرد دو رویداد را در ذهنش جدا کند

This quality dissociates him from the company of Cynics.

این ویژگی او را از دسته کلبیون مجزا می‌کند.


Modern architecture cannot be dissociated from town planning.

معماری نوین را نمی‌توان از برنامه‌ریزی شهر جدا کرد.


It is never possible to dissociate the meaning of a word from a word itself.

هرگز ممکن نیست که معنی واژه را از خود واژه منفک کرد.


Two aspects of life which today have become dissociated.

دو جنبه‌ی زندگی که امروزه از هم گسسته شده‌اند.


Inflationary pressures resulting from causes dissociated from money.

فشارهای مربوط به تورم ناشی از عللی که با پول رابطه‌ای ندارند.


a dissociated personality

شخصیت گسسته


He tried to dissociate himself from his bankrupt friend.

او کوشید که از دوست ورشکسته‌ی خود فاصله بگیرد.


اصطلاحات

dissociate oneself from

قطع مراوده کردن با، (رابطه دوستی خود را) انکار کردن، (خود را) کنار کشیدن، ناهم‌بسته شدن با


پیشنهاد کاربران

نفی

تفکیک شدن

قطع رابطه و مراوده با
معمولا با from استفاده می شود
I resolved to dissociate myself from the group due to their political orientation .

فاصله گرفتن ( از )

تفرقه ایجاد کردن

تفرقه


کلمات دیگر: