کلمه جو
صفحه اصلی

semblance


معنی : تظاهر، شباهت، قیافه، صورت ظاهر
معانی دیگر : سیما، تشابه، همانندی، نسخه، روگرفت، تصویر، عکس، دروغین، ساختگی، فریبنده، ظن قوی

انگلیسی به فارسی

صورت ظاهر، شباهت، قیافه، ظن قوی، تظاهر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: outward form; appearance.
مترادف: appearance, cast, look
مشابه: air, aspect, complexion, demeanor, face, form, garb, guise, mien, show

- He maintained a semblance of calm although he was inwardly frightened.
[ترجمه ترگمان] با این که در دل احساس ترس می کرد، آرامش خود را حفظ کرد
[ترجمه گوگل] او یک آرامش را حفظ کرد، گرچه او درون درون ترس بود
- The exterior of the retirement home had the semblance of a Tudor cottage.
[ترجمه ترگمان] نمای بیرونی خانه بازنشستگی به صورت یک کلبه از سبک تودور به وجود آمده بود
[ترجمه گوگل] خارج از خانه بازنشستگی ظاهر یک کلبه Tudor بود

(2) تعریف: a resemblance to something else.
مترادف: likeness, resemblance, similarity, similitude

- A year after the accident, her life had regained a semblance of normality.
[ترجمه ترگمان] یک سال پس از حادثه، زندگی او به حالت عادی بازگشته بود
[ترجمه گوگل] یک سال پس از حادثه، زندگی او یک ظاهر معمولی را به دست آورد

(3) تعریف: a faint trace; a modicum.
مترادف: ghost, modicum, remnant, shadow, trace
مشابه: hint, shade, suggestion, vestige, whisper

- She greeted him without even a semblance of a smile.
[ترجمه ترگمان] بدون اینکه لبخندی بزند با او خوش وبش کرد
[ترجمه گوگل] او حتی بدون ظاهر لبخندی از او خوشش آمد
- I'm glad that he at least has some semblance of common sense!
[ترجمه ترگمان] خوشحالم که لااقل با عقل سلیم سر و کار دارد!
[ترجمه گوگل] من خوشحالم که او حداقل ظاهر عقل سلیم دارد!

• image, likeness; external appearance, look; impression, illusion
if there is a semblance of a particular condition or quality, it appears to exist, even though this may be a false impression; a formal word.

مترادف و متضاد

تظاهر (اسم)
display, feint, affectation, demonstration, pretense, pretension, ostentation, simulation, fakery, make-believe, semblance, preciosity, prudery, effusion, eyewash, grimace

شباهت (اسم)
analog, analogy, likeness, resemblance, semblance, analogue, proportion, equality, propinquity

قیافه (اسم)
countenance, face, gesture, sight, look, semblance, expression, mien, gest, leer, snoot

صورت ظاهر (اسم)
semblance

aura, appearance


Synonyms: affinity, air, alikeness, analogy, aspect, bearing, comparison, facade, face, false front, feel, feeling, figure, form, front, guise, image, likeness, mask, mien, mood, pose, pretense, resemblance, seeming, show, showing, similarity, simile, similitude, simulacrum, veil, veneer


جملات نمونه

1. The city has now returned to some semblance of normality after last night's celebrations.
[ترجمه ترگمان]این شهر در حال حاضر پس از جشن های شب گذشته به حالت عادی بازگشته است
[ترجمه گوگل]پس از جشن های شب گذشته شهر اکنون به بعضی از ظواهر عادی برمی گردد

2. The film lacks any semblance of realism.
[ترجمه ترگمان]این فیلم فاقد هر گونه رئالیسم است
[ترجمه گوگل]فیلم فاقد هرگونه ویژگی واقعی است

3. By now any semblance of normality had disappeared.
[ترجمه ترگمان]تا آن زمان هر حالت عادی ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر هر گونه ظاهری عادی از بین رفته است

4. She bared her teeth in a semblance of a smile.
[ترجمه ترگمان]او دندان هایش را با لبخندی نمایان ساخت
[ترجمه گوگل]او دندانهایش را در یک لبخند تکان داد

5. At least a semblance of normality has been restored to parts of the country.
[ترجمه ترگمان]حداقل یک وضعیت عادی به بخش هایی از کشور بازگردانده شده است
[ترجمه گوگل]حداقل یک نمونه از عادت به بخش های کشور بازگشته است

6. She struggled to bring a semblance of order to the meeting.
[ترجمه ترگمان]او برای برقراری نظم در جلسه تقلا می کرد
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا نظم را به جلسه برساند

7. A semblance of normality has returned with people going to work and shops re-opening.
[ترجمه ترگمان]زندگی عادی با افرادی بازگشته است که می خواهند کار کنند و مغازه ها دوباره باز شوند
[ترجمه گوگل]ظاهر معمولی با افرادی که به کار و بازخرید باز می گردند بازگشته است

8. Life at last returned to some semblance of normality.
[ترجمه ترگمان]زندگی سرانجام به حالت عادی بازگشت
[ترجمه گوگل]زندگی در گذشته به برخی از ظاهر normalality بازگشت

9. The ceasefire brought about a semblance of peace.
[ترجمه ترگمان]آتش بس به شکل آرامش به وجود آمد
[ترجمه گوگل]آتش بسا یک ظاهر صلح را به ارمغان آورد

10. Her semblance of anger frightened the children.
[ترجمه ترگمان]خشم او بچه ها را به وحشت انداخت
[ترجمه گوگل]ظاهر خشم او کودکان را میترساند

11. He tried to restore some semblance of normality to their home life.
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرد تا زندگی عادی خود را به زندگی بازگرداند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد برخی از ظواهر عادت به زندگی خود را بازگرداند

12. We'll soon get back to some semblance of normality .
[ترجمه ترگمان]به زودی به صورت ظاهری عادی بر می گردیم
[ترجمه گوگل]ما به زودی به برخی از ظاهر normalality بازگشت

13. He was executed without even the semblance of a fair trial.
[ترجمه ترگمان]او بدون حتی یک محاکمه عادلانه اجرا شد
[ترجمه گوگل]او بدون حتی ظاهر یک محاکمه عادلانه اعدام شد

14. He dropped all semblance of dignity and rushed down the street after her.
[ترجمه ترگمان]همه وقار و متانت خود را از دست داد و به سرعت از خیابان گذشت
[ترجمه گوگل]او تمام ظرافت عزت را از بین برد و بعد از او عجله کرد

15. After the war, life returned to a semblance of normality.
[ترجمه ترگمان]پس از جنگ، زندگی به حالت عادی بازگشت
[ترجمه گوگل]پس از جنگ، زندگی به ظاهر عادی بازگشت

پیشنهاد کاربران

بدیل

شبه
the semblance of a network consisting of 1800 miles = شبه شبکه ای مشتمل بر تقریبا ۲۹۰۰ کیلومتر

شرایط مشابه

سراب
به توضیحی که در آکسفورد آمده توجه کنید:
semblance of something a situation in which something seems to exist although this may not, in fact, be the case

وجودفقط اسم ظاهری بدون داشتن اثر و کارآیی


کلمات دیگر: