کلمه جو
صفحه اصلی

disengaged


(گیره و قلاب و چفت و غیره) رها، آزاد، ول، باز، نامتصل، جدا، (دنده ی اتومبیل و غیره) خلاص، رها، بیکار، فاره، خالی

انگلیسی به فارسی

فارغ (از گرفتاری یا وعدهی ملاقات)، آزاد، فارغالبال


(گیره و قلاب و چفت و غیره) رها، آزاد، ول، باز، نامتصل، جدا


(دندهی اتومبیل و غیره) خلاص


انگلیسی به انگلیسی

• disconnected, untied, released

مترادف و متضاد

detached


Synonyms: unattached, disjoined, unengaged, free, separated


جملات نمونه

1. she gently disengaged the child's fingers which were wrapped around the candy
او به آرامی انگشتان بچه را که دور آب نبات حلقه شده بود از هم باز کرد.

2. if you press this button, your parachute will be disengaged from the hook
اگر این دکمه را فشار بدهید چتر نجات شما از قلاب باز خواهد شد.

3. I shall be disengaged on Sunday afternoon.
[ترجمه ترگمان]بعد از ظهر یکشنبه بی کار خواهم ماند
[ترجمه گوگل]من بعد از ظهر یکشنبه جدا خواهم شد

4. I shall be disengaged on Friday afternoon.
[ترجمه ترگمان]بعد از ظهر جمعه بی کار خواهم ماند
[ترجمه گوگل]من بعد از ظهر جمعه از هم جدا خواهم شد

5. She disengaged the film advance mechanism on the camera.
[ترجمه ترگمان]او مکانیسم پیشرفت فیلم را بر روی دوربین تنظیم کرد
[ترجمه گوگل]او مکانیسم پیشرفت فیلم در دوربین را کنار گذاشت

6. Later he disengaged himself from the promise of marriage.
[ترجمه ترگمان]بعدها خود را از وعده ازدواج آزاد یافت
[ترجمه گوگل]بعدها او از وعده ازدواج خود جدا شد

7. He tapped in the code and the lock disengaged.
[ترجمه ترگمان]او ضربه ای به رمز زد و قفل باز شد
[ترجمه گوگل]او کد و قفل را غیر فعال کرد

8. The enemy warships were disengaged from the battle after suffering heavy casualties.
[ترجمه ترگمان]کشتی های جنگی دشمن پس از متحمل شدن تلفات سنگین از نبرد خارج شدند
[ترجمه گوگل]پس از تلفات شدید، جنگ افزارهای دشمن از نبرد خارج شدند

9. He disengaged his arm from her grip.
[ترجمه ترگمان]دستش را از چنگ او بیرون کشید
[ترجمه گوگل]او دستش را از دستش گرفت

10. Troops were disengaged from the dividing line.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی از خط جداکننده جدا شدند
[ترجمه گوگل]سربازان از خط تقسیم شدند

11. The fighter planes quickly disengaged .
[ترجمه ترگمان]هواپیماهای جنگی به سرعت آزاد می شوند
[ترجمه گوگل]هواپیماهای جنگنده به سرعت از بین می روند

12. Is this room disengaged?
[ترجمه ترگمان]این اتاق آزاد است؟
[ترجمه گوگل]آیا این اتاق قطع شده است؟

13. Adam Pender disengaged himself from the throng and came to join the two detectives.
[ترجمه ترگمان]ادم خود را از جمعیت جدا کرد و به نزد دو کارآگاه رفت
[ترجمه گوگل]آدام پندر خود را از تپه جدا کرد و برای پیوستن به دو کارآگاه وارد شد

14. But when he quite gently disengaged himself from her embrace she looked at him, and knew he wasn't.
[ترجمه ترگمان]اما وقتی به آرامی خودش را از آغوش فانی جدا کرد، به او نگاه کرد و فهمید که این طور نیست
[ترجمه گوگل]اما زمانی که او کاملا به آرامی خود را از آغوش خود جدا کرد، به او نگاه کرد و می دانست که نیست

15. Charles Harvey disengaged himself from his constituency chairman.
[ترجمه ترگمان]چارلز هاروی خود را از حوزه انتخاباتی اش جدا کرد
[ترجمه گوگل]چارلز هاروی خود را از رییس حوزه انتخابیه خود جدا کرد

پیشنهاد کاربران

بی قید

دلگسسته، کناره گیر

دلگسسته، فاصله گیر

بی علاقه

غیرراغب

گسسته

engaged به معنای مشغول، سرگرم و درگیر
disengaged متضاد engaged: غیر فعال

از کار افتاده


کلمات دیگر: