کلمه جو
صفحه اصلی

uphill


معنی : سر بالایی، جاده سربالا، دشوار
معانی دیگر : به طرف قله ی تپه، فرازسوی، در بلندی، (در جای) بلند، مرتفع، سخت، شاق، مشکل، سر بالایی

انگلیسی به فارسی

سر بالایی، جاده سربالا، دشوار، مشکل


بالا رفتن، سر بالایی، جاده سربالا، دشوار


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: on an upward slope, or in an upward direction.
متضاد: downhill

- The house lay uphill.
[ترجمه ترگمان] خانه به راه افتاده بود
[ترجمه گوگل] خانه دراز کشید
- We walked uphill.
[ترجمه ترگمان] راه افتادیم
[ترجمه گوگل] ما قدم زدیم

(2) تعریف: against great difficulties.

- He battled uphill in his fight against cancer.
[ترجمه ترگمان] او در مبارزه خود با سرطان به سختی دست و پنجه نرم کرد
[ترجمه گوگل] او در مبارزه با سرطان مبارزه کرد
صفت ( adjective )
(1) تعریف: situated on or following along an upward incline.
مشابه: arduous

- an uphill street
[ترجمه ترگمان] خیابان سربالایی
[ترجمه گوگل] یک خیابان شلوغ

(2) تعریف: requiring great effort; difficult; laborious.
متضاد: easy
مشابه: arduous, difficult, grueling

- an uphill battle
[ترجمه ترگمان] نبردی دشوار
[ترجمه گوگل] نبرد سخت
اسم ( noun )
• : تعریف: an ascending slope or incline.
متضاد: downhill
مشابه: rise

• towards the top of a hill; with difficulty
difficult, tiresome; ascending
if you go uphill, you go up a slope. adverb here but can also be used as an adjective. e.g. sean kelly burst forward on the final uphill bend to win the tenth mountain stage.
an uphill task requires a great deal of effort and determination.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سربالایی - سربالا
[زمین شناسی] سر بالایی، سربالا

مترادف و متضاد

difficult, laborious


سربالایی (اسم)
acclivity, uphill, accolade, haughtiness, arrogance, ascent, rise, upgrade

جاده سر بالا (اسم)
uphill

دشوار (صفت)
hard, difficult, uphill, knotted, sore, laborious, tough, sticky, formidable, arduous, onerous, strait, intolerable, slippery, slippy, inexplicit, insupportable, inexplicable, nerve-racking, spinose, spiny

going up


Synonyms: acclivous, ascending, climbing, mounting, rising, skyward, sloping upward, toward summit, up, uprising


Antonyms: downhill


Synonyms: arduous, effortful, exhausting, grueling, hard, labored, operose, punishing, rugged, strenuous, taxing, toilsome, tough, wearisome


Antonyms: downhill, easy, facile


جملات نمونه

1. an uphill city
یک شهر مرتفع

2. the uphill fight for the abolition of slavery
پیکار پر مشقت برای برانداختن بردگی

3. riding a bicycle uphill is difficult
دوچرخه سواری در سربالایی دشوار است.

4. the road goes uphill
جاده رو به بالا می رود.

5. He had been running uphill a long way.
[ترجمه ترگمان]راه درازی را در پیش گرفته بود
[ترجمه گوگل]او راه طولانی در حال حرکت بود

6. The last part of the race is all uphill.
[ترجمه ترگمان]آخرین بخش مسابقه صعود کردن به سربالایی است
[ترجمه گوگل]آخرین قسمت مسابقه همه شلوغ است

7. The last mile is all uphill.
[ترجمه ترگمان]یک مایل آخر همه سربالایی است
[ترجمه گوگل]آخر آخر همه قله است

8. He has an uphill battle against rheumatics.
[ترجمه ترگمان]او مبارزه ای دشوار علیه rheumatics دارد
[ترجمه گوگل]او یک مبارزه سخت در برابر رماتیسم انجام داده است

9. After the recent scandal, he faces an uphill struggle to win back public support before the next election.
[ترجمه ترگمان]پس از رسوایی اخیر، او با تلاش برای جلب حمایت مردم قبل از انتخابات بعدی مواجه است
[ترجمه گوگل]پس از رسوایی اخیر، او برای مبارزه با حمایت عمومی قبل از انتخابات آینده مواجه است

10. He has an uphill battle against rheumatism.
[ترجمه ترگمان]او مبارزه ای دشوار علیه روماتیسم در پیش دارد
[ترجمه گوگل]او یک مبارزه عجیب و غریب علیه روماتیسم است

11. It had been an uphill struggle to achieve what she had wanted.
[ترجمه ترگمان]تلاش سختی برای رسیدن به چیزی بود که او می خواست
[ترجمه گوگل]برای رسیدن به آنچه که می خواست، مبارزه شدید بود

12. It'll be an uphill struggle/battle/fight to get the new proposals accepted.
[ترجمه ترگمان]مبارزه \/ مبارزه \/ مبارزه برای دستیابی به پیشنهادهای جدید پذیرفته خواهد شد
[ترجمه گوگل]این یک مبارزه سخت است / جنگ / مبارزه برای دریافت پیشنهادات جدید پذیرفته شده است

13. He faces an uphill struggle to be fit in time for the championships.
[ترجمه ترگمان]او با مبارزه دشواری مواجه است که باید در زمان رقابت های ورزشی مناسب باشد
[ترجمه گوگل]او برای مبارزه با قهرمانی تلاش می کند

14. The walk from the village to Greystones was uphill all the way.
[ترجمه ترگمان]راه رفتن از دهکده به Greystones در سربالایی بود
[ترجمه گوگل]راه رفتن از روستای به گریستون ها تا به حال تمام شده بود

15. Trying to change attitudes to disability is an uphill struggle.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای تغییر نگرش ها نسبت به معلولیت یک مبارزه دشوار است
[ترجمه گوگل]تلاش برای تغییر نگرش به معلولیت یک مبارزه سخت است

The road goes uphill.

جاده رو به بالا می‌رود.


Riding a bicycle uphill is difficult.

دوچرخه‌سواری در سربالایی دشوار است.


an uphill city

یک شهر مرتفع


the uphill fight for the abolition of slavery

پیکار پر مشقت برای برانداختن بردگی


پیشنهاد کاربران

قسمت بالایی تپه

دشوار ، سخت، ( uphill task = وظیفه دشوار


کلمات دیگر: