معنی : چاشنی زده
seasoned
معنی : چاشنی زده
انگلیسی به فارسی
چاشنی، چاشنی زده
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: enhanced in flavor by the addition of salt, herbs, spices, or other flavorings.
- seasoned meat
[ترجمه ترگمان] گوشت چاشنی دار
[ترجمه گوگل] گوشت چاشنی
[ترجمه گوگل] گوشت چاشنی
• (2) تعریف: experienced in and thus fit for a particular activity.
• مترادف: experienced
• متضاد: green, inexperienced
• مترادف: experienced
• متضاد: green, inexperienced
- a seasoned traveler
[ترجمه دانیالی] یک مسافر با تجربه
[ترجمه ترگمان] مسافری با تجربه[ترجمه گوگل] یک مسافر چاشنی
• (3) تعریف: made fit for use as lumber through a process of drying and hardening.
- seasoned timbers
[ترجمه ترگمان] seasoned با seasoned،
[ترجمه گوگل] چوب چاشنی
[ترجمه گوگل] چوب چاشنی
• spiced; veteran, experienced; dried, hardened
seasoned means having a lot of experience of something. for example, a seasoned traveller is someone who has travelled a lot.
seasoned means having a lot of experience of something. for example, a seasoned traveller is someone who has travelled a lot.
مترادف و متضاد
چاشنی زده (صفت)
gamy, seasoned, garnished
جملات نمونه
1. julie seasoned the food with onions, garlic, and lime juice
جولی خوراک را با پیاز و سیر و آبلیمو چاشنی زد.
2. those theatrical tours seasoned him as an actor
آن مسافرت های تئاتری او را هنرپیشه ی ورزیده ای کرد.
3. indian food is highly seasoned
خوراک هندی پر ادویه است.
4. as a child, he was seasoned to a hard life
در کودکی به زندگی مشقت بار خو گرفته بود.
5. He likes to eat mutton which was seasoned with garlic.
[ترجمه ترگمان]او عاشق خوردن گوشت گوسفند بود که با سیر پخته شده بود
[ترجمه گوگل]او دوست دارد گوشت گوسفند را با سیر چاشنی کند
[ترجمه گوگل]او دوست دارد گوشت گوسفند را با سیر چاشنی کند
6. Coat the fish with seasoned flour.
[ترجمه ترگمان]به او نشان داد که با آرد چاشنی دار، ماهی به همراه دارد
[ترجمه گوگل]ماهی را با آرد چاشنی پوشانید
[ترجمه گوگل]ماهی را با آرد چاشنی پوشانید
7. She's a seasoned concert performer.
[ترجمه ترگمان]او یک نوازنده کنسرت seasoned است
[ترجمه گوگل]او یک سازنده کنسرت است
[ترجمه گوگل]او یک سازنده کنسرت است
8. Artie was by then a seasoned musician with six albums to his credit.
[ترجمه ترگمان]آرتی از آن پس یک موسیقی دان با شش آلبوم برای اعتبارش نزد او بود
[ترجمه گوگل]Artie در آن زمان یک نوازنده چاشنی با شش آلبوم به اعتبار خود بود
[ترجمه گوگل]Artie در آن زمان یک نوازنده چاشنی با شش آلبوم به اعتبار خود بود
9. He began acting with the confidence of a seasoned performer.
[ترجمه ترگمان]او با اطمینان از یک مجری فصلی شروع به عمل کرد
[ترجمه گوگل]او با اعتماد به نفس یک بازیگر چاشنی بازی کرد
[ترجمه گوگل]او با اعتماد به نفس یک بازیگر چاشنی بازی کرد
10. Even among seasoned mountaineers Pinnacle Ridge is considered quite a tough proposition.
[ترجمه ترگمان]حتی در میان کوه نشینان فصلی Pinnacle ریج، یک پیشنهاد سخت در نظر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]حتی در میان کوهنوردان فصلی Pinnacle Ridge گمانه زنی بسیار دشواری است
[ترجمه گوگل]حتی در میان کوهنوردان فصلی Pinnacle Ridge گمانه زنی بسیار دشواری است
11. Heat the seasoned stock until it is bubbling.
[ترجمه ترگمان]حرارت چاشنی را تا وقتی که هوا از آب در نیاید، چاشنی را به هم می زند
[ترجمه گوگل]انبار چاشنی را تا زمانی که حباب دارد گرم کنید
[ترجمه گوگل]انبار چاشنی را تا زمانی که حباب دارد گرم کنید
12. Walt seasoned beef with curry.
[ترجمه ترگمان] والت \"گوشت خورده گوشت خورده\"
[ترجمه گوگل]گوشت گاو چاشنی والت با کار
[ترجمه گوگل]گوشت گاو چاشنی والت با کار
13. He's the seasoned veteran, who has taken the children to the museum many times.
[ترجمه ترگمان]او یک سرباز باتجربه است که بارها کودکان را به موزه برده است
[ترجمه گوگل]او جانباز است که چند بار بچه ها را به موزه می برد
[ترجمه گوگل]او جانباز است که چند بار بچه ها را به موزه می برد
14. The sausage was very highly seasoned.
[ترجمه ترگمان]سوسیس به شدت seasoned شده بود
[ترجمه گوگل]سوسیس بسیار چاشنی بود
[ترجمه گوگل]سوسیس بسیار چاشنی بود
15. He seasoned after such a soul-stirring incident.
[ترجمه ترگمان]اون بعد از یه حادثه پر جنب و جوش کشت
[ترجمه گوگل]او پس از چنین حادثه ای روح متجلی شد
[ترجمه گوگل]او پس از چنین حادثه ای روح متجلی شد
پیشنهاد کاربران
با تجربه.
فراوری شده
مجرب
مجرب، با تجربه، حرفه ای
گرم و سرد دیده
کسی که خو گرفته با شرایط خاصِ ( مرد روزهای سخت ) اصطلاحا
سرد و گرم چشیده
سابقه دار، با سابقه
باتجربه
کارآزموده
متبحر
کارآزموده
متبحر
( of food ) having had salt, pepper, herbs, or spices added.
درمورد مواد غذایی:
طعم دار شده
چاشنی دار
درمورد مواد غذایی:
طعم دار شده
چاشنی دار
کارکشته
باتجربه ، حرفه ای ، کارآزموده
دنیادیده
کلمات دیگر: