1. He was listless and pale and wouldn't eat much.
[ترجمه ایمان] او بی حال و رنگ پریده بود و زیاد غذا نمی خورد.
[ترجمه ترگمان]رنگ پریده و رنگ پریده بود و زیاد غذا نمی خورد
[ترجمه گوگل]او بیخوابی و نازک بود و زیاد غذا نمی خورد
2. The weather made her listless and lethargic.
[ترجمه ترگمان]آب و هوا او را بی حال و بی حال کرده بود
[ترجمه گوگل]آب و هوا او را بی نظیر و آرامش بخش ساخته است
3. She was very listless after her illness.
[ترجمه ترگمان]بعد از بیماری او خیلی خسته بود
[ترجمه گوگل]او پس از بیماری خود بسیار بی قرار بود
4. She looked washed out and listless.
[ترجمه ترگمان]او خسته و بی حال به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او شسته شده و بیخوابی شده است
5. He's been listless and a bit depressed ever since he got his exam results.
[ترجمه ترگمان]از زمانی که نتایج امتحان را دریافت کرد، او بسیار خسته و افسرده بود
[ترجمه گوگل]او از زمانی که نتایج امتحان خود را دریافت کرده است، بیخوابی و کمی تحقیر شده است
6. The illness left her feeling listless and depressed.
[ترجمه ترگمان]بیماری او را خسته و بی حال کرده بود
[ترجمه گوگل]این بیماری او را لخت و افسرده می کند
7. The heat was making me listless.
[ترجمه ترگمان]گرما مرا خسته می کرد
[ترجمه گوگل]گرما من را لخت ساخت
8. Weary unto death, listless and depressed, Morvael abdicated by walking into the sacred flame of Asuryan.
[ترجمه ترگمان]خسته و افسرده، خسته و افسرده، با قدم زدن در شعله مقدس of کناره گیری کرد
[ترجمه گوگل]موروال با رفتن به شعله ی آتشفشانی آسوریان، به مرگ می پیوندد و بی قرار و افسرده می شود
9. For a couple of hours they played a listless game of Scrabble in front of the fireplace.
[ترجمه ترگمان]برای چند ساعت بازی اسکربل در جلوی بخاری بازی می کردند
[ترجمه گوگل]برای چند ساعت آنها یک بازی بی نظیر از Scrabble در مقابل شومینه بازی کردند
10. If Upper Gumtree proved listless, so much the better for Flokati's chances.
[ترجمه ترگمان]اگر Gumtree بالایی listless، خیلی بهتر از این بود که بخت با او یار باشد
[ترجمه گوگل]اگر Upper Gumtree ثابت نباشد، خیلی بهتر از شانس فلوکاتی است
11. The fish become shy, listless, and often stop feeding once the disease has progressed.
[ترجمه ترگمان]زمانی که این بیماری پیشرفت کرده است، ماهی خجالتی و بی حال می شود و اغلب از تغذیه جلوگیری می کند
[ترجمه گوگل]ماهی ها خجالتی و بی حوصله می شوند، و هنگامی که بیماری پیشرفت می کنند، اغلب غذا را متوقف می کنند
12. The appeal fell on listless ears.
[ترجمه ترگمان]این تقاضا در گوش های بی روحی افتاد
[ترجمه گوگل]درخواست تجدید نظر به گوش های بی سر و صدا افتاد
13. Her performance was dull and listless.
[ترجمه ترگمان]عملکرد او بی روح و بی روح بود
[ترجمه گوگل]عملکرد او خسته و بی حال بود
14. Tim is listless on the job and keeps making dumb mistakes.
[ترجمه ترگمان]تیم بی توجه به این شغل است و مدام اشتباه ات گنگی را مرتکب می شود
[ترجمه گوگل]تیم در کار اشتباه می کند و اشتباهات نادرست را انجام می دهد
15. She felt unenthusiastic and listless about the eclipse and couldn't see why everyone else was making such a fuss.
[ترجمه ترگمان]او به رنگ سفید و بی حال در برابر خورشید احساس می کرد و نمی دانست که چرا دیگران این قدر سر و صدا راه انداخته اند
[ترجمه گوگل]او احساس غرور و غرورآمیز در مورد گرفتگی کرد و نمی توانست بفهمد که چرا دیگران این چنین سر و صدایی را انجام دادند