کلمه جو
صفحه اصلی

dissonance


معنی : نا هنجاری، ناجوری
معانی دیگر : ناهمگنی، اختلاف، ناسازگاری، (موسیقی) ناهم خوانی، ناسازی، ناهمسازی، تنافر، ناموزونی (در مقابل: consonance)، اختلاط اصوات و اهنگ های ناموزون

انگلیسی به فارسی

اختلاط اصوات و آهنگ‌های ناموزون، ناجوری، ناهنجاری


انگلیسی به انگلیسی

• discord, cacophony; difference, inconsistency
dissonance is a lack of agreement or harmony between things; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] بد آهنگی ترکیب آزار دهنده ی صدای هماهنگها هنگامی که نتهای موسیقی خاصی همزمان نواخته می شوند.

مترادف و متضاد

noise, discord


Synonyms: cacophony, harshness, jangle, jarring, unmelodiousness


Antonyms: accord, consonance, harmony, peacefulness, resonance


ناهنجاری (اسم)
abnormalcy, dissonance, crudity, harshness, inelegance, malformation, ill-being

ناجوری (اسم)
dissonance, inconvenience, contrariness, inconsistency, incoherence, inconsistence, unlikelihood, discordance, disparity, heterogeny, incommodity, inconsonance, xenogenesis

disagreement


Synonyms: antagonism, conflict, contention, controversy, difference, disaccord, discord, discrepancy, disharmony, disparity, dissension, dissidence, incongruity, inconsistency, strife, variance


Antonyms: agreement, concord, harmony


جملات نمونه

1. their marriage was characterized by dissonance and constant quarreling
ویژگی ازدواج آنها ناسازگاری و جنگ و دعوای دایم بود.

2. The result, again, was a recognition of cognitive dissonance between internal stakeholder groups.
[ترجمه ترگمان]نتیجه دوباره، به رسمیت شناختن ناهماهنگی شناختی بین گروهه ای سهامداران داخلی بود
[ترجمه گوگل]نتیجه، دوباره شناخت اختلافات شناختی بین گروه های ذینفع داخلی بود

3. Defenders have advanced to a state of cognitive dissonance, an awareness that beliefs conflict with evidence.
[ترجمه ترگمان]مدافعان به حالت ناهماهنگی شناختی پیش رفته اند، یک آگاهی که تعارض با شواهد را درگیر می کند
[ترجمه گوگل]مدافعان به حالت اختلال شناختی پیشرفت کرده اند، آگاهی که باورها با شواهد مواجه هستند

4. Of course, the recognition of cognitive dissonance still does not solve the problem.
[ترجمه ترگمان]البته به رسمیت شناختن ناهماهنگی شناختی هنوز مساله را حل نمی کند
[ترجمه گوگل]البته، شناخت اختلافات شناختی هنوز مشکل را حل نمی کند

5. to produce a dissonance.
[ترجمه ترگمان]که ناهماهنگی ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]برای ایجاد یک اختلاف نظر

6. Meanwhile, the cognitive dissonance of the experience should shock any uniformitarian in the audience fully awake.
[ترجمه ترگمان]در عین حال، ناهماهنگی شناختی این تجربه باید هر گونه uniformitarian را در شنوندگان به طور کامل بیدار کند
[ترجمه گوگل]در عین حال، اختلافنظر شناختی از تجربه باید هر یک از متفکران را به طور کامل بیدار کند

7. Dissonance is most powerful in a generally consonant context - hence the need to be extremely cautious in its use.
[ترجمه ترگمان]Dissonance در یک محیط هماهنگ بسیار قدرتمند است - از این رو لازم است که در استفاده از آن بسیار محتاط باشد
[ترجمه گوگل]عدم انطباق در یک زمینه به طور کلی هماهنگ است قدرتمند است و از این رو باید در استفاده از آن بسیار محتاط باشد

8. The resolution of one dissonance is often the preparation for another dissonance.
[ترجمه ترگمان]راه حل یک ناهماهنگی اغلب آماده سازی برای ناهماهنگی دیگر است
[ترجمه گوگل]حل و فصل یک اختلاف نظر اغلب آماده سازی برای اختلاف نظر دیگری است

9. Cognitive dissonance – discomfort – occurs when we take actions that are incongruent with this mental image.
[ترجمه ترگمان]ناهماهنگی شناختی - ناراحتی - زمانی رخ می دهد که ما اقداماتی را انجام می دهیم که با این تصویر ذهنی سازگار هستند
[ترجمه گوگل]اختلال شناختی - ناراحتی - هنگامی رخ می دهد که ما اقداماتی را انجام می دهیم که با این تصویر ذهنی سازگار نیستند

10. Dissonance among the three partners doomed the project.
[ترجمه ترگمان]Dissonance در میان این سه شریک این پروژه را محکوم کردند
[ترجمه گوگل]عدم هماهنگی میان سه شرکا این پروژه را محکوم کرد

11. It is in that process of reducing dissonance that the self-justification accelerator is throttled up.
[ترجمه ترگمان]در این فرآیند کاهش ناهماهنگی وجود دارد که شتاب ده justification کننده خود را خفه می کند
[ترجمه گوگل]این در آن فرآیند کاهش اختلاف نظر است که شتابدهنده خودتقریبانه به آن افزوده شده است

12. Cognitive dissonance is also applied to a perceived incongruity between a person's attitudes and his behaviour.
[ترجمه ترگمان]ناهماهنگی شناختی همچنین برای یک ناهماهنگی درک شده بین نگرش های فرد و رفتار او اعمال می شود
[ترجمه گوگل]ناسازگاری شناختی نیز به یک ناسازگاری درک شده بین نگرش فرد و رفتار او اعمال می شود

13. Alas the false gods did not put their dissonance into sports; instead a full out war developed between the false gods.
[ترجمه ترگمان]دریغا که خدایان دروغین ناهماهنگی خود را به ورزش not؛ به جای آن، جنگی تمام عیار میان خدایان دروغین آغاز شد
[ترجمه گوگل]افسوس که خدایان دروغین ناسازگاری خود را به ورزش تحمیل نکردند؛ بلکه یک جنگ کامل بین خدایان دروغین ایجاد شده است

14. Both transfigure a region in whose joyful chords dissonance as well as the terrible image of world fade delightfully away.
[ترجمه ترگمان]هر دو یک منطقه را تغییر شکل می دهند که chords joyful را ناهماهنگی می سازند و تصویر وحشتناک جهان به نحو خوشی محو می شود
[ترجمه گوگل]هر دو منطقه را تغییر می دهند که در آن آکورد های شاد و ناخودآگاه و همچنین تصویر وحشتناکی از جهان به زیبایی از بین می روند

15. To lead up to and soften ( a dissonance or its impact ) by means of preparation.
[ترجمه ترگمان]برای بالا بردن و نرم کردن (یک ناهماهنگی یا تاثیر آن)به وسیله آماده سازی
[ترجمه گوگل]برای هدایت کردن و تسریع (اختلال یا تاثیر آن) با استفاده از آماده سازی

Their marriage was characterized by dissonance and constant quarreling.

ویژگی ازدواج آنها ناسازگاری و جنگ و دعوای دائم بود.


پیشنهاد کاربران

ضد و نقیض

ناهمسانی

تناقض

a combination of sounds or musical notes that are not pleasant when heard together:
ناهمسازی - ناموزونی ( noun )

ناهم آوایی

تناقض
ناهماهنگی

ناسازگاری
ناهنجاری


کلمات دیگر: