کلمه جو
صفحه اصلی

corps


معنی : سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت
معانی دیگر : (ارتش) فوج، رسته، (گروهی که به کار ویژه ای گمارده شده است) سپاه، (امریکا - بخشی از نیروی زمینی که معمولا از دو لشگر و گروه های کمکی و لجستیکی تشکیل می شود) سپاه، قشون، م عده

انگلیسی به فارسی

هیئت، گروه، دسته، لشکر، سپاه


سپاه، گروه، لشکر، هيئت، دسته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: corps
(1) تعریف: a branch of the military that has a specialized function.

- He served in the medical corps during the last war.
[ترجمه ترگمان] او در آخرین جنگ به گروه پزشکی خدمت می کرد
[ترجمه گوگل] او در جنگ آخر خدمت کرده است
- The dam was constructed by the U.S. Army Corps of Engineers.
[ترجمه ترگمان] این سد توسط گروه مهندسین ارتش آمریکا ساخته شده است
[ترجمه گوگل] سد توسط مهندسین ارتش ایالات متحده ساخته شد

(2) تعریف: a military combat unit consisting of two or more divisions.

- The infantry and artillery are two divisions of the U.S. Marine Corps.
[ترجمه ترگمان] پیاده نظام و توپخانه دو بخش از نیروهای دریایی ایالات متحده هستند
[ترجمه گوگل] پیاده نظام و توپخانه دو بخش از سپاه دریایی ایالات متحده هستند

(3) تعریف: an association of persons joined in some common activity.
مشابه: corporation, outfit

- She has been a popular member of the ballet corps for over a decade.
[ترجمه ترگمان] او بیش از یک دهه از اعضای مشهور گروه باله بوده است
[ترجمه گوگل] او بیش از یک دهه از اعضای محبوب سپاه باله بوده است

• specialized military unit; group of trained personnel working together
a corps is a part of the army which has special duties.
a corps is also a small group of people who do a special job.

مترادف و متضاد

group trained for action


سپاه (اسم)
army, host, corps

لشکر (اسم)
division, army, corps

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

هیئت (اسم)
format, commission, physique, corps, astronomy, configuration, hue, attitude, panel, staff

Synonyms: band, body, brigade, company, contingent, crew, detachment, division, outfit, party, posse, regiment, squad, squadron, team, troop, troupe, unit


جملات نمونه

1. diplomatic corps
کر دیپلماتیک،سفیران و کارمندان ارشد سیاسی (در هر شهر)

2. diplomatic corps
کر دیپلماتیک،سیاست کاران (همه سفیران و کارمندان سفارتخانه ها در شهر به خصوصی)،هیئت سیاسی

3. that esprit de corps which makes us put the common good above the individual good
آن روح همبستگی که ما را وادار می کند سود همگان را بر سود فردی ترجیح بدهیم

4. the new york press corps
گروه خبرنگاران نیویورک

5. the peculiar privileges of the diplomatic corps
مصونیت های ویژه ی اعضای سفارت خانه ها

6. The corps are assembling near this town.
[ترجمه ترگمان]سپاه نزدیک این شهر گرد هم جمع می شه
[ترجمه گوگل]این جبهه ها در این شهر جمع می شوند

7. The transport corps is ancillary to the infantry.
[ترجمه ترگمان]این سپاه حمل و نقل کمکی به پیاده نظام است
[ترجمه گوگل]سپاه پاسداران به پیاده نظام کمک می کند

8. He was drummed out of the corps after that incident.
[ترجمه ترگمان]بعد از اون حادثه با ضرب گلوله از گروه خارج شد
[ترجمه گوگل]بعد از آن حادثه، او از سپاه جدا شد

9. The corps are [ is ] assembling near this town.
[ترجمه ترگمان]این نیروها در حال مونتاژ در نزدیکی این شهر هستند
[ترجمه گوگل]این جبهه ها در نزدیکی این شهر جمع شده اند

10. The medical corps were cited for bravery in combat.
[ترجمه ترگمان]گروهه ای پزشکی به خاطر شجاعت در نبرد یاد شده بودند
[ترجمه گوگل]سپاه پاسداران برای شجاعت در مبارزه به آنها اشاره کرد

11. She handled travel arrangements for the press corps during the presidential campaign.
[ترجمه ترگمان]او ترتیبات سفر را برای سپاه مطبوعاتی در طی مبارزات انتخاباتی انجام داد
[ترجمه گوگل]او در جریان مبارزات انتخاباتی ریاست امور تروریستی مطبوعاتی را اداره کرد

12. The press corps was primed to leap to the defense of the fired officials.
[ترجمه ترگمان]گروه خبری آماده شد که به دفاع از مقامات برکنار شده اقدام کند
[ترجمه گوگل]سپاه پاسداران برای تسریع در دفاع از مقامات اخراج شد

13. She was commissioned lieutenant in the Women's Army Corps.
[ترجمه ترگمان]او ستوان بازنشسته ارتش زنان بود
[ترجمه گوگل]او ستوان در سپاه ارتش زنان به سر می برد

14. A corps of technicians is/are accompanying the band on their tour.
[ترجمه ترگمان]گروهی از تکنسین ها، همراه با گروه در تور خود، همراهی می کنند
[ترجمه گوگل]گروهی از تکنسین ها / همراه با گروه در تور خود هستند

15. He served as a lieutenant in the marine corps.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک ستوان نیروی دریایی خدمت می کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک ستوان در سپاه دریایی خدمت کرده است

16. He was a soldier of Marine Corps.
[ترجمه ترگمان] اون یه سرباز ارتش تفنگداران بود
[ترجمه گوگل]او یک سرباز سپاه دریایی بود

the New York press corps

گروه خبرنگاران نیویورک


the U.S. Corps of Engineers

رسته‌ی مهندسان ارتش امریکا


the Marine Corp

سپاه تفنگداران دریایی


Peace Corps

سپاه صلح


اصطلاحات

diplomatic corps

کر دیپلماتیک، سفیران و کارمندان ارشد سیاسی (در هر شهر)


پیشنهاد کاربران

1 - corps: با تلفظ "کُر" یعنی: سپاه
2 - corpse: با تلفظ "کُرپس" یعنی: جسد

نیروهای نظامی

اکیپ


کلمات دیگر: