کلمه جو
صفحه اصلی

flurry


معنی : تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، اشفتن، عصبانی کردن
معانی دیگر : (بارش ناگهانی برف یا باران همراه با باد) رگبار، باد و برف، برف باد، باد و بارش، جوش و خروش (ناگهانی)، ولوله، های و هوی، غوغا، سراسیمه کردن، دستپاچه کردن، وزش (ناگهانی و کوتاه مدت) باد، (بورس سهام) نوسان قیمت ها یا میزان خرید و فروش، افت و خیز بورس

انگلیسی به فارسی

سراسیمگی، تپش، باد ناگهانی، سراسیمه کردن، آشفتن، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی


تکان دهنده، تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، عصبانی کردن، اشفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: flurries
(1) تعریف: a light snowfall that lasts only a short time.

(2) تعریف: a sudden, short spell of activity, agitation, excitement, or confusion.
مشابه: rash

- a flurry of buying and selling at the stock exchange
[ترجمه ترگمان] خرید و فروش در بورس اوراق بهادار
[ترجمه گوگل] طغیان خرید و فروش در بورس اوراق بهادار
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flurries, flurrying, flurried
• : تعریف: of snow, to fall lightly and for a short time.
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause (someone) to be in a state of nervous agitation or confusion; fluster.

• bustle, commotion, excitement; brief snowfall; gust of wind
confuse, upset, irritate
a flurry of activity or speech is a short, energetic amount of it.
a flurry of snow or wind is a small amount of it that moves suddenly and quickly along.

مترادف و متضاد

تپش (اسم)
flurry, oscillation, beat, palpitation, pulse, throb, pulsation, pant, pump, tremor, ictus, tremour, pitter-patter

سراسیمگی (اسم)
fluster, flurry, scurry

طوفان ناگهانی (اسم)
flurry

باریدن ناگهانی (اسم)
flurry

باد ناگهانی (اسم)
flurry, gust

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

عصبانی کردن (فعل)
fluster, annoy, flurry, funk, irritate, enrage, blow up, madden, unnerve, steam up

commotion, burst


Synonyms: ado, agitation, brouhaha, bustle, confusion, disturbance, excitement, ferment, flap, flaw, fluster, flutter, furor, fuss, gust, haste, hurry, outbreak, pother, spell, spurt, squall, stir, to-do, tumult, turbulence, turmoil, whirl, whirlwind


Antonyms: calm, calmness, quiet


agitate, confuse


Synonyms: bewilder, bother, bustle, discombobulate, discompose, disconcert, disquiet, distract, disturb, excite, fluster, flutter, frustrate, fuss, galvanize, hassle, hurry, hustle, perplex, perturb, provoke, quicken, rattle, ruffle, stimulate, unhinge, unsettle, upset


Antonyms: calm, comfort, quiet


جملات نمونه

1. there was a flurry of activity in the hallway
در راهرو غلغله بود.

2. There was a flurry of activity as the film star appeared on the balcony.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ستاره فیلم روی بالکن ظاهر شد، جنب و جوشی به وجود آمد
[ترجمه گوگل]ستاره فیلم روی بالکن ظاهر شد

3. A flurry of shots rang out in the darkness.
[ترجمه ترگمان]در تاریکی صدای شلیک گلوله ها به گوش رسید
[ترجمه گوگل]تیرگی عکسها در تاریکی به صدا در آمد

4. Her arrival caused a flurry of excitement.
[ترجمه ترگمان]ورود او به هیجان و هیجان افتاد
[ترجمه گوگل]ورود او موجب هیجان شد

5. A flurry of wind upset the small boat. Sentence dictionary
[ترجمه ترگمان]باد تند قایق کوچک را واژگون کرد فرهنگ لغت
[ترجمه گوگل]طوفان باد، قایق کوچک را ناراحت کرد فرهنگ لغت جمله

6. After a quiet spell there was a sudden flurry of phone calls.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک افسون آرام، صدای ناگهانی تلفن به گوش رسید
[ترجمه گوگل]پس از یک طلسم آرام، یک تکان ناگهانی از تماس های تلفنی وجود داشت

7. She got carried away in a flurry of excitement,but we brought her down to earth by reminding her of the tasks waiting to be down.
[ترجمه ترگمان]اما ما او را با یادآوری کارهایی که منتظر بودیم به او یادآوری کردیم
[ترجمه گوگل]او در هیجان بسیار هیجان زده بود، اما او را به خاطر یادآوری او از وظایفی که انتظار داشتیم پایین آورده بودند

8. There was a sudden flurry of activity when the director walked in.
[ترجمه ترگمان]وقتی مدیر وارد شد، ناگهان جنب و جوشی ناگهانی پیدا شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که کارگردان وارد راهپیمایی شد، فعالیت ناگهانی رخ داد

9. The ladies departed in a flurry of silks and satins.
[ترجمه ترگمان]خانم ها با شتاب لباس ابریشمی و ساتن خود را بیرون کشیدند
[ترجمه گوگل]خانم ها در طغیان از ابریشم و ساتن رفتند

10. A flurry of excitement went among the audience as the popular singer stars arrived.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ستارگان مشهور از راه رسیدند، هیجانی از هیجان در میان حضار به وجود آمد
[ترجمه گوگل]ستاره های محبوب خواننده در میان تماشاچیان هیجان زده شدند

11. The prince's words on marriage have prompted a flurry of speculation in the press this week.
[ترجمه ترگمان]سخنان شاهزاده در مورد ازدواج باعث شد تا در این هفته شایعات زیادی در مطبوعات ایجاد شود
[ترجمه گوگل]کلمات شاهزاده خانم در ازدواج باعث شد تا در هفته جاری گمانه زنی ها در مورد مطبوعات مطرح شود

12. He opens the door and a flurry of snow blows in.
[ترجمه ترگمان]در را باز می کند و مقدار زیادی از برف وارد می شود
[ترجمه گوگل]او درب را باز می کند و طغیان برف می کند

13. There was a sudden flurry of interest in the book.
[ترجمه ترگمان]ناگهان جنب و جوشی ناگهانی در کتاب به وجود آمد
[ترجمه گوگل]یک تکان ناگهانی از علاقه به کتاب وجود داشت

14. She got carried away in a flurry of excitement, but we brought her down to earth by reminding her of the tasks waiting.
[ترجمه ترگمان]اما ما او را با یادآوری کارهایی که منتظر بودند، به زمین آوردیم
[ترجمه گوگل]او به شدت هیجان زده شد، اما ما او را به خاطر یادآوری او از وظایف منتظرم، به زمین آوردیم

15. The day started with a flurry of activity .
[ترجمه ترگمان]روز با جنب و جوشی از فعالیت آغاز شد
[ترجمه گوگل]روز شروع شد با تند و سریع فعالیت

Snow flurries are predicted for Friday afternoon.

برای جمعه بعد از ظهر برف همراه با باد پیش‌بینی می‌شود.


light snow flurries

برف‌بادهای خفیف


There was a flurry of activity in the hallway.

در راهرو غلغله بود.


Before a trip, I am always flurried.

من قبل از سفر همیشه عصبی هستم.


پیشنهاد کاربران

برف و بوران

تایم شلوغی و غوغا و سیلی از کار و مشغله براساس دیکشنری لانگمن
The day started with a flurry of activity
میشه اینگونه ترجمه کرد:
روز با سیلی از کاروفعالیت آغاز شد.
و معنی دیگه ی این کلمه بادیِ که برف و باران رو با خودش میچرخونه.


تنش
اختلاف

هجوم

معنای استعاری:

گرد و خاک کردن ( در کاربرد کوچه بازاری، به معنای ایجاد هیجان و غوغا و جنبش در دیگران ) ،
( تصویر و حس Flurry در انگلیسی، بیشتر استعاره ای بر اساس پدیده جوی ( برف در گردباد ) است تا گرد و غبار ) .
طوفان بپا کردن.
غوغا کردن، غوغا بپا کردن.
سروصدا کردن.

معنای مستقیم:
نوعی از ریزش برف که سبک ببارد اما ناگهان شروع شده باشد و توسط باد به جهت ها مختلف بوزد.

سیل, هجمه


کلمات دیگر: