کلمه جو
صفحه اصلی

clutter


معنی : درهم ریختگی، درهم و برهمی، صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن
معانی دیگر : خرت و پرت، آت و آشغال، (اغلب با: up) ریخته و پاشیده کردن، درهم و بر هم کردن، شلوغی، بی نظمی، (محلی) رجوع شود به: clatter

انگلیسی به فارسی

صداهای ناهنجار درآوردن، درهم ریختن، درهم ریختگی، درهم‌وبرهمی


کلفت، درهم و برهمی، درهم ریختگی، صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن


انگلیسی به انگلیسی

• mess, disorder
strew or scatter things in a disorderly fashion, disarrange, make a mess; fill a space in a disorganized manner
clutter is a lot of unnecessary or useless things in an untidy state.
if things clutter a place, they fill it in an untidy way.
if things clutter up a place, they fill it in an untidy way so that it is difficult to move around.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: clutters, cluttering, cluttered
• : تعریف: to fill or litter with an untidy assortment of things.
مترادف: litter
مشابه: disorder, fill, jumble, mess, pile, strew

- He clutters his office with books, trinkets, and old newspapers.
[ترجمه ترگمان] دفتر خود را با کتاب ها و جواهرات و روزنامه های کهنه اداره می کرد
[ترجمه گوگل] او دفتر خود را با کتاب ها، رکاب ها و روزنامه های قدیمی پر می کند
- Why do you clutter your mind with useless information?
[ترجمه احسان 71] چرا ذهن خود را با اطلاعات بیهوده مختل می کنید ؟
[ترجمه Ali] چرا ذهن خود را با اطلاعات بیهوده آشفته می کنید؟
[ترجمه ترگمان] چرا ذهن خود را با اطلاعات بی هوده درهم do؟
[ترجمه گوگل] چرا ذهن شما را با اطلاعات بی فایده اختلال می کند؟
اسم ( noun )
(1) تعریف: a disorderly or overly crowded assortment of things.
مترادف: jumble, litter
مشابه: disarray, hodgepodge

- You can't find anything in your room because of all your clutter.
[ترجمه ترگمان] به خاطر این همه clutter که توی اتاقت پیدا نمی کنی
[ترجمه گوگل] شما نمیتوانید چیزی را در اتاق خود پیدا کنید زیرا تمام دلخوریهایتان را در بر میگیرد

(2) تعریف: a state of disorderliness; litter; mess.
مترادف: disarray, disorder, mess
مشابه: chaos, jumble, litter, muss, tumble

- Clutter is something he just can't tolerate.
[ترجمه ترگمان] این چیزی است که او تحملش را ندارد
[ترجمه گوگل] کلفت چیزی است که او فقط نمی تواند تحمل کند

مترادف و متضاد

درهم ریختگی (اسم)
bewilderment, huddle, clutter

درهم و برهمی (اسم)
confusion, disarray, clutter, muss, mash, hugger-mugger, welter, misrule, mix-up, topsy-turvydom

صداهای ناهنجار دراوردن (فعل)
clutter

در هم ریختن (فعل)
faze, clutter, interfuse, pie

disarray, mess


Synonyms: ataxia, chaos, confusion, derangement, disorder, hodgepodge, huddle, jumble, litter, medley, melange, muddle, rummage, scramble, shuffle, tumble, untidiness


Antonyms: neatness, order, tidiness


cause mess, disarray


Synonyms: dirty, jumble, litter, muddle, scatter, snarl, strew


Antonyms: array, clean up, neaten, order, tidy


جملات نمونه

1. it was hard to pass through the clutter of tools in the garage
به زحمت می شد از میان ابزار ریخته و پاشیده در گاراژ رد شد.

2. How can you work with so much clutter on your desk?
[ترجمه نازنین] چگونه میتوانید بر روی چنین میز بهم ریخته ای کار کنید؟
[ترجمه ترگمان]چطور می توانید با این همه خرت و پرت ها روی میز خود کار کنید؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توان با چنگ زدن خیلی روی میزتان کار کرد؟

3. Try not to clutter your head with trivia.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید سر خود را با جزئیات بی اهمیت نکنید
[ترجمه گوگل]سعی نکنید سر خود را با چیزهای بی اهمیت تطبیق دهید

4. Sorry about the clutter in the kitchen.
[ترجمه ترگمان]به خاطر شلوغی در آشپزخانه متاسفم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش در مورد کلفت در آشپزخانه

5. We'll have to clear up all this clutter.
[ترجمه ترگمان]ما باید همه این clutter را جمع و جور کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید تمام این مزخرفات را پاک کنیم

6. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

7. Caroline prefers her worktops to be clear of clutter.
[ترجمه ترگمان]کارولین worktops را ترجیح می دهد تا درهم و برهم باشند
[ترجمه گوگل]کارولین ترجیح می دهد که میز کار خود را از درهم شکستن پاک کند

8. His room is always in a clutter.
[ترجمه ترگمان]اتاق او همیشه شلوغ است
[ترجمه گوگل]اتاق او همیشه درهم و برهمی است

9. Could you get rid of some of that clutter in your bedroom?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید از شر برخی از این اشیا در اتاق خواب خود خلاص شوید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید از برخی از این ناراحتی در اتاق خواب خود خلاص شوید؟

10. There's always so much clutter on your desk!
[ترجمه ترگمان]همیشه این قدر روی میزت
[ترجمه گوگل]همواره روی میز روی هم رفته است!

11. The clutter of ships had little room to manoeuvre.
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از کشتی ها فضای کمی برای مانور دادن داشتند
[ترجمه گوگل]کلاهبرداری از کشتی ها مانع کوچک بود

12. Empty soft-drink cans clutter the desks.
[ترجمه ترگمان]قوطی های خالی نوشیدنی را خالی کنید
[ترجمه گوگل]قوطی های نوشیدنی خالی می توانند از میز استفاده کنند

13. My desk is covered in/full of clutter.
[ترجمه ترگمان]میزم پر از خرت و پرت است
[ترجمه گوگل]میز من در داخل / پر از ناراحتی پوشیده شده است

14. There was a clutter of bottles and tubes on the shelf.
[ترجمه ترگمان]توده ای از بطری ها و tubes روی قفسه بود
[ترجمه گوگل]یک بطری و لوله در قفسه وجود داشت

15. Don't clutter up my desk I've just tidied it.
[ترجمه ترگمان]desk را درهم نکن من همین الان آن را مرتب کردم
[ترجمه گوگل]میز من را فراموش نکنید، من آن را ندیده ام

It was hard to pass through the clutter of tools in the garage.

به زحمت می‌شد از میان ابزار ریخته و پاشیده در گاراژ رد شد.


Spectators cluttered the hall with empty bottles and paper bags.

تماشاگران سالن را پر از بطری و پاکت خالی کردند.


پیشنهاد کاربران

آشفته کردن
پراکندن

پر کردن یه فضا یا اتاق با چیزهای زیادی که در نتیجه خیلی بی نظم و آشفته به چشم بیاد. ( شلوغ کردن )

ازدحام

I don't clutter up my mind with useless informatin
من ذهنم رو با چیزایی که مفید نیستند پر نمیکنم

خرت و پرت

1. شلوغ پلوغ کردن جایی یا فضایی
2. به هم ریختگی

crowd ( something ) untidily; fill with clutter

آت و آشغال، خرت و پرت

بی نظمی، به هم ریختگی

ریخت و پاش ( ریخته و پاشیده ) ، شلختگی،
درهم/بهم ریختگی، درهم و برهمی، بی نظمی

1 ) What's the matter with clutter?
I like it
چه ارتباطی به ریخت و پاش بودن داره؟
من شلختگی رو دوست دارم/خوشم میاد

2 ) Take your coat off. Make yourself comfortable
Throw it anywhere
Sorry about the clutter

بلبشو

Adv1
( N. ) : an untidy collection of things
در هم ریختگی


کلمات دیگر: