کلمه جو
صفحه اصلی

hatches

انگلیسی به فارسی

دریچه، روزنه، نتیجه، نصفه در، جوجه گیر ی، درامد، خش، هاشور زدن، تخم گذاشتن، روی تخم نشستن، خط انداختن، اندیشیدن، ایجاد کردن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن


جملات نمونه

1. to batten down the hatches
مدخل های کشتی را با برزنت پوشاندن (به ویژه هنگام توفان)

2. two ships stowed to the hatches with scientific gear
دو کشتی که کاملا مملو بودند از ابزار علمی

پیشنهاد کاربران

تبر کوچک


کلمات دیگر: