کلمه جو
صفحه اصلی

grudge


معنی : بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه، بیزاری، کینه، لرزیدن، غرغر کردن، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به
معانی دیگر : حسادت ورزیدن، رشک بردن، غبطه خوردن به، با بی میلی دادن، احساس دشمنی، عداوت، بد خواهی، بغض، دلخوری، دق دلی، غر­

انگلیسی به فارسی

بی میلی، اکراه، بیزاری، لج، کینه، غرض، غبطه، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به، غرغر کردن


ناراحتی، کینه، لج، غرض، غبطه، بی میلی، بیزاری، اکراه، لرزیدن، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به، غرغر کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a feeling of resentment harbored against someone because of a real or imagined injustice.
مترادف: bitterness, discontent, grievance, ill will, pique, rancor, resentment, umbrage
مشابه: animosity, antipathy, bile, enmity, envy, gall, hatred, jealousy, malevolence, malice, offense, spite, spleen, venom

- He's held a grudge against his brother for the past ten years.
[ترجمه A.A] او در ده سال گذشته از برادرش کینه به دل نگه داشت
[ترجمه ترگمان] او ده سال گذشته از برادرش کینه به دل گرفته بود
[ترجمه گوگل] وی در ده سال گذشته برادرش را مورد انتقاد قرار داده است
- Do you have some grudge against me for something I've done?
[ترجمه A.A] آیا تا حدودی از من دلخوری داری بابت چیزی ( کاری ) که انجام داده ام؟
[ترجمه ترگمان] تو از من نسبت به کاری که کردم کینه داری؟
[ترجمه گوگل] آیا چیزی برای انجام کاری دارید؟
- He did use me wrongly, but I'm not the kind of person to bear a grudge.
[ترجمه ترگمان] او به اشتباه از من استفاده کرد، اما من کسی نیستم که کینه به دل داشته باشم
[ترجمه گوگل] او از اشتباه من استفاده کرد، اما من فردی نیستم که بتوانم خشمگین باشم
صفت ( adjective )
• : تعریف: arranged or carried out in order to settle a grudge.
مشابه: bitter

- The fight was a grudge match between the two boxers.
[ترجمه ترگمان] دعوای بین این دو تن از کینه کینه به دل گرفت
[ترجمه گوگل] این مبارزه بین دو بوکسور بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grudges, grudging, grudged
مشتقات: grudger (n.)
(1) تعریف: to be reluctant to give or allow; begrudge.
مترادف: begrudge
مشابه: deny, mind, refuse

- She obediently gave the boy the rest of the bread, but she grudged him every crumb.
[ترجمه ترگمان] با اطاعت، بقیه نان را به پسر داد، اما او هر لقمه نانی را از او دریغ می داشت
[ترجمه گوگل] او اطاعت پسر بچه را به بقیه نان داد، اما او هرکدام از او را ناراحت کرد

(2) تعریف: to feel rancor toward or resent (someone) because of his or her good fortune.
مترادف: begrudge, resent
مشابه: covet, envy

- His business has done very well since we ended our partnership, but I honestly don't grudge him.
[ترجمه ترگمان] از آخرین باری که partnership را به پایان رسانده، کار او خیلی خوب بوده، اما من صادقانه از او کینه به دل نگرفتم
[ترجمه گوگل] کسب و کار او بسیار خوب است از زمانی که ما به همکاری ما پایان داد، اما من صادقانه او را ناراحت نیست

• resentment, envy, grievance, enmity, bitterness
begrudge, resent, envy; give reluctantly; maintain enmity
if you have a grudge against someone, you have unfriendly feelings towards them because they have harmed you in the past.
if you grudge someone something, you give it to them unwillingly or are not pleased that they have it.
see also grudging.

مترادف و متضاد

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

غبطه (اسم)
grudge, envy

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

لج (اسم)
grudge, spite, grouch

اکراه (اسم)
hate, grudge, reluctance, reluctancy

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

کینه (اسم)
hatred, animosity, enmity, rancor, grudge, spite, vengeance, peeve

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

غرغر کردن (فعل)
grumble, murmur, grudge, chide, growl, mutter

بخل ورزیدن (فعل)
grudge

لجاجت کردن (فعل)
grudge

غبطه خوردن بر (فعل)
grudge

رشک ورزیدن به (فعل)
grudge

hard feelings


Synonyms: animosity, animus, antipathy, aversion, bad blood, bitterness, bone to pick, dislike, enmity, grievance, hate, hatred, ill will, injury, injustice, malevolence, malice, maliciousness, malignancy, peeve, pet peeve, pique, rancor, resentment, spite, spitefulness, spleen, venom


Antonyms: favor, forgiveness, good will


feel resentful; give unwillingly


Synonyms: begrudge, be reluctant, be stingy, complain, covet, deny, envy, hold back, mind, pinch, refuse, resent, stint


Antonyms: favor, forgive


جملات نمونه

1. to grudge a person his success
نسبت به کامیابی کسی رشک بردن

2. bear a grudge
خصومت داشتن،خورده حساب داشتن با،غیظ کسی را داشتن

3. he has a grudge against me
او با من غرض دارد.

4. to harbor a grudge
دشمنی به دل گرفتن

5. to nurse a grudge
کینه در دل پروردن

6. owe (someone) a grudge
غیظ کسی را داشتن،(نسبت به کسی) غرض داشتن،عداوت داشتن،خرده حساب داشتن

7. I always feel she has a grudge against me.
[ترجمه ترگمان]من همیشه احساس می کنم که اون نسبت به من کینه داره
[ترجمه گوگل]من همیشه احساس می کنم او در برابر من نفرت دارد

8. I do not grudge him his success.
[ترجمه ترگمان]من از موفقیتش هیچ کینه به دل نمی گیرم
[ترجمه گوگل]من او را از موفقیت خودم ناراحت نمی کنم

9. I think he's harbouring some sort of grudge against me.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم او از من کینه به دل گرفته
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او به نوعی ناراحتی علیه من احتیاج دارد

10. He has a grudge against the world.
[ترجمه ترگمان] اون نسبت به دنیا کینه داره
[ترجمه گوگل]او عصبانی است نسبت به جهان

11. England beat New Zealand in a grudge match .
[ترجمه ترگمان]انگلستان در مسابقه کینه نیوزلند را شکست داد
[ترجمه گوگل]انگلستان زلاندنو را در یک مسابقه خشونت آمیز شکست داد

12. He's been harbouring a grudge against her ever since his promotion was refused.
[ترجمه ترگمان]از وقتی که ترفیع او رد شد از او کینه به دل گرفته بود
[ترجمه گوگل]او از زمانی که ارتقاء خود را رد کرد، مخالفت خود را با او مخدوش کرده است

13. He appears to have a grudge against certain players.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او نسبت به بازیکنان خاصی کینه دارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او نسبت به بازیکنان خاصی عصبانی است

14. I grudge having to pay so much tax.
[ترجمه ترگمان] من از پرداخت مالیات زیاد متنفرم
[ترجمه گوگل]من متهم به پرداخت مالیات زیاد هستم

15. He's borne a grudge against me ever since that day.
[ترجمه ترگمان]از آن روز تا به حال از من کینه به دل گرفته
[ترجمه گوگل]او از همان روز به من عصبانی است

16. I really grudge paying for poor service.
[ترجمه ترگمان] من واقعا از پرداخت سرویس poor متنفرم
[ترجمه گوگل]من واقعا ناراحتم برای خدمات فقیرم

to grudge a person his success

نسبت به کامیابی کسی رشک بردن


He grudged his dog its food.

او با بی‌میلی به سگش خوراک می‌داد.


He congratulated us grudgingly.

او از روی بغض به ما تبریک گفت.


He has a grudge against me.

او با من غرض دارد.


پیشنهاد کاربران

دلخوری

به معنی ناراحتی شدید است.
تا جایی که خیلی خوشحال خواهد شد اگر دیگر شخص را نبیند.
از یک حیث و نظر معنی رنجش و دلخوری میدهد. ولی رنجش و دلخوری که با کینه همراه است.
لذا
ترجمه دلخوری به نوعی غلط است.
چون دلخوری و رنجش به انگلیسی می شود annoyance
و کینه و عداوت و ناراحتی ترجمه صحیح برای کلمه grudge است
مثلا:
He has a grudge against his boss
او یک کینه و ناراحتی از رئیسش دارد

کینه
با بی میلی انجام دادن یا دان
حسادت ورزیدن

حقد و کینه

کینه . دشمنی . حسادت .

کینه
Spite
Bad blood

Have/has grudge against sb
از کسی کینه داشتن

کینه

شُتُرکینیدن.


کلمات دیگر: