کلمه جو
صفحه اصلی

disrepute


معنی : رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی
معانی دیگر : ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی

انگلیسی به فارسی

بی‌آبرویی، بدنامی، رسوایی، بی‌احترامی


انگلیسی به انگلیسی

• low regard, disfavor
if something is brought into disrepute or falls into disrepute, it loses its good reputation; a formal expression.

مترادف و متضاد

رسوایی (اسم)
ignominy, scandal, reproach, dishonor, disgrace, infamy, blatancy, flagrance, flagrancy, notoriety, calumny, disrepute, opprobrium, odium

بد نامی (اسم)
ignominy, infamy, notoriety, blot, calumny, depravation, discredit, disrepute, odium, unpopularity

بیابرویی (اسم)
disgrace, disrepute

بی احترامی (اسم)
disparagement, insolence, disrespect, disrepute

dishonor, shame


Synonyms: blemish, blot, brand, cloud, discredit, disesteem, disfavor, disgrace, ignominy, ill fame, ill favor, ill repute, infamy, ingloriousness, notoriety, obloquy, odium, opprobrium, reproach, scandal, scar, slur, smear, spot, stain, stigma, taint, unpopularity


Antonyms: esteem, good reputation, honor


جملات نمونه

1. fall into disrepute
دچار بدنامی و رسوایی شدن،بی اعتبار شدن

2. The old system had fallen into disrepute.
[ترجمه ترگمان]سیستم قدیمی به خطر افتاده بود
[ترجمه گوگل]سیستم قدیمی به اختلال رسیده است

3. The legal profession has fallen into disrepute.
[ترجمه ترگمان]حرفه حقوقی بدنام شده است
[ترجمه گوگل]حرفه ی حقوقی از بین رفته است

4. Such people bring our profession into disrepute.
[ترجمه ترگمان]این مردم حرفه ما را بدنام می کنند
[ترجمه گوگل]چنین افرادی حرفه ما را به بی رحمی می اندازد

5. This theory fell into disrepute in the fifties.
[ترجمه ترگمان]این نظریه در دههی پنجاه فرو ریخت
[ترجمه گوگل]این تئوری در دهه پنجاه ناسازگار بود

6. This theory is now in disrepute.
[ترجمه ترگمان]این نظریه اکنون بدنام است
[ترجمه گوگل]این نظریه در حال حاضر در دل شکسته است

7. The disrepute of Mayor Marion Barry is a distraction from the structural faults.
[ترجمه ترگمان]بدنامی شهردار ماریون Barry باعث حواس پرتی از خطاهای ساختاری می شود
[ترجمه گوگل]ناسزا از شهردار ماریون بری، حواس پرتی از گسل های ساختاری است

8. Planning and the rational model fell into disrepute in the mid to late 1970s for a number of reasons.
[ترجمه ترگمان]برنامه ریزی و مدل منطقی در اواسط دهه ۱۹۷۰ به چند دلیل کاهش یافت
[ترجمه گوگل]برنامه ریزی و مدل منطقی به دلایل مختلف در اواسط تا اواخر دهه 1970 به ناامیدی رسیده است

9. The use of drugs is bringing the sport into disrepute.
[ترجمه ترگمان]استفاده از مواد مخدر باعث بدنامی می شود
[ترجمه گوگل]استفاده از مواد مخدر باعث می شود ورزش به ناامیدی

10. He faces six charges of bringing the game into disrepute .
[ترجمه ترگمان]او شش شکایت از این بازی را به خطر می اندازد
[ترجمه گوگل]او شش اتهام را مطرح می کند که بازی را به دروغ بکشد

11. Involvement with terrorist groups brought the political party into disrepute.
[ترجمه ترگمان]مشارکت با گروه های تروریستی حزب سیاسی را بدنام کرد
[ترجمه گوگل]مشارکت با گروه های تروریستی، حزب سیاسی را به نادیده انگاشت

12. Since the scandal, the school has rather fallen into disrepute.
[ترجمه ترگمان]از وقتی که این رسوایی به وقوع پیوست، مدرسه به بدنامی سقوط کرده است
[ترجمه گوگل]از آنجایی که رسوایی، مدرسه به ندرت افتاده است

13. The players' behaviour on the field is likely to bring the game into disrepute .
[ترجمه ترگمان]رفتار بازیکنان در این زمینه به احتمال زیاد بازی را بدنام می کند
[ترجمه گوگل]رفتار بازیکنان در این زمینه به احتمال زیاد بازی را به دلخواه به ارمغان می آورد

14. Further, this type of approach would soon bring the concept of a computer based system into disrepute.
[ترجمه ترگمان]به علاوه این نوع رویکرد به زودی مفهوم یک سیستم مبتنی بر کامپیوتر را بدنام می کند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، این نوع رویکرد، به زودی مفهوم یک سیستم مبتنی بر کامپیوتر را به دلخواه به ارمغان می آورد

اصطلاحات

fall into disrepute

دچار بدنامی و رسوایی شدن، بی‌اعتبار شدن


پیشنهاد کاربران

Fall into disrepute=بدنام شدن


کلمات دیگر: